Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
nonce word
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
Other Matches
to pause upon a word
روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
blood chit
تقاضای مساعدت و اهدای خون بازوبند تقاضای کمک ازمردم
caveator
کسیکه درضمن تقاضای ثبت اختراع تقاضامیکند به تقاضای دیگران تر
theory of effective demand determination
نظریه تقاضای موثر اصطلاح کینز برای تقاضای کل
idiosyncrasies
طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
idiosyncrasy
طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
rag paper
کاغذی که ازپارچه بسازند
mews
طویله هایی که گرداگردمیدانی بسازند
gourd bottle
قمقمهای که ازکدوی قلیانی بسازند
herb beer
ابجوی که ازگیاه وعلف بسازند
lexical
واژهای
fitch
موی راسویاقلم مویی که ازان بسازند
encaustic
نقاشی بارنگی که باموم اب کرده بسازند
halophrastic language
زبان تک واژهای
one word sentence
جمله تک واژهای
to p an element to a word
جزئی از سر واژهای دراوردن
pseudochromesth
رنگ بینی کاذب واژهای
keyword macro
درشت دستور کلید واژهای
to insert a letter in a word
حرفی را در میان واژهای جادادن
loan word
واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
an inseparable prefix
سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
to watch for certain symptoms
توجه کردن به نشانه های ویژه
[علایم ویژه مرض ]
special interest groups
گروههایی با علاقه ویژه گروه مشترک المنافع ویژه
parasyntheton
واژهای که ازراه اشتقاق وترکیب درست شود
specialities
کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialty
کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
speciality
کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
soever
واژهای که انراپس صفتی که what or how پیش ازان امده باشد میاورند
oxytone
واژهای که این نشان روی هجای واپسین ان واقع شود
idiocrasy
طبیعت ویژه طرز فکر ویژه
to have something made
[by somebody]
بدهند
[به کسی]
چیزی را برای کسی بسازند
jigsaw puzzle
نوعی بازی معمایی که بازیکنان باید قطعات متلاشی و مختلف یک شکل یا نقشه رابا هم جفت کرده و شکل مخصوص با ان بسازند
praetorial
متعلق به گارد ویژه سربازی که جز گارد ویژه است
at the request of
تقاضای
total demand
تقاضای کل
at the instance of
به تقاضای
aggregate demand
تقاضای کل
effective demand
تقاضای موثر
maximum demand
تقاضای بیشینه
joint demand
تقاضای مشترک
market demand
تقاضای بازار
application for loan
تقاضای وام
aggregate demand function
تابع تقاضای کل
national demand
تقاضای ملی
elastic demand
تقاضای با کشش
excess demand
تقاضای بیش از حد
at the instance of
بر حسب تقاضای
demand for payment
تقاضای پرداخت
factor demand
تقاضای عوامل
at my request
مطابق با تقاضای من
final demand
تقاضای نهائی
pop the question
<idiom>
تقاضای ازدواج
aggregate market demand
تقاضای کل بازار
gives
تقاضای رای
application
تقاضای کار
inelastic demand
تقاضای بی کشش
give
تقاضای رای
complementary demand
تقاضای تکمیلی
composite demand
تقاضای مرکب
giving
تقاضای رای
request to send
تقاضای ارسال
applications
تقاضای کار
request substitution
تقاضای تعویض
complementary demand
تقاضای مکمل
re claim
تقاضای مجدد
elastic demand
تقاضای انعطاف پذیر
toa for a job or position
تقاضای شغل کردن
inelastic demand
تقاضای غیر حساس
oyer
تقاضای استماع یا دادرسی
perfectly elastic demand
تقاضای کاملا با کشش
perfectly inelastic demand
تقاضای کاملا بی کشش
to request issuance
تقاضای صدور کردن
elastic demand
تقاضای کشش دار
rpo
تقاضای مظنه قیمت
marginal demand price
قیمت تقاضای نهائی
law of downward sloping demand
قانون تقاضای نزولی
apply for a divorce
تقاضای طلاق کردن
downward sloping demand curve
منحنی تقاضای نزولی
taxes
تحمیل تقاضای سنگین
taxed
تحمیل تقاضای سنگین
credit application
تقاضای گشایش اعتبار
tax
تحمیل تقاضای سنگین
derived demand
تقاضای مشتق شده
demand
تقاضای خرید کالا
demanded
تقاضای خرید کالا
demands
تقاضای خرید کالا
individual demand schedule
جدول تقاضای فردی
soft market
بازار با تقاضای خوب
To ask for political asylum.
