Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English
Persian
To make amends to someone for an injury.
وقت از دست رفته جبران کردن
Other Matches
Nothing can.compensate for the loss ones health.
هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
damped wave
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
offsetting
جبران کردن جبران
offset
جبران کردن جبران
critical mach number
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set).
آفتاب رفته است ( رفته بود )
dwindles
رفته رفته کوچک شدن
dwindled
رفته رفته کوچک شدن
to peter out
رفته رفته کوچک شدن
dwindling
رفته رفته کوچک شدن
dwindle
رفته رفته کوچک شدن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
make up
جبران کردن
recuperate
جبران کردن
make up for
جبران کردن
to make r.
جبران کردن
compensation
جبران کردن
to make good
جبران کردن
atoning
جبران کردن
make good
جبران کردن
recuperating
جبران کردن
recuperates
جبران کردن
to make up for
جبران کردن
retrieve
جبران کردن
retrieved
جبران کردن
retrieves
جبران کردن
recuperated
جبران کردن
compensations
جبران کردن
satisfies
جبران کردن
expiating
جبران کردن
expiates
جبران کردن
expiated
جبران کردن
expiate
جبران کردن
reciprocate
جبران کردن
reciprocated
جبران کردن
reciprocates
جبران کردن
counterweigh
جبران کردن
satisfy
جبران کردن
satisfying
جبران کردن
requite
جبران کردن
atoned
جبران کردن
atones
جبران کردن
countervail
جبران کردن
atone
جبران کردن
requiting
جبران کردن
requites
جبران کردن
requited
جبران کردن
offsetting
جبران کردن
recoup
جبران کردن
compensates
جبران کردن
redress
جبران کردن
recouped
جبران کردن
compensated
جبران کردن
compensate
جبران کردن
recoups
جبران کردن
offset
جبران کردن
redresses
جبران کردن
recouping
جبران کردن
redressed
جبران کردن
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
quittance
بازپرداختن جبران کردن
to redress danger
جبران خسارت کردن
make up a deficit
جبران کردن کسری
to make good a mistake
[ to wipe a disgrace]
<idiom>
اشتباهی را جبران کردن
to atone for something
جبران کردن چیزی
to make amends for something
جبران کردن چیزی
make up for the past
جبران مافات کردن
recvperate
جبران خسارت کردن
reclamation
تقاضای جبران خسارت کردن
to recover from something
جبران کردن
[مثال از بحرانی]
redress
دوباره پوشیدن جبران کردن
to make r. for a wrong
بی عدالتی یا خطایی را جبران کردن
make up to
خسارت کسی را جبران کردن
redressed
دوباره پوشیدن جبران کردن
to indemnify any one's expense
هزینه کسیرا جبران کردن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
to recoup oneself
هزینه خود را جبران کردن
redresses
دوباره پوشیدن جبران کردن
indemnify
بیمه کردن جبران خسارت
to recover lost time
وقت گمشده را جبران کردن)
repair
درست کردن جبران کردن تعمیر
repaired
درست کردن جبران کردن تعمیر
repaired
جبران کردن دوباره دایر کردن
repair
جبران کردن دوباره دایر کردن
mend
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
compensated
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
mends
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
compensates
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
compensate
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
reimbursed
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimburses
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimbursing
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimburse
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
to make up
جبران کردن فراهم کردن
remedying
اصلاح کردن جبران کردن
gratify
مفتخر کردن جبران کردن
rectified
برطرف کردن جبران کردن
rectifies
برطرف کردن جبران کردن
offsetting
جبران کردن خنثی کردن
remedy
اصلاح کردن جبران کردن
remedied
اصلاح کردن جبران کردن
countervail
برابری کردن با جبران کردن
remedies
اصلاح کردن جبران کردن
offset
جبران کردن خنثی کردن
gratifies
مفتخر کردن جبران کردن
gratified
مفتخر کردن جبران کردن
rectify
برطرف کردن جبران کردن
antihistamine
موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند
dye analysis
[آنالیز کردن رنگینه های بکار رفته در فرش جهت تعیین طول عمر فرش و سابقه تاریخی نوع رنگینه]
strikes
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
gradually
<adv.>
رفته رفته
dislocated
در رفته
short tempered
از جا در رفته
by degrees
<adv.>
رفته رفته
gradually
رفته رفته
thrawart
در رفته
in process of time
رفته رفته
by inches
رفته رفته
bit by bit
<adv.>
رفته رفته
departed
رفته
inchmeal
رفته رفته
frenetical
از جا در رفته
weatherbeaten
رنگ و رو رفته
pallid
رنگ رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
smudgiest
رنگ و رو رفته
deep-set
فرو رفته
windswept
بر باد رفته
frantic
ازکوره در رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
consumptive
تحلیل رفته
overall
رویهم رفته
pulled
تحلیل رفته
on average
[on av.]
روی هم رفته
overalls
رویهم رفته
averaged
روی هم رفته
consumptives
تحلیل رفته
day a day
روی هم رفته
averagly
روی هم رفته
it has escaped my remembrance
از خاطرم رفته
away
غایب رفته
on a par
روی هم رفته
averaged
روی هم رفته
averaging
روی هم رفته
averages
روی هم رفته
by and large
<idiom>
روی هم رفته
frenzied
ازجا در رفته
defunct
ازبین رفته
smudgy
رنگ و رو رفته
red-hot
ازجادر رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
neat
شسته و رفته
neater
شسته و رفته
neatest
شسته و رفته
off shade
رنگ رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
I'm glad he's gone.
خوشحالم که او رفته.
emaciated
گوشت رفته
sunken
فرو رفته
average
روی هم رفته
altogether
روی هم رفته
chafed
پوست رفته
smudgier
رنگ و رو رفته
all in all
روی هم رفته
truncated soil
خاک رو رفته
extinct
ازبین رفته
iam bored
حوصله ام سر رفته
cavetto
[پخی تو رفته]
i have been to paris
پاریس رفته ام
overseen
غلط رفته
first and last
روی هم رفته
gone
<adj.>
از دست رفته
jitters
از کوره در رفته
exhausted
تحلیل رفته
all told
روی هم رفته
madding
از کوره در رفته
in the a
روی هم رفته
unbridle
مهاردر رفته
in the lump
روی هم رفته
he knew that i had gone
او میدانست که من رفته ام
retreating forehead
پیشانی تو رفته
he must have gone
باید رفته باشد
he is off to the war
رفته است به جنگ
revendication
استردادزمین ازدست رفته
what is done cannot be undone
اب رفته بجوی برنمیگردد
Vanished(shattered, dashed) hopes.
امیدها ی بر باد رفته
powering
توان از دست رفته
Have you been there recently (lately)
تازگیها آنجا رفته ای ؟
retreating chin
چانه عقب رفته
go out the window
<idiom>
اثرش از بین رفته
powers
توان از دست رفته
lost chain
زنجیره از دست رفته
we cannot undo the past
اب رفته بجوی برنمیگردد
pale
رنگ رفته بی نور
tacky
رنگ ورو رفته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com