English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
attachment وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
Other Matches
for no p reason بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
idled ماشین یا خط تلفن یا وسیلهای
idlest ماشین یا خط تلفن یا وسیلهای
idles ماشین یا خط تلفن یا وسیلهای
idle ماشین یا خط تلفن یا وسیلهای
variable شمارهای که فقط با توابف خاصی در بخش خاصی از برنامه قابل دستیابی است
variables شمارهای که فقط با توابف خاصی در بخش خاصی از برنامه قابل دستیابی است
accumulated depreciation کل مقدار پولی که شرکت یا سازمان می تواند از ارزش ماشین یا تجهیزات به دلیل مستهلک شدن کسر کند
feed وسیلهای که کاغذ و نور را وارد ماشین میکند مثل چاپگر یا دستگاه فتوکپی
feeds وسیلهای که کاغذ و نور را وارد ماشین میکند مثل چاپگر یا دستگاه فتوکپی
locals متغیری که توسط توابع خاصی در بخش خاصی از برنامه کامپیوتر قابل دستیابی است
local متغیری که توسط توابع خاصی در بخش خاصی از برنامه کامپیوتر قابل دستیابی است
ocr وسیلهای که حرف چاپ شده یا نوشته شده را اسکن میکند و برای پردازش در کامپیوتر به حالت قابل خواندن توسط ماشین تبدیل میکند
optical وسیلهای که حروف چاپ شده یا نوشته شده را اسکن میکند و تشخیص میدهد و کد قابل خواندن ماشین تبدیل میکند برای پردازش کامپیوتر
scan وسیلهای در اسکنر, دستگاه فتوکپی و ماشین فکس که از سلولهای نوری- الکتریکی برای تبدیل تصویر به الگویی از پیکسل ها استفاده میکند. این مدل ازنوک اسکن که رنگهای مختلف را تشخیص میدهد استفاده میکند
scanned وسیلهای در اسکنر, دستگاه فتوکپی و ماشین فکس که از سلولهای نوری- الکتریکی برای تبدیل تصویر به الگویی از پیکسل ها استفاده میکند. این مدل ازنوک اسکن که رنگهای مختلف را تشخیص میدهد استفاده میکند
scans وسیلهای در اسکنر, دستگاه فتوکپی و ماشین فکس که از سلولهای نوری- الکتریکی برای تبدیل تصویر به الگویی از پیکسل ها استفاده میکند. این مدل ازنوک اسکن که رنگهای مختلف را تشخیص میدهد استفاده میکند
self binder ماشین کشاورزی که هم درومیکندوهم بافه می بند د ماشین درووبسته بندی
universal نوشتن برنامه که مخصوص یک ماشین نیست و روی چندین ماشین قابل اجرا است
The letter is well typed . نامه قشنگ ماشین شده است (با ماشین تحریر )
machinists ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
machinist ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
particularism دلبستگی بمرام خاصی
laymen خارج از حرفه یا فن خاصی
referring to a document استناد به مدرک خاصی
particularity بستگی بعقاید خاصی
reliance on a document استناد به مدرک خاصی
layman خارج از حرفه یا فن خاصی
cybernetics مط العه روش حرکت ماشین الکترونیکی یا انسانی و نحوه تقلید ماشین الکترونیکی از رفتار و اعمال انسان
compensation trading معاملهای که در ان فروشنده ماشین الات کارخانه متعهد میگردد تامحصول ان ماشین الات راخریداری نماید
bench lathe ماشین تراش رومیزی ماشین تراش کوچکی که روی میز کار بسته میشود
machines 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machine ماشین کردن با ماشین رفتن
machines ماشین کردن با ماشین رفتن
machine 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machined ماشین کردن با ماشین رفتن
machined 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
dialects نسخه خاصی از یک زبان کامپیوتر
meanest معنی ومفهوم خاصی داشتن
special administration اداره قسمت خاصی از ترکه
intonate بااهنگ خاصی ادا کردن
mean معنی ومفهوم خاصی داشتن
stylize به روش یا سبک خاصی دراوردن
laic شخص که علم خاصی را نداند
meaner معنی ومفهوم خاصی داشتن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
dialect نسخه خاصی از یک زبان کامپیوتر
stockists فرد یا شرکتی که کالای خاصی را
interspecies واقع در بین دستههای خاصی
interspecific واقع در بین دستههای خاصی
intonate با لحن خاصی تلفظ کردن
stockist فرد یا شرکتی که کالای خاصی را
dead [چوبکاری بدون ویژگی خاصی]
selectively آنچه داده خاصی را انتخاب میکند
facies منطقه مناسب رشدحیوان یانبات خاصی
blinded آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
blind آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
blinds آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
block اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
blocked اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
blocks اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
selective آنچه داده خاصی را انتخاب میکند
specifies جنبه خاصی قائل شدن برای
specifying جنبه خاصی قائل شدن برای
specify جنبه خاصی قائل شدن برای
fax مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
cross compiler کامپایلری که روی یک ماشین اجرا میشود در حالیکه این ماشین با ماشینی که این کامپایلر برای ان طراحی شده است تا کدهایش را ترجمه کند تفاوت دارد
faxes مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxed مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxing مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