تقاضای پناهندگی سیاسی کردن
demurring
تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurrer
تقاضای تاخیر درصدور حکم
demurred
تقاضای درنگ یا مکث کردن
demur
تقاضای درنگ یا مکث کردن
request time out
تقاضای تایم اوت یک دقیقهای
planned demand
تقاضای برنامه ریزی شده
ask for a lady's hand
تقاضای ازدواج با بانویی کردن
put the bite on someone
<idiom>
از کسی تقاضای پول کردن
caller
شخصی که تقاضای تماس دارد
callers
شخصی که تقاضای تماس دارد
reclamation
تقاضای جبران خسارت کردن
demurs
تقاضای درنگ یا مکث کردن
excess demand
تقاضای زیادی مازاد تقاضا
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
To seek political asylum.
تقاضای پناهندگی سیاسی کردن
To demand prompt payment.
تقاضای پرداخت فوری کردن
layers
برنامهای که تقاضای ارسال کند
layer
برنامهای که تقاضای ارسال کند
rts
Send To Request تقاضای ارسال
occasioned
موقع
occasion
موقع
ill-timed
بی موقع
when
در موقع
siting
موقع
premature
بی موقع
unseasonable
بی موقع بی جا
at the precise moment
در سر موقع
periods
موقع
inopportunely
بی موقع
inapposite
بی موقع
nails
به موقع
nailed
به موقع
seasonably
به موقع
nail
به موقع
period
موقع
unseasonably
بی موقع بی جا
at an unearthy hour
بی موقع
term
موقع
termed
موقع
terming
موقع
occasions
موقع
behind time
بی موقع
occasioning
موقع
speculative demand for money
تقاضای سفته بازی برای پول
blue bark
تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
postulancy
تقاضای ورود بدین یا جمعیتی تازه
demand accommodation
تنظیم تقاضای یکانها با موجودی انبار
letters rogatory
نامه مشعر بر تقاضای نیابت قضایی
belatedly
دیرتر از موقع
the proper time to do a thing
موقع مناسب
on one occasion
دریک موقع
by this
تا این موقع
post entry
ثبت پس از موقع
seed time
موقع تخمکاری
till his return
تا موقع برگشتن او
thitherto
تا ان موقع تاقبل از ان
at a later period
در موقع دیگر
belated
دیرتر از موقع
situations
محل موقع
payment in due cource
پرداخت به موقع
noontime
موقع فهر
timed
فرصت موقع
nails
به موقع پرداختن
nick
موقع بحرانی
nicked
موقع بحرانی
tactlessly
موقع نشناس
nicking
موقع بحرانی
nicks
موقع بحرانی
discreet
<adj.>
موقع شناس
meal time
موقع خوراک
in due course
در موقع خود
rooms
محل موقع
placing
مکان موقع
time
فرصت موقع
to be proper for
به موقع بودن
tactful
موقع شناس
tactfully
موقع شناس
e. to the occasion
درخور موقع
nailed
به موقع پرداختن
nail
به موقع پرداختن
places
مکان موقع
place
مکان موقع
situation
محل موقع
discretional
<adj.>
موقع شناس
prudent
[discreet]
<adj.>
موقع شناس
positioning
موقع یابی
juncture
موقع بحرانی
on the button
<idiom>
درست سر موقع
discrete
<adj.>
موقع شناس
room
محل موقع
times
فرصت موقع
tactless
موقع نشناس
fieldcorn
موقع جولان
inopportune
بی موقع نامناسب
criticalness
اهمیت موقع
on the dot
<idiom>
دقیقا سر موقع
to withdraw an application
صرف نظر کردن از تقاضای درخواست نامه ای
statement of charge
مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
mealtime
موقع صرف غذا
mealtimes
موقع صرف غذا
premature
قبل از موقع نابهنگام
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
موقع شناس بودن
pro hac vice
برای این موقع
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?
چه موقع قراراست بخوریم ؟
i was up late last night
دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
opportuneness
موقعیت موقع بودن
to profit by the accasion
از موقع استفاده کردن
exigence
ضرورت موقع تنگ
the hour has struck
موقع بحران رسید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com