English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
critical وخیم انتقادی قابل تامل
Other Matches
criticism انتقادی
critical انتقادی
commentarial انتقادی
criticisms انتقادی
revue نمایشنامه انتقادی
uncritical غیر انتقادی
critique مقاله انتقادی
critiques مقاله انتقادی
uncritically غیر انتقادی
critico historical انتقادی وتاریخی
revues نمایشنامه انتقادی
reviewed مقالات انتقادی نوشتن
review مقالات انتقادی نوشتن
reviews مقالات انتقادی نوشتن
reviewing مقالات انتقادی نوشتن
examen محک مقالهء انتقادی
to go easy on somebody [something] خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
offhand بی تامل
ill a بی تامل
indecision تامل
contemplation تامل
like a shot بی تامل
deliberately با تامل
reflection تامل
straight away بی تامل
advisement تامل
hesitation تامل
haltingly تامل کنان
hesitatingly از روی تامل
unhesitatingly بی درنگ بی تامل
devisable شایسته تامل
hesitant تامل کننده
deliberation اندیشه تامل
wait a second تامل کنید
consideration توجه تامل
deliberations اندیشه تامل
action deferred تامل در عملیات
considerations توجه تامل
hesitates تامل کردن
hesitating تامل کردن
hesitated تامل کردن
hesitate تامل کردن
tensed وخیم
tenser وخیم
crucially وخیم
tense وخیم
tenses وخیم
tensest وخیم
tensing وخیم
crucial وخیم
serious وخیم
dire وخیم
direr وخیم
direst وخیم
sthenic وخیم
critical وخیم
he hestate to say it درگفتن ان تامل میکند
to reflect [on] تامل کردن [درباره]
headily بتندی بدون تامل
hurried هول هولکی بی تامل
to make observations [about] [on] تامل کردن [در مورد] [به]
deliberative مبنی بر تامل و مشاوره
worse off وخیم تر شدن
deteriorate وخیم شدن
tenses وخیم شدن
critical وخیم نکوهشی
to be fraught [with] وخیم بودن
worse بدتر وخیم تر
deteriorated وخیم شدن
deteriorates وخیم شدن
tense وخیم شدن
tensest وخیم شدن
tensive وخیم شونده
tensed وخیم شدن
tensing وخیم شدن
deteriorating وخیم شدن
tenser وخیم شدن
in dire poverty در تنگدستی وخیم
well a خردمندانه مقرون به تامل خردمند
no serious incidents حوادثی که وخیم نیستند
fatal مصیبت امیز وخیم
critically بطور بحرانی یا وخیم
action deferred تامل در به کار بردن جنگ افزار
worst- شکست دادن وخیم شدن
worst شکست دادن وخیم شدن
extrinsic factor عامل ضدکم خونی وخیم
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که موقعیت وخیم می شود [اصطلاح]
Whistle past the graveyard <idiom> تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
devil's advocates کشیشی که اعمال و سوابق مردهای را که قرار است تقدیس شده و saint شود به طور انتقادی بررسی میکند تامبادا عیبی از قلم افتاده باشد
devil's advocate کشیشی که اعمال و سوابق مردهای را که قرار است تقدیس شده و saint شود به طور انتقادی بررسی میکند تامبادا عیبی از قلم افتاده باشد
to stir up a hornet's nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to open a can of worms <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to poke one's head into a hornets' nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
reflect تامل کردن منعکس کردن
reflects تامل کردن منعکس کردن
to make a pause درنگ کردن تامل کردن
reflecting تامل کردن منعکس کردن
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
sensible قابل درک قابل رویت
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
presumable قابل استنباط قابل استفاده
achievable قابل وصول قابل تفریق
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
adducible قابل اضهار قابل ارائه
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
presentable قابل معرفی قابل ارائه
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
combustible قابل سوزش قابل تراکم
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
observable قابل مشاهده قابل گفتن
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
boggle رم کردن تامل کردن
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
abler قابل
ablest قابل
capable قابل
able قابل
apt قابل
good قابل
qualified قابل
thorough paced قابل
soluble قابل حل
solvable قابل حل
dissoluble قابل حل
acceptor قابل
sensible قابل حس
incapable نا قابل
regrettable قابل تاسف
livable قابل زیستن
maintainable قابل نگاهداری
open cheque چک قابل انتقال
numerable قابل شمارش
drinkable قابل اشامیدن
medicable قابل معالجه
irrecusable غیر قابل رد
macroscopic قابل رویت
inventible قابل جعل
justifiable قابل توجیه
limsy قابل انحناء
livable قابل زندگی
negotiable قابل انتقال
liveable قابل زیستن
negotiable قابل معامله
liveable قابل معاشرت
liveable قابل زندگی
limpsey قابل انحناء
noticeable قابل توجه
livable قابل معاشرت
limpsy قابل انحناء
machinable قابل تراش
limit of inflammability حد قابل اشتعال
omissible قابل حذف
namable قابل ذکر
multiplicable قابل تکثیر
moot قابل بحث
kenspeckle قابل شناسایی
multipliable قابل تکثیر
imaginable قابل درک
moveable قابل تغییر
digestible قابل هضم
justiciable قابل دادرسی
judicable قابل قضاوت
minable قابل استخراج
pivoting قابل چرخش
mistakable قابل اشتباه
mobilizable قابل تجهیز
enforceable قابل اجراء
nota bene قابل توجه
mibeable قابل استخراج
merchantable قابل فروش
transmutable قابل تبدیل
licensable قابل اجازه
meltable قابل ذوب
mentionable قابل ذکر
leviable قابل تحمیل
merchantable قابل معامله
selective قابل انتخاب
selectively قابل انتخاب
negotiable قابل مذاکره
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com