English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (9 milliseconds)
English Persian
forworn وامانده خسته
Other Matches
played out وامانده
winded وامانده
forwearied وامانده
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
ennuied خسته
wearied خسته
washed out خسته
washed-out خسته
tiredly خسته
tired خسته
footworn خسته
tires خسته
played out خسته
tiring خسته
wearying خسته
aweary خسته
tire خسته
wearies خسته
weary خسته
jadish خسته
outworn خسته
blown خسته
whacked خسته
careworn <adj.> دل خسته
jaded خسته
spent خسته
wind broken خسته
exhausted خسته
fatigable خسته شدنی
worn out خسته و کوفته
bores خسته کننده
tired of writing خسته از نوشتن
fatig خسته کننده
worn-out خسته و کوفته
dead alive خسته کننده
tedious خسته کننده
wearisome خسته کننده
exhausting خسته کننده
indefatigable خسته نشدنی
lagging خسته کننده
insipid خسته کننده
fatiguable خسته شدنی
forwearied خسته فرسوده
way worn خسته سفر
weariful خسته کننده
blah خسته کننده
uninteresting خسته کننده
wearing خسته کننده
zonked کاملا خسته
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
weed out <idiom> خسته شدن از
way worn خسته راه
to knock up خسته شدن
he seems to be tired خسته مینماید
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
i am weary of writing از نوشتن خسته
it irks me خسته شدم
run ragged <idiom> خسته شدن
neurasthenia خسته روانی
overstrain خسته کردن
pest house خسته خانه
pesthouse خسته خانه
prosish خسته کننده
to do up خسته کردن
fatigue خسته کردن
sear خسته خشکاندن
fatigue خسته شدن
sears خسته خشکاندن
tire خسته کردن
tires خسته کردن
tiring خسته کردن
irk خسته شدن
irked خسته شدن
irking خسته شدن
dulls خسته کننده
dulling خسته کننده
dullest خسته کننده
fatigues خسته کردن
stumping خسته وکوفته
fatiguing خسته کننده
dull خسته کننده
dulled خسته کننده
duller خسته کننده
fatigues خسته شدن
fatigued خسته کردن
fatigued خسته شدن
irks خسته شدن
fags خسته کردن
overworking خود را خسته
harasses خسته کردن
monotonous خسته کننده
jade خسته کردن
bore خسته کردن
strains خسته کردن
strain خسته کردن
tiresome خسته کننده
bore خسته کننده
bores خسته کردن
harass خسته کردن
overworks خود را خسته
stumped خسته وکوفته
stumps خسته وکوفته
stump خسته وکوفته
seared خسته خشکاندن
overwork خود را خسته
fag خسته کردن
overworked خود را خسته
prolixly بطور خسته کننده
jade یابو یا اسب خسته
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
to overstrain oneself خود را خسته کردن
to overwork oneself خود را خسته کردن
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
nerve-racking خسته کننده اعصاب
wearisomely بطور خسته کننده
unwearied بانشاط خسته نشده
wear out کاملا خسته کردن
nerve racking خسته کننده اعصاب
i am tired of that از ان کار خسته شدم
gruelling خسته کننده فرساینده
langorous خسته سستی اور
longsome مطول خسته کننده
longueur قسمت خسته کننده
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
play out خسته کردن ماهی
grueling خسته کننده فرساینده
nerve wrack خسته کننده اعصاب
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
do in <idiom> خسته شدن ،از پای درآمدن
climb the wall <idiom> از محیط خسته وعصبانی شدن
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
waste one's words زبان خود را خسته کردن
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
used up تمامامصرف شده زیاد خسته
prolix خسته کننده روده دراز
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
homely [British E] <adj.> عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overexert خود را بیش از اندازه خسته کردن
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
fed up with <idiom> از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flags خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone <idiom> به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
this work is palling on me اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
iam so tired that i cannot eat چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-song تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-songs تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
burn off خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
as dull as a ditch-water مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
mondayish بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
Enough already! [American E] کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
exhaust تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
bores موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bore موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhausts تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
poops خسته ومانده شدن تمام شدن
poop خسته ومانده شدن تمام شدن
run out خسته شدن مردود شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com