Total search result: 201 (10 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
It's time to prepare the meal. |
وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم. |
|
|
Other Matches |
|
It's time |
وقتش رسیده که |
Now it is about time to head home! |
الان وقتش رسیده به خانه برویم [بروم] ! |
Tune in tomorrow when we'll be exploring what things to look for in a bike computer. |
کانالتان را فردا [به این برنامه] تنظیم کنید وقتی که ما بررسی می کنیم به چه چیزهایی درکامپیوتر دوچرخه توجه کنیم. |
The time is coming soon when ... |
به زودی وقتش می رسد که... |
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . |
وقتش که شد خبر میکنم |
pre-treatment |
عملیات مقدماتی و آماده سازی [مثل شستشوی پشم قبل از رنگرزی و یا آماده سازی دار جهت چله کشی] |
briefly speaking |
مختصر کنیم |
let us be brief |
مختصر کنیم |
let us be brief |
کوتاه کنیم |
let us play |
بازی کنیم |
let us say |
فرض کنیم |
Let us suppose ... |
حالا فرض کنیم که ... |
We move out on the 1st. |
ما یکم بارکشی می کنیم. |
let ab be equal to cd |
فرض کنیم ab با cd برابرباشد |
let us make a p for home |
کوشش کنیم زودبخانه برسیم |
We'd like to pay separately. |
ما میخواهیم جداگانه پرداخت کنیم. |
peach and straddle |
بالا می کشیم وخرابش می کنیم |
I want to swim ,are you on ? |
اهلش هستی شنا کنیم ؟ |
We live in the Machine Age . |
ما درعصر ماشین زندگه می کنیم |
i had best to leaveit |
بهترین کاران است که ان راول کنیم |
it can be altered at pleasure |
هر وقت بخواهیم میتوانیم انرااصلاح کنیم |
Could you put us up for the night ? |
ممکن است شب را اینجا منزل کنیم ؟ |
We've given notice that we're moving out of the apartment. |
ما آگاهی دادیم که از آپارتمان بارکشی می کنیم. |
Lets talk man to man . |
بیا مرد ومردانه با هم صحبت کنیم |
We should not indulge in personalities. |
نبا ید راجع با شخاص صحبت کنیم |
We should be leaving now. |
باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی ) |
We are living in the age of mass communication. |
ما در دوران ارتباطات جمعی زندگی می کنیم. |
Let's drop the subject. |
از این موضوع صرف نظر کنیم . |
We must inquire into this matter. |
درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم |
Lets suppose the news is true . |
حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد |
A rapid response would be appreciated. |
از پاسخ فوری قدردانی می کنیم. [اصطلاح رسمی] |
We finally succeed in making a radio contact. |
عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم |
starting with the issue of July 1 |
هنگامی که با نشریه اول ژوئن شروع کنیم |
We all think he is very nice. |
ما همه فکر می کنیم که او [مرد] آدم خوبی است. |
Supposing it rains , what shall you do ? |
فرض کنیم باران بیاید آنوقت شما چه می کنید ؟ |
We ought to (should)examineit in all itsaspects. |
باید کلیه جهات وجوانب آنرا بررسی کنیم |
We do not usually go places that cost a lot of money. |
ما معمولا به جاهای گران قیمت گردش نمی کنیم. |
He's always moaning that we use too much electricity. |
او [مرد] همیشه قر می زند که ما بیش از اندازه برق خرج می کنیم. |
Well, now everyone's here, we can begin. |
خوب حالا که همه اینجا هستند ما می توانیم شروع کنیم. |
Let's play for keeps. |
بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار] |
we underwrite the company |
ما تعهد میکنیم که کلیه موجودی شرکت رادرصورتیکه مردم نخرندخریداری کنیم |
mellow |
رسیده |
mellowed |
رسیده |
mellowing |
رسیده |
ripe |
رسیده |
ripest |
رسیده |
consummating |
رسیده |
consummates |
رسیده |
consummated |
رسیده |
consummate |
رسیده |
riper |
رسیده |
headed |
رسیده |
mellows |
رسیده |
allowed <adj.> <past-p.> |
به تایید رسیده |
agreed <adj.> <past-p.> |
به تایید رسیده |
Inc |
به ثبت رسیده |
importing |
کالای رسیده |
imported |
کالای رسیده |
culminant |
باوج رسیده |
approved <adj.> <past-p.> |
به تایید رسیده |
ripely |
بطور رسیده |
full-fledged |
بالغ رسیده |
passed <adj.> <past-p.> |
به تایید رسیده |
authorized <adj.> <past-p.> |
به تایید رسیده |
authorised [British] <adj.> <past-p.> |
به تایید رسیده |
overripe |
بسیار رسیده |
over ripe |
زیاد رسیده |
approvingly |
به تایید رسیده |
floor length |
رسیده بکف |
approved |
به تایید رسیده |
overdue |
موعد رسیده |
fullest |
بالغ رسیده |
full |
بالغ رسیده |
in wards |
کالای رسیده |
jack in office |
رسیده است |
knee high |
بزانو رسیده |
new come |
تازه رسیده |
import |
کالای رسیده |
new arrived |
تازه رسیده |
in- |
:رسیده امده |
maturation |
رسیده شدن |
full fledged |
بالغ رسیده |
climactic |
باوج رسیده |
in |
:رسیده امده |
antemortem |
مرگ زود رسیده |
on end <idiom> |
بنظر به پایان رسیده |
grown |
رسیده جوانه زده |
evaluations |
ارزیابی اخبار رسیده |
parvenu |
تازه بدوران رسیده |
saturant |
بحد اشباع رسیده |
parvenus |
تازه بدوران رسیده |
nouveau riche |
تازه بدوران رسیده |
nouveau-riche |
تازه بدوران رسیده |
aggrieved |
محنت رسیده مغموم |
nouveaux-riches |
تازه بدوران رسیده |
evaluation |
ارزیابی اخبار رسیده |
elvis has left the building <idiom> |
