Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
follow the string
وضع مشخصی نسبت به زه گرفتن
Other Matches
interfaces
تخته جانبی که به کامپیوتر امکان میدهد تا با وسایل مشخصی واسط باشد یا استاندارد مشخصی را رعایت کند
interface
تخته جانبی که به کامپیوتر امکان میدهد تا با وسایل مشخصی واسط باشد یا استاندارد مشخصی را رعایت کند
grain orientation
طرز قرار گرفتن ذرات نسبت به یکدیگر
texture
طرز قرار گرفتن ذرات خاک نسبت بهم
textures
طرز قرار گرفتن ذرات خاک نسبت بهم
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
assignments
بخش مشخصی از یک کار
assignment
بخش مشخصی از یک کار
timed
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
automatically
که بدون دستورات مشخصی کار میکند
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
specific devise
زمین مشخصی که به ارث گذاشته شود
bar
توقف مشخصی برای دستیابی به فایل
bars
توقف مشخصی برای دستیابی به فایل
times
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
contour map
نقشهای که دارای خطوط فاصل مشخصی باشد
programmable function key
یچی که کار مشخص یا دستورات مشخصی به آن منتسب میشود
to tune in TV
[radio]
روی کانال مشخصی تلویزیون
[رادیو]
را تنظیم کردن
interrupting
وقفهای که CPU را هدایت میکند تا به محل مشخصی منتقل شود
interrupt
وقفهای که CPU را هدایت میکند تا به محل مشخصی منتقل شود
interrupts
وقفهای که CPU را هدایت میکند تا به محل مشخصی منتقل شود
merge print program
برنامهای که به استفاده کننده اجازه میدهد تافرمهای مشخصی را تولیدکند
programs
مجموعه دستورات کامل که کامپیوتر را برای کار مشخصی هدایت میکند
program
مجموعه دستورات کامل که کامپیوتر را برای کار مشخصی هدایت میکند
secondary
سازمانی که دستیابی به اینترنت را برای ناحیه مشخصی از کشور تامین کند
case
دستور یا عملی که وقتی عمل میکند که حروف به صورت مشخصی وارد شوند
cases
دستور یا عملی که وقتی عمل میکند که حروف به صورت مشخصی وارد شوند
formatter
سخت تافزار یا نرم افزاری که متن را طبق قواعد مشخصی مرتب میکند
blended
شکل ایرودینامیکی که در ان اجزاء اصلی بدون هیچ خط یاحد و مرز مشخصی به یکدیگرمتصل میشوند
basic
سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basics
سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
hank
طول مشخصی از نخ
[بطور مثال یک هنک یا کلاف الیاف پنبه معادل با هشتصد و چهل یارد یا هفتصد و پنجاه و شش متر می باشد.]
knot count
رجشمار
[گره زرعی]
[تعداد گره در طول مشخصی از فرش]
Tantalus cup
جام فیثاغورس
[تا اندازه مشخصی باید پر شود وگرنه همه مایع خالی می شود]
Greedy Cup
جام فیثاغورس
[تا اندازه مشخصی باید پر شود وگرنه همه مایع خالی می شود]
Pythagoras cup
جام فیثاغورس
[تا اندازه مشخصی باید پر شود وگرنه همه مایع خالی می شود]
Pythagorean cup
جام فیثاغورس
[تا اندازه مشخصی باید پر شود وگرنه همه مایع خالی می شود]
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
to seal up
درز گرفتن کاغذ گرفتن
grip
طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate
جشن گرفتن عید گرفتن
grips
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
slag
کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripped
طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in
<idiom>
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
gripping
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
constants
ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
constant
ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
market socialism
سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
in connexion with
نسبت به
in relation to
نسبت به
in respect of
نسبت به
in respect of
به نسبت
uncross
نسبت
in regard of
نسبت به
in proprotion to
نسبت به
in regard to
نسبت به
in the ratio of
به نسبت
respect
نسبت
In the ration lf one to ten .
به نسبت یک به ده
In what proportion ?