sig علاقمند به یک نرم افزاریاسخت افزار خاصی هستند
puts ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
putting ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
dd name برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
dedicated کامپیوتری که فقط برای مقصود خاصی است
doctrinaire کسی که تابع دکترین خاصی است اصولی
put ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
disassembler برنامهای که کد زبان ماشین را گرفته و کد زبان اسمبلر راکه برنامه به زبان ماشین ازان ایجاد میشود تولید میکند
double column vertical boring mill ماشین تراش قائم دو ستونی ماشین تراش کاروسل دوستونی
dedicated برنامه یا تابع یا سیستمی که برای استفاده خاصی است
doped قطعهای که به آن ماده شیمیایی خاصی اضافه شده است
code سیستم علامتها و اعداد و حروف که فضای خاصی دارد
toneme لفظی که درالسنه اهنگی تلفظ خاصی داشته باشد
case law رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
local که فقط در بخش خاصی از برنامه کامپیوتری یا ساختار به کار می رود
integral وسیله جانبی یا طرح خاصی که در سیستم نصب شده است
engine بخشی از بسته نرم افزاری که تابع خاصی را انجام میدهد
demarche عمل سیاسی اقدامی است که دولتی درمورد مسئله خاصی
locals که فقط در بخش خاصی از برنامه کامپیوتری یا ساختار به کار می رود
assembled ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembles ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assemble ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembler یک برنامه کامپیوتری که دستورالعملهای زبان غیر ماشین راتوسط استفاده کننده تهیه شده است به زبان ماشین تبدیل میکند برنامه مترجم
pitches دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
terrane طبقه سنگی که روی ان نوع سنگ خاصی تشکیل شده باشد
pitch دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
pact نوع خاصی از ارتباطات سیاسی است که در ان تعدادی از دول به طور مشترک
pacts نوع خاصی از ارتباطات سیاسی است که در ان تعدادی از دول به طور مشترک
areas بخشی از حافظه یا کد که برای مقصود خاصی در نظر گرفته شده است
area بخشی از حافظه یا کد که برای مقصود خاصی در نظر گرفته شده است
reason دلیل
arguments دلیل
evidence دلیل
demonstration دلیل
reasonless بی دلیل
argument دلیل
reasons دلیل
earnest دلیل
sake دلیل
reasoning دلیل
uncaused بی دلیل
rebutting evidence رد دلیل
rationale دلیل
disproof دلیل رد
testimony دلیل
proof دلیل
argumentum دلیل
testimonies دلیل
proofs دلیل
symptoms دلیل
symptom دلیل
demonstrations دلیل
expessive دلیل
on the ground of به دلیل
acupressure روش تسکین درد و درمان بیماری از طریق فشار نقاط خاصی از بدن
agument دلیل حجت
the reason why دلیل اینکه
justifiable reason دلیل موجه
objecting دلیل اوردن
because of بدین دلیل
objected دلیل اوردن
object دلیل اوردن
indirect objects دلیل اوردن
direct objects دلیل اوردن
objects دلیل اوردن
evidence of conformity دلیل مطابقت
for that reason <adv.> به این دلیل
afortiori با دلیل قویتر
clear proof دلیل واضح
anabsurd arument دلیل نامعقول
unreasonable بی دلیل زورگو
in no case به هیچ دلیل
by impl <adv.> به این دلیل
in this respect <adv.> به این دلیل
document in proof دلیل مستند
for this reason <adv.> به این دلیل
documentary evidence دلیل کتبی
insofar <adv.> به این دلیل
for reasons به چندین دلیل
floorer دلیل قاطع
in so far <adv.> به این دلیل
written evidence دلیل کتبی
comebacks دلیل قانونی
clear evidence دلیل واضح
A telling reason . دلیل گویا
demonstrating دلیل اوردن
song and dance <idiom> دلیل آوردن
conclusive evidence دلیل قاطع
hereat باین دلیل
in this sense <adv.> به این دلیل
onus probandi بار دلیل
consequently <adv.> به این دلیل
hence <adv.> به این دلیل
in this way <adv.> به این دلیل
justification دلیل اوری
justifications دلیل اوری
whereby <adv.> به این دلیل
therefore <adv.> به این دلیل
thus [therefore] <adv.> به این دلیل
as a result <adv.> به این دلیل
by implication <adv.> به این دلیل
proof of debt دلیل طلب
demonstrates دلیل اوردن
preservation of evidence تامین دلیل
presentation of evidance ابراز دلیل
on no account به هیچ دلیل
muniment of title دلیل مالکیت
oral evidence دلیل شفاهی
symptom اثر دلیل
demonstrated دلیل اوردن
demonstrate دلیل اوردن
symptoms اثر دلیل
muniment of title دلیل سمت
as a consequence <adv.> به این دلیل
comeback دلیل قانونی
ratiocinate دلیل اوردن
proof of laziness دلیل تنبلی
in this vein <adv.> به این دلیل
rebutting evidence دلیل معارض
in this manner <adv.> به این دلیل
rationalization دلیل تراشی
sole argument دلیل منحصربفرد
mainspring دلیل اصلی
sole argument تنها دلیل
sole argument یگانه دلیل
sign of weakness دلیل ضعف
in this wise <adv.> به این دلیل
in consequence <adv.> به این دلیل
as a result of this <adv.> به این دلیل
boot دیسک خاصی که حاوی برنامه راه انداز ونرم افزار سیستم عامل است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com