[نمایش به اتمام رسیده] |
jumped-up |
تازه به دوران رسیده |
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more. |
جانم به لبم رسیده |
letterbox |
جعبهی نامههای رسیده |
letterboxes |
جعبهی نامههای رسیده |
bequest |
ارثی که بنابوصیت رسیده |
bequests |
ارثی که بنابوصیت رسیده |
confirmation |
تایید ازاطلاعات رسیده |
inwards |
واردات کالای رسیده |
intersection point |
نقطه بهم رسیده |
pensionable |
وقت بازنشستگی رسیده |
raised to the purple |
بپایه مترانی رسیده |
ripened |
رسیده کردن یاشدن |
ripening |
رسیده کردن یاشدن |
ripen |
رسیده کردن یاشدن |
ripens |
رسیده کردن یاشدن |
indents |
سفارش رسیده از خارج |
Did it ever occur to you that … |
تا کنون بفکرت رسیده که ... |
indent |
سفارش رسیده از خارج |
indenting |
سفارش رسیده از خارج |
he has been put to his trumps |
کاردبه استخوانش رسیده است |
he is up a gum tree |
کاردبه استخوانش رسیده است |
it is high time to go |
وقت رفتن رسیده است |
it is time i was going |
وقت رفتن من رسیده است |
feed water |
اب رسیده به دیگ بخار ناو |
paprica |
میوه رسیده فلفل قرمز |
the story is at an end |
استان به پایان رسیده است |
it was at its height |
به منتهای درجه رسیده بود |
syngraph |
تنظیم کنندگان رسیده باشد |
patentee |
ذینفع اختراع به ثبت رسیده |
i am nat my last shifts |
کارد به استخوانم رسیده است |
perfects |
کاملا رسیده تکمیل کردن |
if i had brains <idiom> |
اگر عقلم رسیده بود |
perfected |
کاملا رسیده تکمیل کردن |
perfecting |
کاملا رسیده تکمیل کردن |
paprika |
میوه رسیده فلفل قرمز |
perfect |
کاملا رسیده تکمیل کردن |
embryonic membrane |
ساختمانی که ازتخم رسیده مشتق میشود |
backtell |
ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا |
the bill of has come to mature |
وعده پرداخت برات رسیده است |
Has a letter arrived for me? |
آیا برای من نامه ای رسیده است؟ |
things have come to a pretty pass |
کار بجای باریک رسیده است |
I have just received your letter. |
کاغذت تازه به دستم رسیده است |
upstart |
تازه بدوران رسیده ادم متکبر |
haricots |
دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز |
upstarts |
تازه بدوران رسیده ادم متکبر |
haricot |
دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز |
heirlooms |
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد |
heirloom |
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد |
the bill has come to maturity |
وعده پرداخت برات رسیده است |
irreducibility |
حالت چیزیکه به کمینه رسیده و از ان دیگرکمترنمیشود |
demand frequency |
نواخت تکرار درخواستها تعداد درخواستهای رسیده |
centralized items |
اقلامی که دستور کنترل توزیع تمرکزی ان رسیده |
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! |
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید ) |
young people |
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند |
ground waves |
امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی |
priming |
استر کاری چیدن برگ رسیده تنباکو |
semifinalist |
کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهایی رسیده |
aposteriori |
از معلول بعلت رسیده از مخلوق بخالق پی برده استنتاجی |
carpetbagger |
تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار |
carpetbaggers |
تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار |
dowager |
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد |
dowagers |
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد |
brie |
پنیر نرمی که بوسیله کفک رسیده شده باشد |
at one's fingertips <idiom> |
آماده |
able |
آماده |
nonagium |
عشر ماترک متوفی که به کشیش کلیسای محل می رسیده است |
dowager |
بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد |
dowagers |
بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد |
up in arms <idiom> |
آماده حمله |
set out <idiom> |
آماده سفرشدن |
take up arms <idiom> |
آماده جنگیدن |
in the pipeline [Colloquial] |
در آماده سازی |
make arrangements |
آماده کردن |
make preparations |
آماده کردن |
make provisions |
آماده کردن |
up to <idiom> |
آماده شیطنت |
accessible |
آماده پذیرایی |
give-and-take |
آماده به توافق |
get ready <idiom> |
آماده شدن از |
handshaking |
آماده دریافت |
here goes nothing <idiom> |
آماده شروع |
accommodate |
آماده کردن |
in arms <idiom> |
آماده جنگیدن |
exponents |
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند |
exponent |
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند |
to stand ready for [+ noun] |
آماده بودن برای |
dinner etc. is served |
غذا آماده است |
fair game |
طعمهی حاضر و آماده |
promise the moon <idiom> |
آماده انجام کار |
to stand ready to [+ verb] |
آماده بودن برای |
up for grabs <idiom> |
آماده رقابت شدن |
in store <idiom> |
آماده بوقوع پیوستن |
go ahead <idiom> |
آماده کار شدن |
get set <idiom> |
آماده شروع شدن |
to prepare [for] |
آماده شدن [به یا برای] |
red alerts |
حالت آماده باش |
red alert |
حالت آماده باش |
luncheon meat |
گوشت پخته و آماده |
psyched up <idiom> |
آماده انجام کار |
cold |
بدون آماده بودن |
coldest |
بدون آماده بودن |
colds |
بدون آماده بودن |
colder |
بدون آماده بودن |