Dictiornary-Farsi | وفیفه لزوم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
incumbency	وفیفه لزوم


Other Matches

occasion	لزوم
necessity	لزوم
needing	لزوم
needed	لزوم
occasions	لزوم
occasioning	لزوم
occasioned	لزوم
need	لزوم
requisiteness	لزوم
requisteness	لزوم
exigencies	لزوم
exigency	لزوم
needfulness	لزوم
irrevocability	لزوم
inherency	لزوم ذاتی
unnecessarily	بیش از حد لزوم
unnecessary	بیش از حد لزوم
inherence or rency	لزوم ذاتی
inherence	لزوم ذاتی
needs	بر حسب لزوم
too	بیش از حد لزوم
if necessary	در صورت لزوم
needlessness	عدم لزوم
on occasion	هنگام لزوم
supplied	موجودی لزوم
supplying	موجودی لزوم
inhesion	لزوم ذاتی
supply	موجودی لزوم
overdose	داروی بیش از حد لزوم
to become a necessity	لزوم پیدا کردن
underexpose	کمتر از حد لزوم در معرض
supererogatory	زائد بیش از حد لزوم
overcompensation	جبران بیش از حد لزوم
overdoses	داروی بیش از حد لزوم
overstuff	بیش ازحد لزوم انباشتن
long game	بازی با لزوم ضربههای طولانی
fatter	ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
ceremonialism	اعتقاد به لزوم رعایت کامل تشریفات
fattest	ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
fats	ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
fat	ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
hypertrophy	بزرگ شدن عضوی بیش از حد لزوم
factionalism	اعتقاد به لزوم وجود احزاب سیاسی
referee in case of need	داوری که در صورت لزوم می توان به او مراجعه کرد
tyrannicide	اعتقاد به لزوم قتل و ترور زمامداران ستمگر
outstay	بیش از حد لزوم ماندن اقامت طولانی کردن
excess stock	ذخایر اضافی ذخیره کردن بیش از حد لزوم
dynamic	حرف کامپیوتری یا متن ویدیویی که در صورت لزوم تغییر میکند
dynamically	حرف کامپیوتری یا متن ویدیویی که در صورت لزوم تغییر میکند
defense emergency	مواد مورد لزوم وحیاتی پدافندی وضعیت اضطراری دفاعی یا نظامی
constitutionalism	اعتقاد به حقانیت حکومت مشروطه اعنقاد به لزوم حاکمیت قانون اساسی
vending machines	ماشین خود کاری که باانداختن پول در سوراخ ان جنس مورد لزوم از ان خارج میشود
control rocket	راکت کوچکی که در صورت لزوم روشن شده و وضعیت یا سرعت فضاپیما را تصحیح میکند
vending machine	ماشین خود کاری که باانداختن پول در سوراخ ان جنس مورد لزوم از ان خارج میشود
work	وفیفه
activity	وفیفه
obligations	وفیفه
obligation	وفیفه
worked	وفیفه
pension	وفیفه
assignment	وفیفه
office	وفیفه
offices	وفیفه
assignments	وفیفه
duty	وفیفه
pensions	وفیفه
activities	وفیفه
functions	وفیفه
taskwork	وفیفه
sorb	وفیفه
responsibility	وفیفه
that is your duty and not mine	نه وفیفه من
serviced	وفیفه
task	وفیفه
tasks	وفیفه
service	وفیفه
functioned	وفیفه
inofficious	بی وفیفه
responsibilities	وفیفه
role	وفیفه
roles	وفیفه
function	وفیفه
devoir	وفیفه
expandsionism	اعتقاد به لزوم بسط اراضی کشور از طریق اعمال قدرت نظامی یااقتصادی یا هر وسیله دیگر
intervener	در CL علت وروددعوی ثالث ممکن است نفع شخصی یا لزوم حفظ منافع جامعه باشد
reserve officer	افسر وفیفه
stipendiaries	وفیفه خوار
stipendiary	وفیفه خوار
fealties	وفیفه شناسی
obstriction	قرارداد وفیفه
tasks	امرمهم وفیفه
the d. of duty	انجام وفیفه
the d. of duty	ادای وفیفه
inofficious	وفیفه نشناس
offices	کار وفیفه
irresponsible	وفیفه نشناس
office	کار وفیفه
loyal	وفیفه شناس
