Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
splint
وسایل شکسته بندی
Other Matches
telescopic
دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
orthopedics
شکسته بندی
bone setting
شکسته بندی
taxis
شکسته بندی
orthopaedics
شکسته بندی
splint
چوب شکسته بندی
agmatology
علم شکسته بندی
plaster of Paris
گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
red concept
جدا کردن وسایل مخابراتی ارسال پیامهای طبقه بندی شده و رمز از وسایل ارسال پیامهای کشف
cocooning
اب بندی کردن درز وسایل هواپیما
accountable cryptomaterial
مدارک و وسایل طبقه بندی شده
mekeready
وسایل تهیه کردن فرم وصفحه بندی
packing
روکش یاغلاف جعبه بندی و جا دادن وسایل در یک فرف
cpu
سیگنالهای واسط بین CPU و وسایل جانبی یا وسایل ورودی / خروجی
beach gear
وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
prevention of stripping
ممانعت از کار وسایل اکتشافی دشمن یا اکتشاف وسایل مخابراتی و رادارخودی
tackling
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackles
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackled
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
recovering
جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
recover
جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
mounting
وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
recovers
جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
excess property
وسایل اضافه بر سازمان وسایل اضافی
channeling
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channeled
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channels
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channelled
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channel
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
pipeline assets
وسایل و لولههای سوخت رسانی سیستم لوله کشی وسایل نصب لوله
map
نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
maps
نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
bios
توابع سیستم که واسط بین زمان برنامه نویسی سطح بالا و وسایل جانبی سیستم است تا ورودی خروجی وسایل استاندارد را بررسی کند
service test
ازمایش از وضعیت تجهیزات و وسایل پشتیبانی ازمایش امادگی رزمی وسایل
computation of replacement factors
محاسبه عمر قانونی وسایل محاسبه زمان تعویض وسایل
dispersal lays
محوطههای تفرقه وسایل وخودروها محوطههای پناهگاه وسایل و خودروها
pioneer tools
وسایل حفاری و تهیه استحکامات وسایل مهندسی حفاری
landing aids
وسایل کمک ناوبری فرودهواپیما وسایل کمکی فرودهواپیما
cryptoancillary equipment
وسایل و تجهیزات رمز وسایل تامین ارسال رمز
evaluation rating
درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
basics
توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
basic
توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
ratings
طبقه بندی کردن درجه بندی
rating
طبقه بندی کردن درجه بندی
carpet classification
طبقه بندی
[درجه بندی]
فرش
broken
شکسته
heart broken
دل شکسته
heartbroken
دل شکسته
zigzag
شکسته
zigzagged
شکسته
zigzagging
شکسته
shaky
شکسته
zigzags
شکسته
shakiest
شکسته
shakier
شکسته
fragmental
شکسته
fracted
شکسته
disrupted
شکسته
fragmentary
شکسته
broken-hearted
<adj.>
دل شکسته
cursive
خط شکسته
heartsick
دل شکسته
in pieces
شکسته
wrecked
شکسته
running hand
خط شکسته
downhearted
دل شکسته
basic issue items
وسایل همراه اقلام عمده اقلام شارژ انبار وسایل عمده
bonesetter
شکسته بند
to run upon the rocks
شکسته شدن
fracturing
سطح شکسته
bone setter
شکسته بند
flinders
قطعات شکسته
hot short
شکسته گرم
wrech
کشتی شکسته
fractured
سطح شکسته
shard
کوزه شکسته
shards
کوزه شکسته
fractures
سطح شکسته
haken kreuz
صلیب شکسته
fracture
سطح شکسته
split screen
صفحه شکسته
distorts
شکسته شدن
wrecked
کشتی شکسته
modesty
شکسته نفسی
distort
شکسته شدن
fyloft
صلیب شکسته
german giant swing
افتاب شکسته
giant circle
افتاب شکسته
split-screen
صفحه شکسته
puncturing
شکسته شدن
raddled
شکسته شده
red short
شکسته سرخ
shatter
قطعات شکسته
framentary
شکسته ناقص
shatters
قطعات شکسته
punctured
شکسته شدن
punctures
شکسته شدن
broken
شکسته شده
puncture
شکسته شدن
a broken arm
بازوی شکسته
broken
<adj.>
شکسته
[دستگاهی]
broken stone
سنگ شکسته
cold short
شکسته سرد
cauliflower ear
گوش شکسته
deject
دل شکسته کردن
castway
کشتی شکسته
sherd
کوزه شکسته
osteopathist
شکسته بند
crushed stone
سنگ شکسته
doddered
شکسته سست
chevron
پرانتز شکسته
angle bracket
پرانتز شکسته
pointed bracket
پرانتز شکسته
