Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (24 milliseconds)
English
Persian
tantalised
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
Other Matches
To tantalize someone . To keep someoneguessing .
دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
shuttlecock
سردواندن
put off
سردواندن
shuttlecocks
سردواندن
abdicated
محروم کردن
excludes
محروم کردن
deprives
محروم کردن
devest
محروم کردن
abdicate
محروم کردن
cut off
محروم کردن
depriving
محروم کردن
abdicating
محروم کردن
to cut off
محروم کردن
deprive
محروم کردن
abdicates
محروم کردن
bereave
محروم کردن
dis-
محروم کردن
strip
محروم کردن از
exclude
محروم کردن
lock out
تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
disbarment
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
unsight
از دیدن محروم کردن
dispossessing
محروم کردن دورکردن
dispossessing
از تصرف محروم کردن
disinherits
از ارث محروم کردن
cut off with a shilling
از ارث محروم کردن
disinherit
از ارث محروم کردن
dispossesses
از تصرف محروم کردن
dispossesses
محروم کردن دورکردن
dispossess
محروم کردن دورکردن
unvoice
محروم از صدا کردن
disinheriting
از ارث محروم کردن
dispossessed
محروم کردن دورکردن
dispossessed
از تصرف محروم کردن
dispossess
از تصرف محروم کردن
mayhen
ازوسیله دفاع محروم کردن
unseating
محروم کردن نماینده از کرسی
ostracizing
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracized
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizes
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseated
محروم کردن نماینده از کرسی
disestablishing
کلیسا را از ازادی محروم کردن
unseat
محروم کردن نماینده از کرسی
disestablishes
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablish
کلیسا را از ازادی محروم کردن
To cut somebody out of a wI'll.
کسی را از ارث محروم کردن
ostracised
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseats
محروم کردن نماینده از کرسی
disbar
از شغل وکالت محروم کردن
attaint
مقصر دانستن محروم کردن
unsex
از خواص جنسی محروم کردن
ostracism
محروم کردن از حقوق اجتماعی
disfranchise
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
deprive the heirs of inheritance
وراث را از ارث محروم کردن
disendow
از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracize
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass
کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracizes
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
to drink to a person
نخست خودنوشیدن وسپس دیگریرابنوشیدن واداشتن
dispossessed
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossess
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
disincorporate
ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
foreclose
محروم کردن سلب کردن
divest
محروم کردن عاری کردن
geld
بی تخمدان کردن محروم کردن
cut off
قطع کردن محروم کردن
evacuate
ترک کردن محروم کردن
evacuates
ترک کردن محروم کردن
evacuating
ترک کردن محروم کردن
divested
محروم کردن عاری کردن
foreclosing
محروم کردن سلب کردن
evacuated
ترک کردن محروم کردن
forecloses
محروم کردن سلب کردن
foreclosed
محروم کردن سلب کردن
curtailed
محروم کردن قطع کردن
depriving
محروم کردن معزول کردن
disappoints
ناکام کردن محروم کردن
curtails
محروم کردن قطع کردن
deprives
محروم کردن معزول کردن
curtailing
محروم کردن قطع کردن
deprive
محروم کردن معزول کردن
curtail
محروم کردن قطع کردن
divests
محروم کردن عاری کردن
divesting
محروم کردن عاری کردن
interdict
قدغن کردن محروم کردن
disappoint
ناکام کردن محروم کردن
theft
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
thefts
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
denationalizing
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
relay
ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
relayed
ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
relays
ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
parkerizing
عملیاتی که در ان فلز درمحلولی از اسید فسفریک ودی اکسید منگنز داغ شده وسپس در روغن غوطه ورمیگردد تا از خوردگی فلزجلوگیری گردد
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
sort
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorted
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorts
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
to put by
دور انداختن رد کردن
hurtle
پرت کردن انداختن
launched
انداختن پرت کردن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
hurtling
پرت کردن انداختن
hurtles
پرت کردن انداختن
hurtled
پرت کردن انداختن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
tossed
پرت کردن انداختن
toss
پرت کردن انداختن
launching
انداختن پرت کردن
tossing
پرت کردن انداختن
slot
انداختن چفت کردن
launches
انداختن پرت کردن
slots
انداختن چفت کردن
put
تعویض کردن انداختن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
launch
انداختن پرت کردن
to set off
انداختن برابر کردن
tosses
پرت کردن انداختن
putting
تعویض کردن انداختن
slotting
انداختن چفت کردن
puts
تعویض کردن انداختن
residents
برنامهای که از خط دستور شروع میشود , وسپس درحافظه بار میشود, آماده دریافت توسط عملی است و کنترل را به خط دستور برمی گرداند
resident
برنامهای که از خط دستور شروع میشود , وسپس درحافظه بار میشود, آماده دریافت توسط عملی است و کنترل را به خط دستور برمی گرداند
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
kid
دست انداختن مسخره کردن
retard
عقب انداختن اهسته کردن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
retards
عقب انداختن اهسته کردن
back
پشتی کردن پشت انداختن
involving
گیر انداختن وارد کردن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
operate
اداره کردن راه انداختن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
involve
گیر انداختن وارد کردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com