Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (18 milliseconds)
English
Persian
amplified
وسعت دادن
amplifies
وسعت دادن
amplify
وسعت دادن
amplifying
وسعت دادن
Other Matches
spaces
وسعت
space
وسعت
comprehensiveness
وسعت
expanses
وسعت
capaciousness
وسعت
expansion
وسعت
scope
وسعت
floorage
وسعت کف
spaciousness
وسعت
extensiveness
وسعت
roominess
وسعت
size
وسعت
purview
وسعت
expanse
وسعت
horizon
وسعت
to the tune of
<idiom>
به وسعت
horizons
وسعت
spread
وسعت
spreads
وسعت
vastitude
وسعت
vastity
وسعت
gamut
وسعت
sizes
وسعت
vastness
وسعت
broadness
وسعت
extent
وسعت
amphleness
وسعت
tract
حد وسعت
immenseness
وسعت
tracts
حد وسعت
largeness
وسعت
ranged
حدود وسعت
expansiveness
وسعت جامعیت
your vocabulary is limited
وسعت لغت
range
حدود وسعت
scale of project
وسعت طرح
liberalism
وسعت نظر
forestation
وسعت جنگل
airt
یک چهارم وسعت
reach
وسعت حدود
reached
وسعت حدود
reaches
وسعت حدود
reaching
وسعت حدود
limit
اندازه وسعت
ranges
حدود وسعت
breadth
وسعت نظر
ambit
وسعت محوطه
compass
وسعت دایره
tether
وسعت افسار کردن
tethered
وسعت افسار کردن
tethering
وسعت افسار کردن
tethers
وسعت افسار کردن
latitudes
ازادی عمل وسعت
width
وسعت چیز پهن
latitude
ازادی عمل وسعت
largess
مساعدت وسعت نظر
acreage
وسعت زمین به جریب
breadth of mind
بزرگی یا وسعت فکر
sweep
وسعت میدان دید جارو
latitudinarianism
پیروی از وسعت نظر پنهاگرایی
escalation
افزایش تدریجی شدت و وسعت میدان جنگ
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
single track
فاقد وسعت معنوی فاقد درک عقلانی
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com