ballast
مصالح شکسته
shipwrecks
کشتی شکسته شدن
refracts
شکسته شدن نور
refracted
شکسته شدن نور
stone ballast
مصالح شکسته سنگی
jargon
سخن دست و پا شکسته
fragmentarily
بطور شکسته یا ناقص
chippings
سنگ شکسته ریز
potsherd
تکه سفال شکسته
refracting
شکسته شدن نور
pulled
شکسته شده افتاده
to humble oneself
شکسته نفسی کردن
shipwrecked
کشتی شکسته شدن
shipwreck
کشتی شکسته شدن
ballast
شن ریزی مصالح شکسته
brick ballast
مصالح شکسته اجری
broken hardening
سخت گردانی شکسته
infirmly
بطور علیل یا شکسته
zircon
سخن دست و پا شکسته
refract
شکسته شدن نور
brokenly
بطور شکسته یا بریده
humble
شکسته نفسی کردن
humblest
شکسته نفسی کردن
bowed down by grief
شکسته شده ازغم
cast away
کشتی شکسته مطرود
broken english
انگلیسی دست و پا شکسته
packaging
ماده محافظ اشیا که بسته بندی می شوند. مواد جذاب برای بسته بندی کالاها
wrech
شکسته یا خراب شدن کشتی
to feel humbled
احساس شکسته نفسی کردن
wrecked
باقی مانده ازکشتی شکسته
to be humbled
احساس شکسته نفسی کردن
swastika
صلیب شکسته المان نازی
The socket is broken.
پریز برق شکسته است.
In my broken English .
با انگلیسی دست وپا شکسته ام
whitewater
قسمت اشفته موج شکسته
defense classification
طبقه بندی اطلاعات مربوط به پدافند سیستم طبقه بندی مدارک وزارت دفاع
classification
طبقه بندی رده بندی
laggin
اب بندی کردن اب بندی ناوها
wording
جمله بندی کلمه بندی
lineament
طرح بندی صورت بندی
lineaments
طرح بندی صورت بندی
classifications
طبقه بندی رده بندی
downgrading
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
regrade
تجدید طبقه بندی اطلاعات درجه بندی مجدد اطلاعات ازنظر اهمیت
plaster casts
گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
To speake broken French.
فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
plaster cast
گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
A creaking gate hang long.
<proverb>
یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
slide
سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
slides
سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
to weigh down
سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
ten yard
خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
soups
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting .
<proverb>
از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
soup
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
kit
جعبه ابزار یا وسایل جعبه وسایل
kits
جعبه ابزار یا وسایل جعبه وسایل
pidgins
انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
pidgin
انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
wreck
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecking
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecks
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
gift wrap
بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots
از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
Why don't you work? Did you break your fingers?
چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
splint
نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود
streamliner
قطار یا هواپیمایی که مقاومت هوا را درهم شکسته وانرا تعدیل کند
pidgin english
انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
pectinated line
[خط شکسته، دندانه ای و یا کنگره ای که در طرح های هندسی و ایلیاتی بکار می رود.]
non breaking space
حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
line astern
صورت بندی ستون هوایی صورت بندی یک ستونه
declassification
از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
security classification
طبقه بندی منطقه تامینی طبقه بندی حفافتی
bolstered
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
puff ball
یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود
bolsters
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolster
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
black designation
علامت مخصوص برای ارتباط طبقه بندی شده حامل پیام طبقه بندی شده
litotes
کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
transparently
نرم افزاری که به کاربر امکان دسترسی به محل حافظه در سیستم حافظه در سیستم صفحه بندی شده میدهد به صورتی که گویی صفحه بندی نشده است
transparent
نرم افزاری که به کاربر امکان دسترسی به محل حافظه در سیستم حافظه در سیستم صفحه بندی شده میدهد به صورتی که گویی صفحه بندی نشده است
grades
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com