Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (33 milliseconds)
English
Persian
weigh in
وزن کردن سوارکار و زین ویراق پس ازمسابقه وزن کشی
weigh-in
وزن کردن سوارکار و زین ویراق پس ازمسابقه وزن کشی
weigh-ins
وزن کردن سوارکار و زین ویراق پس ازمسابقه وزن کشی
Other Matches
paddocks
منطقه پارک کردن اتومبیل واماده کردن ان پیش ازمسابقه
paddock
منطقه پارک کردن اتومبیل واماده کردن ان پیش ازمسابقه
holes
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
hole
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holed
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holing
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
paddock
منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
paddocks
منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
shave down
کوتاه کردن موی سر پیش ازمسابقه شنا جهت کاستن مقاومت در مقابل اب
soutache
حاشیه دوزی زری ویراق لباس
tech inspection
بازرسی اتومبیلها پیش ازمسابقه
morning line
امتیاز شرطبندی پیش ازمسابقه
hotwalker
متصدی گرداندن اسب بعد ازمسابقه
cooler
پتوی سبک اسب برای بعد ازمسابقه
forward seat
حالت نشستن سوارکار روی زین در پرش حالت نشستن سوارکار بر روی زین
horse man
سوارکار
jockey
سوارکار
horsewoman
سوارکار
horsewomen
سوارکار
jockette
سوارکار زن
knight
سوارکار
jockeys
سوارکار
knighted
سوارکار
knighting
سوارکار
knights
سوارکار
jump rider
سوارکار در پرش
postboy
سوارکار مسابقه
valeting
خدمتگزار سوارکار
bug boy
سوارکار مبتدی
valeted
خدمتگزار سوارکار
valet
خدمتگزار سوارکار
valets
خدمتگزار سوارکار
white flag
پرچم سفید برای اعلام حضوراتومبیل امدادی یا داوردرمسیر یا در پایان خط بعلامت باقی ماندن یک دور ازمسابقه
boy
سوارکار مسابقه اسبدوانی
boys
سوارکار مسابقه اسبدوانی
eclipse award
جایزه سوارکار ممتاز سال
mount
اسب مسابقه با سوارکار مانت
mounts
اسب مسابقه با سوارکار مانت
driving
بردن مسابقه در نتیجه فشارزیاد سوارکار
charley horse
کشیدگی یا گرفتگی عضلانی ران سوارکار
classical seat
وضع بدنی سوارکار روی زین
clerk of the scale
متصدی توزین سوارکار ووسایلش پس از مسابقه
silks
ژاکت و کلاه مخصوص سوارکار یا ارابه ران
weigh out
توزین سوارکار و زین و یراق پیش از مسابقه
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
winner's circle
محوطه نزدیک خط پایان درمسیر سوارکار و اسب برنده برای گرفتن جایزه
joint
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
to secure
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
mend
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
lubricate
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
modulate
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
compensate
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
mends
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
parallelize
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
modulates
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
modulating
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
judge
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judged
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
compensates
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
compensated
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
detaching
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
refers
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
evaporates
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
ascertian
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
detaches
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
lubricated
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
detach
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
endorsed
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
lubricating
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
endorse
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
judges
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
evaporate
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
judging
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
expend
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
evaporated
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
evaporating
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
endorses
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
lubricates
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
endorsing
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com