task	امرمهم وفیفه
obligor	مشمول وفیفه
dereliction of duty	وفیفه نشناسی
dereliction of duty	ترک وفیفه
propositional function	وفیفه حسی
dutiful	وفیفه شناس
annuitant	وفیفه خور
seaman recruit	ناوی وفیفه
function	وفیفه داشتن
sense of duty	حس وفیفه شناسی
staff duty	وفیفه ستادی
dutifulness	وفیفه شناسی
functioned	وفیفه داشتن
functionally	ازلحاظ وفیفه
task management	مدیریت وفیفه
religious duty	فرض وفیفه
draft	سرباز وفیفه
functions	وفیفه داشتن
feal	وفیفه شناس
functionery	وفیفه دار
compulsory service	خدمت وفیفه
burden of proof	وفیفه اثبات
breach of duty	ترک وفیفه
irresponsibility	وفیفه نشناسی
undutiful	وفیفه نشناس
beneficiary	وفیفه خوار
neurility	وفیفه اعصاب
conscientious	وفیفه شناس
duty-bound	حینانجام وفیفه
draftees	سربازان وفیفه
functional	وفیفه دار
fun and games <idiom>	وفیفه مشکل
conscription	نظام وفیفه
service	نظام وفیفه
loyalty	وفیفه شناسی
loyalties	وفیفه شناسی
drafted	سرباز وفیفه
fealty	وفیفه شناسی
naval conscript	ناوی وفیفه
conscript	سرباز وفیفه
lapse from duty	ترک وفیفه
conscripting	سرباز وفیفه
drafts	سرباز وفیفه
conscripts	سرباز وفیفه
laspe from duty	ترک وفیفه
serviced	نظام وفیفه
conscripted	سرباز وفیفه
beneficiaries	وفیفه خوار
military service	نظام وفیفه
obligated reservist	مشمول وفیفه
functional design	طرح وفیفه مندی
functional character	دخشه وفیفه بندی
neglect of duty	غفلت در انجام وفیفه
functionate	انجام وفیفه کردن
function code	رمز وفیفه نما
functional diagram	نمودار وفیفه مندی
functional unit	واحد وفیفه مند
leal	وفیفه شناس حقشناس
liable to military service	مشمول خدمت وفیفه
harness	حین انجام وفیفه
i deed it my duty to	وفیفه خود می دانم که
ready for duty	اماده انجام وفیفه
observantly	از روی وفیفه شناسی
line of duty	نحوه انجام وفیفه
harnessed	حین انجام وفیفه
key assignments	وفیفه دهی کلیدها
to perform one's duty	انجام وفیفه کردن
feasance	انجام وفیفه کردن
conscript army	ارتش سربازان وفیفه
functions	وفیفه عمل کردن
bounden duty	وفیفه واجب یا لازم
that is your duty and not mine	این وفیفه شماست
barrel	وفیفه هدایت در یک ترمینال
barrels	وفیفه هدایت در یک ترمینال
while on duty	حین انجام وفیفه
voluntaryist	مخالف نظام وفیفه
obligated tour	دوران مشمولیت وفیفه
functional	تابعی وفیفه مندی
conscription law	قانون نظام وفیفه
constableship	وفیفه یا رتبه پلیس
duteous	وفیفه شناس مطیع
function	وفیفه عمل کردن
supererogation	افراط در انجام وفیفه
military service	خدمت نظام وفیفه
task control block	بلاک کنترل وفیفه
harnessing	حین انجام وفیفه
functioned	وفیفه عمل کردن
cosmopolitanism	سیستم " جهان وطنی " اعتقاد به لزوم حسن تفاهم واحترام متقابل بین کلیه ملل واقوام عالم
pensioners	وفیفه خوار مستمری بگیر
to stand to one's duty	وفیفه خودرا انجام دادن
conscripted	به خدمت وفیفه احضار کردن
sinecures	وفیفه گرفتن وول گشتن
mistake while in discharge of duty	خطا در حین انجام وفیفه
noncommissioned officer	درجه دار افسر وفیفه
duty to god	وفیفه شخص نسبت به خدا
conscripting	به خدمت وفیفه احضار کردن
to play one's role	وفیفه خودرا انجام دادن
chancery	مقام یا وفیفه صدارت عظمی
foreground task	کار یا وفیفه پیش زمینه
task state descriptor	توصیف کننده وضعیت وفیفه
conscript	به خدمت وفیفه احضار کردن
pensioner	وفیفه خوار مستمری بگیر