English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
shop supply وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه
Other Matches
base shop تعمیرگاه نگهداری امادگاهی تعمیرگاه پایگاهی
pool equipment وسایل تعمیرگاه
pool تعمیرگاه
workshop تعمیرگاه
pooled تعمیرگاه
pools تعمیرگاه
repair shop تعمیرگاه
workshops تعمیرگاه
mobile repair shop تعمیرگاه سیار
dockyard تعمیرگاه کشتی
base shop تعمیرگاه پادگانی
van اتلیه تعمیرگاه
vans اتلیه تعمیرگاه
dockyards تعمیرگاه کشتی
field shop تعمیرگاه صحرایی
docks تعمیرگاه کشتی
shops کارگاه تعمیرگاه
shopped کارگاه تعمیرگاه
shop کارگاه تعمیرگاه
dock تعمیرگاه کشتی
docked تعمیرگاه کشتی
railway shop تعمیرگاه راه اهن
Where is the nearest garage نزدیکترین تعمیرگاه کجاست؟
into plane service تدارک سوخت و وسایل برای هواپیماها طبق قرارداد
maintenance shop کارگاه تعمیر و نگهداری تعمیرگاه
aircraft mission equipment وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
procurement تهیه و انجام خدمات و اماد تدارک کردن وسایل
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
provisions وسایل لازم توشه ها
provision اذوقه تدارکات وسایل لازم
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
sync حرف ارسالی برای سنکرون کردن وسایل
sync بیت ارسالی برای سنکرون کردن وسایل
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
cold thrust ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
throughput تدارک مستقیم اماد تدارک بیواسطه
kernel تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
stand-offs برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand off برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
tetragraph کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل
turnkey system سیستم کامپیوتری که قبلا"تدارک دیده شده و برای استفاده اماده است
descentheight ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما
beach gear وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
self- برای اطمینان از صحت نحوه کار کردن , معمولاگ حافظه , وسایل جانبی و دیسک درایوها بررسی می شوند
tackled درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackling درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackles درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
mounting وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
sensitivities کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivity کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
controlled airspace قسمتی از هوا یا فضا در ابعادو اندازههای معین که سرویس کنترل هوایی برای ان تدارک دیده شده است
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
deadlines منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
deadline منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
hydration water اب لازم برای ابش
raptatorial لازم برای شکار
raptatory لازم برای شکار
draw weight نیروی لازم برای کشیدن زه
climate for growth شرایط لازم برای رشد
magic number امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling مواد لازم برای پوشش
quorum اکثریت لازم برای مذاکرات
procure تدارک کردن
procured تدارک کردن
procures تدارک کردن
logistic route تدارک کردن
supplying تدارک کردن
procuring تدارک کردن
supply تدارک کردن
supplied تدارک کردن
logistics تدارک کردن
troop space جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
operates کل زمان لازم برای انجام یک کار
barrier material مواد لازم برای ساختن موانع
operated کل زمان لازم برای انجام یک کار
check out time زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
check out time زمان لازم برای تخلیه محل
product ول مواد لازم برای تولید یک محصول
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
light is necessary to life روشنایی برای زندگی لازم است
access time زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
products ول مواد لازم برای تولید یک محصول
user freindly اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
aircraft role equipment تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
radar mile زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
proceed time زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
storage فضای لازم برای ذخیره سازی داده
compacted فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
engineered performance زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
add زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
ineligibly بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
compacting فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacts فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
housekeeping امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
quorum حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
adds زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
canonical time unit زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
developments زمان لازم برای توسعه محصول جدید
compact فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
development زمان لازم برای توسعه محصول جدید
high lift device وسایل برای زیاد
refire time زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
compacts کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
cure time زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
compacting کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compact کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
mean متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
compacted کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
entrance head بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
meaner متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
supplied فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
supplying فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
supply فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
external سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
externals سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
executed رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
shook : مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
footprints شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
executes رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
execute رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
gibberish اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
executing رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
footprint شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
bent اسم رمز برای خرابی وسایل
warm-up روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
cycles تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
sizes محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
size محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
pit board تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
warm-ups روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
cycled تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
macronutrient ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
cycle تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
carrying زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carries زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
worded زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carried زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
current asset cycle زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
decompression table جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
orbital injection دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
multimedia CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
battery استفاده از باتری برای وسایل با حافظه قرار
batteries استفاده از باتری برای وسایل با حافظه قرار
fetch رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
master مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
mastered مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
allocations فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
masters مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
fetches رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetched رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
allocation فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
path [corridor] for emergency vehicles راه [باز شده در جاده] برای وسایل اورژانس
equipment وسایل مورد نیاز برای کار در یک کارخانه یا شرکت
red concept جدا کردن وسایل مخابراتی ارسال پیامهای طبقه بندی شده و رمز از وسایل ارسال پیامهای کشف
circularization تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
convoy کشتی بازرگانی که دارای وسایل جنگی برای دفاع باشد
golf cart گاری دوچرخه برای حمل وسایل بازیگران در زمین گلف
convoys کشتی بازرگانی که دارای وسایل جنگی برای دفاع باشد
jobs دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
language دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
job دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
MCA تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
languages دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
jcl دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
operators وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
buffering استفاده از بافر برای ایجاد اتصال بین وسایل کند و سریع
small computer systems interface واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
carriage control tape نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است
Micro Channel Architecture تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
condition 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
mttr متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean
half life period مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
redundancy check تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charges عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
fishnet نوعی تور که برای نگهداری یاکاشتن وسایل استتار در محل خود به کار می رود
wracked فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
wracks فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
racked فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
rack فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
racks فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
imperialism سیاست مبتنی بر استفاده از وسایل سیاسی برای بسط قدرت اقتصادی درخارج از محدوده کشورامپریالیستی
text کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
texts کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
preventive justice قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com