Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 147 (8 milliseconds)
English
Persian
unity of effort
وحدت تلاش
Other Matches
unification
وحدت
unity
وحدت
monism
ایین وحدت
unity
وحدت شرکت
monist
وحدت گرا
oneness
برابری وحدت
union
وحدت اتصال
unifier
موجد وحدت
unions
وحدت اتصال
cabinet soildarity
وحدت کابینه
pantheism
ایین وحدت وجود
coessentiality
هم جوهری وحدت ماهیت
monism
اعتقاد وحدت خدا
pantheistic
مبنی بر وحدت وجود
ecumenism
وحدت گرایی کلیسایی
pantheism
همه خدایی وحدت وجود
unitarianism
وحدت گرایی اعتقاد بوحدت وجود
tenancy in common
حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
scrounged
تلاش
synergic
هم تلاش
set out
<idiom>
تلاش
scrounging
تلاش
endeavor
تلاش
search
تلاش
searched
تلاش
searches
تلاش
searchingly
تلاش
quest
تلاش
quests
تلاش
scrounges
تلاش
endevour
تلاش
competency
تلاش
scrounge
تلاش
stresses
تلاش
stressing
تلاش
effort
تلاش
efforts
تلاش
stress
تلاش
filler
خرج تلاش
to cast about
تلاش کردن
normal force
تلاش عمودی
wild-goose chases
تلاش بیهوده
burster
خرج تلاش
level of effort
میزان تلاش
design stress resultant
تلاش محاسباتی
full bore
حداکثر تلاش
effort syndrome
نشانگان تلاش
make a push
تلاش کردن
wild-goose chase
تلاش بیهوده
scrounges
تلاش کردن
scrounging
تلاش کردن
detonation charge
خرج تلاش
main effort
تلاش اصلی
to lay about
تلاش کردن
scrounged
تلاش کردن
bursting charge
خرج تلاش
wild goose chase
تلاش بیهوده
shearing force
تلاش برشی
scrounge
تلاش کردن
fillers
خرج تلاش
main attack
تلاش اصلی نیروها
level of effort
تلاش رزمی یکان
bend over backwards to do something
<idiom>
سخت تلاش کردن
go for broke
<idiom>
به سختی تلاش کردن
last-ditch
وابسته به آخرین تلاش
main effort
تلاش اصلی نیروها
roll up one's sleeves
<idiom>
سخت تلاش کردن
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
go out of one's way
<idiom>
تلاش زیادی کردن
put up a good fight
<idiom>
سخت تلاش کردن
admissible stress
تلاش قابل قبول
competed
تلاش و جدیت کردن
competes
تلاش و جدیت کردن
all out
با تمام قدرت و تلاش
prowl
پرسه زدن تلاش
prowled
پرسه زدن تلاش
prowling
پرسه زدن تلاش
prowls
پرسه زدن تلاش
competence
روح تلاش جدیت
to make a real effort
تلاش جدی کردن
burster course
مسیرانفجار خرج تلاش
burster tube
لوله خرج تلاش
inert filling
خرج تلاش بی اثر
endevour
تلاش کردن کوشیدن
endeavor
تلاش کردن کوشیدن
compete
تلاش و جدیت کردن
put someone's best foot forward
<idiom>
بیشتر تلاش کردن
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
to turn upside down
هر تلاش امکان پذیری را کرن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
Thank you for your efforts.
با تشکر برای تلاش شما.
run scared
<idiom>
تلاش برای رقابت سیاسی
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
go long
تلاش درپاس طولانی بجلو
foraging
تلاش وجستجو برای علیق
forages
تلاش وجستجو برای علیق
foraged
تلاش وجستجو برای علیق
forage
تلاش وجستجو برای علیق
powers
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powered
حداکثر تلاش در کمترین زمان
power
حداکثر تلاش در کمترین زمان
scrambling
بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambles
بزحمت جلو رفتن تلاش
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
scrambled
بزحمت جلو رفتن تلاش
scramble
بزحمت جلو رفتن تلاش
to try to stop the march of time
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
to torpedo
تارومار کردن
[مانند تلاش کسی]
use up every ounce of energy
نهایت تلاش خود را به کار بستن
muss
درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
stretch runner
تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
inert mine
مین بی اثر وبدون خرج تلاش
to put one's best foot formost
<idiom>
حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
follow up
<idiom>
بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
to scramble for a living
برای معاش یازندگی تلاش کردن
To make desperate efforts.
این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
Whistle past the graveyard
<idiom>
تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
To go flat out . To make astupendous effort.
غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard .
اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
You wI'll fail unless you work harder .
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
phoning
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
power 0
تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
phone
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl
<idiom>
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
biochip
تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
flechette
پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.
به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
Don't let making a living prevent you from making a life.
اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
to reinvent the wheel
<idiom>
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
write
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
The documentary tries to be truthful to the events.
این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
burster block
مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
design stress resultant
تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
struggles
تلاش کردن مبارزه کردن
bending stress
خستگی خمشی تلاش خمشی
struggling
تلاش کردن مبارزه کردن
struggle
تلاش کردن مبارزه کردن
struggled
تلاش کردن مبارزه کردن
plasticizer
ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com