Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 164 (8 milliseconds)
English
Persian
hang around
وقت را به بطالت گذراندن
Search result with all words
hang out
<idiom>
به بطالت گذراندن روزگار کردن
Other Matches
vanity
بطالت
idly
به بطالت
inanity
بطالت
idless
بیهودگی بطالت
lounge
وقت گذرانی به بطالت
idlesse
بیکاری تنبلی بطالت
idleness
بیکاری تنبلی بطالت
lounging
وقت گذرانی به بطالت
lounges
وقت گذرانی به بطالت
lounged
وقت گذرانی به بطالت
to rime away one's time
گذراندن
to make a shift
گذراندن
to have a rough time
بد گذراندن
surviving
گذراندن
survives
گذراندن
survived
گذراندن
survive
گذراندن
averts
گذراندن
avert
گذراندن
averting
گذراندن
averted
گذراندن
pass
گذراندن
to be at ease
به گذراندن
passed
گذراندن
passes
گذراندن
idles
وقت گذراندن
idled
وقت گذراندن
idle
وقت گذراندن
filtration
از صافی گذراندن
piddled
وقت گذراندن
Sunday
یکشنبه را گذراندن
Sundays
یکشنبه را گذراندن
interlace
ازهم گذراندن
laugh away
با خنده گذراندن
temporising
وقت گذراندن
idlest
وقت گذراندن
temporize
وقت گذراندن
temporises
وقت گذراندن
filrate
از صافی گذراندن
temporised
وقت گذراندن
temporized
وقت گذراندن
belate
ازموقع گذراندن
aestivate
تابستان را گذراندن
temporizes
وقت گذراندن
leach
از صافی گذراندن
niggles
وقت گذراندن
niggle
وقت گذراندن
to enjoy oneself
خوش گذراندن
to gain time
به بهانه گذراندن
to laugh away
با خنده گذراندن
token passing
گذراندن نشانه
to rub through or along
بسختی گذراندن
to sleep away one's time
بخواب گذراندن
niggled
وقت گذراندن
filtering
از صافی گذراندن
temporalize
وقت گذراندن
play away
به بازی گذراندن
piddles
وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
temporizing
وقت گذراندن
to rough it
سخت گذراندن
piddle
وقت گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
faring
گذراندن گذران کردن
fares
گذراندن گذران کردن
weekend
تعطیل اخرهفته را گذراندن
fared
گذراندن گذران کردن
To review the past in ones minds eye .
گذشته را از نظر گذراندن
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
fare
گذراندن گذران کردن
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
dawdle
بیهوده وقت گذراندن
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
temporalize
بدفع الوقت گذراندن
outwear
کهنه شدن گذراندن
to lop a bout
بیهوده وقت گذراندن
get through
به پایان رساندن گذراندن
to mope a way
به افسردگی و پکری گذراندن
to muck a bout
بیهوده وقت گذراندن
infltrate
از سوراخهای صافی گذراندن
dillydally
بیهوده وقت گذراندن
to talk away
بصحبت یاگفتگو گذراندن
to loaf a way one's time
بیهوده وقت گذراندن
jauk
بیهوده وقت گذراندن
weekends
تعطیل اخرهفته را گذراندن
procrastinate
بدفع الوقت گذراندن
temporised
بدفع الوقت گذراندن
passes
گذراندن تصویب شدن
loaf
وقت را بیهوده گذراندن
dawdled
بیهوده وقت گذراندن
dawdles
بیهوده وقت گذراندن
dawdling
بیهوده وقت گذراندن
gripped
بریدگی برای گذراندن اب
gripping
بریدگی برای گذراندن اب
grips
بریدگی برای گذراندن اب
moon
بیهوده وقت گذراندن
moons
بیهوده وقت گذراندن
procrastinating
بدفع الوقت گذراندن
procrastinates
بدفع الوقت گذراندن
procrastinated
بدفع الوقت گذراندن
grip
بریدگی برای گذراندن اب
temporises
بدفع الوقت گذراندن
lobby
برای گذراندن لایحهای
while
سپری کردن گذراندن
lobbies
برای گذراندن لایحهای
lobbied
برای گذراندن لایحهای
temporizing
بدفع الوقت گذراندن
get on
گذران کردن گذراندن
passed
گذراندن تصویب شدن
temporized
بدفع الوقت گذراندن
temporize
بدفع الوقت گذراندن
temporizes
بدفع الوقت گذراندن
temporising
بدفع الوقت گذراندن
pass
گذراندن تصویب شدن
testamur
گواهی نامه گذراندن امتحانات
to loaf a way one's time
وقت خود را ببطالت گذراندن
reeve
طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
to p at or in an occpation
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
passed
گذرگاه کارت عبور گذراندن
To bring something to someones attention .
چیزی را ازنظر کسی گذراندن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
passes
گذرگاه کارت عبور گذراندن
peel
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
to pull any one across a river
کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
peels
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
snoozed
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
stand off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
snoozes
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
stand-offs
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
serve
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serves
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
convalesces
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalescing
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snooze
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
dallying
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dally
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallies
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
convalesced
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesce
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
snoozing
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
dallied
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
to keep a person company
پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pase
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
reeve
ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
push ball
بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
aestivate
رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
slugged
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugs
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slug
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
wear stripes
دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
infltrate
با تراوش گذراندن تراوش کردن
throughput capacity
فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com