به چه نسبت ؟
quotient
نسبت
to
تا نسبت به
cognation
نسبت
quotients
نسبت
formats
نسبت
relational
نسبت
as compared to
نسبت به
the rat of to
نسبت دو به سه
proportional
به نسبت
rapport
نسبت
with respect to
نسبت به
towards
نسبت به
rate
نسبت
rates
نسبت
apropos of
نسبت به
relation
نسبت
format
نسبت
ratios
نسبت
bearing
نسبت
ratio
نسبت
respects
نسبت
proportions
نسبت
proportion
نسبت
than
نسبت به
kinship
نسبت
t ratio
نسبت تی
lost cluster
تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
current ratio
نسبت جاری
prorenata
نسبت موافق
ratio detector
اشکارساز نسبت
contact ratio
نسبت تماس
two's complement
متمم نسبت به دو
progressive ratio
نسبت تصاعدی
relativization
نسبت دادن
control ratio
نسبت فرمان
correlation ratio
نسبت همبستگی
cost benefit ratio
نسبت فایده
deposit ratio
نسبت سپرده
one's complement
متمم نسبت به یک
ionic ratio
نسبت یونی
concentration ratio
نسبت تمرکز
regards
باره نسبت
nines complement
متمم نسبت به 9
regarded
باره نسبت
porosity
نسبت روزنه ها
proximity of blood
قرابت نسبت
regard
باره نسبت
blood
نسبت خویشاوندی
operating ratio
نسبت عملیاتی
compression ratio
نسبت تراکم
mole ratio
نسبت مولی
mobility ratio
نسبت تحرک
transmissivity
نسبت فرافرستی
inverse ratio
نسبت معکوس
transformation ratio
نسبت تبدیل
inverse ratio or proportion
نسبت معکوس
favouritism
مساعدت نسبت به
cash ratio
نسبت نقدینگی
in d. of
با بی اعتنایی نسبت به
bypass ratio
نسبت کنارگذاری
feedback ratio
نسبت فیدبک
distribution ratio
نسبت توزیع
image ratio
نسبت تصویر
velocity ratio
نسبت سرعت
correspondingly
بهمان نسبت
price ratio
نسبت قیمت
to do by
رفتارکردن نسبت به
recycle ratio
نسبت بازگردانی
hit ratio
نسبت اصابت
to put down
نسبت دادن
magnetogyric ratio
نسبت ژیرومغناطیس
progenitorship
نسبت جدی
impedance ratio
نسبت امپدانس
viscosity ratio
نسبت گرانروی
void ratio
نسبت منفذها
voltage ratio
نسبت ولتاژ
water cement ratio
نسبت اب و سیمان
weight ratio
نسبت وزن
liquidity ratio
نسبت نقدینگی
recycling ratio
نسبت بازگردانی
attribution
نسبت دادن
factor proportion
نسبت عوامل
to behave toward
رفتارکردن نسبت به
impluse ratio
نسبت ایمپولز
reduction ratio
نسبت کاهش
transformer ratio
نسبت مبدل
feedback ratio
نسبت پس خوراند
error ratio
نسبت خطا
percentages
نسبت یا درصد
fineness ratio
نسبت فرافت
he is faithful to me
نسبت به من باوفاست
gyromagnetic ratio
نسبت ژیرومغناطیسی
imputable
نسبت دادنی
glide ratio
نسبت سریدن
imputation
نسبت دادن
impluse ratio
نسبت ضربه
lay to
نسبت دادن به
percentage
نسبت یا درصد
ratio of transformer
نسبت مبدل
aspect ratio
نسبت دید
abundance ratio
نسبت فراوانی
strength ratio
نسبت استحکام
absorption ratio
نسبت جذب
stress ratio
نسبت تنش
ten's complement
متمم نسبت به 01
rate
اندازه نسبت
abundance
نسبت فراوانی
visibility
نسبت دید
scalling factor
نسبت اشل
acidity coefficient
نسبت اکسیژن
oxygen ration
نسبت اکسیژن
aspect ratio
نسبت تصویر
aspect ratio
نسبت صفحه
there is nothing wanting
چیزی کم نسبت
ascribable
نسبت دادنی
scale down
به نسبت ثابت
rates
اندازه نسبت
affine
نسبت ازدواجی
affine
نسبت سلبی
advalorem
به نسبت قیمت
activity ratio
نسبت فعالیت
selection ratio
نسبت گزینش
self relative
نسبت بخود
sensitivity ratio
نسبت حساسیت
attributing
نسبت دادن
attributes
نسبت دادن
attribute
نسبت دادن
into
نسبت به مقارن
settlement ratio
نسبت نشست
toward
بطرف نسبت به
us
نسبت بما
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com