Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 234 (37 milliseconds)
English
Persian
clout
وصله کردن
clouted
وصله کردن
clouting
وصله کردن
clouts
وصله کردن
piece
وصله کردن
pieces
وصله کردن
patch
وصله کردن
patches
وصله کردن
paste
وصله کردن
pasted
وصله کردن
pastes
وصله کردن
pasting
وصله کردن
to p up
وصله کردن
Search result with all words
clobber
جامه وصله کردن
clobbered
جامه وصله کردن
clobbering
جامه وصله کردن
clobbers
جامه وصله کردن
patch
وصله ناجور وصله کردن
patch
وصله دوزی کردن
patches
وصله ناجور وصله کردن
patches
وصله دوزی کردن
revamp
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamp
وصله پینه کردن
revamped
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped
وصله پینه کردن
revamping
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping
وصله پینه کردن
revamps
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamps
وصله پینه کردن
fishplate
قطعات ریل را با وصله وصل کردن پشت بند
to patch up
وصله کردن اصلاخ کردن
to put a patch on a garment
وصله بر جامهای دوختن جامهای را وصله کردن
vamp
وصله تعمیر کردن
vamp
وصله کردن سرهم بندی کردن
Other Matches
cento
پارچه وصله وصله
splicing
وصله
patches
وصله
splices
وصله
splice
وصله
patchier
وصله وصله
patching
وصله
patch
وصله
spliced
وصله
fish plate
وصله
joint
وصله
imp
وصله
patchiest
وصله وصله
patchy
وصله وصله
imps
وصله
patchable
وصله بردار
inset
دهانه وصله
splotch
نقطه وصله
patched
وصله دار
patchiness
وصله داری
patchery
وصله کاری
insets
دهانه وصله
column splice
وصله ستونها
pasting
درج وصله
patchier
وصله دار
paste
درج وصله
doubler
تخته وصله
patchy
وصله دار
pastes
درج وصله
pasted
درج وصله
patchiest
وصله دار
patchwork
وصله دوزی
field splice
وصله کارگاهی
copper tingle
وصله مسی
tinkerer
وصله زن حلبی ساز
botching
وصله وپینه بدنما
botched
وصله وپینه بدنما
botches
وصله وپینه بدنما
fishplate
لبه گیر وصله
fish out of water
<idiom>
طرف وصله ناجوراست
tinkering
وصله کاری تعمیرکردن
tinkers
وصله کاری تعمیرکردن
botch
وصله وپینه بدنما
mending
وصله پینه شدنی
tinker
وصله کاری تعمیرکردن
tinkered
وصله کاری تعمیرکردن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
endorsed
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
mends
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
lubricating
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
to secure
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
compensated
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
endorses
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
detaches
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
mend
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
detaching
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
compensate
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
refers
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
evaporate
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
evaporated
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
ascertian
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
endorsing
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
detach
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
compensates
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
lubricates
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
judge
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
lubricated
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricate
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
expended
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
judged
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judging
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
parallelize
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
endorse
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
evaporating
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
modulates
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulate
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
evaporates
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
modulating
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
judges
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
expend
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com