Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
it is high time to go
وقت رفتن رسیده است
Search result with all words
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
Other Matches
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
consummate
رسیده
consummated
رسیده
consummating
رسیده
consummates
رسیده
headed
رسیده
mellowed
رسیده
ripest
رسیده
riper
رسیده
ripe
رسیده
mellow
رسیده
mellows
رسیده
mellowing
رسیده
approved
به تایید رسیده
approvingly
به تایید رسیده
overdue
موعد رسیده
fullest
بالغ رسیده
full
بالغ رسیده
Inc
به ثبت رسیده
in wards
کالای رسیده
authorized
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
climactic
باوج رسیده
full fledged
بالغ رسیده
authorised
[British]
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
passed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
floor length
رسیده بکف
culminant
باوج رسیده
approved
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
in
:رسیده امده
full-fledged
بالغ رسیده
agreed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
It's time
وقتش رسیده که
allowed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
in-
:رسیده امده
imported
کالای رسیده
import
کالای رسیده
importing
کالای رسیده
overripe
بسیار رسیده
jack in office
رسیده است
maturation
رسیده شدن
new arrived
تازه رسیده
over ripe
زیاد رسیده
ripely
بطور رسیده
new come
تازه رسیده
knee high
بزانو رسیده
nouveau-riche
تازه بدوران رسیده
nouveaux-riches
تازه بدوران رسیده
nouveau riche
تازه بدوران رسیده
parvenus
تازه بدوران رسیده
parvenu
تازه بدوران رسیده
grown
رسیده جوانه زده
antemortem
مرگ زود رسیده
ripens
رسیده کردن یاشدن
bequest
ارثی که بنابوصیت رسیده
saturant
بحد اشباع رسیده
raised to the purple
بپایه مترانی رسیده
elvis has left the building
<idiom>
[نمایش به اتمام رسیده]
indenting
سفارش رسیده از خارج
bequests
ارثی که بنابوصیت رسیده
ripen
رسیده کردن یاشدن
pensionable
وقت بازنشستگی رسیده
ripened
رسیده کردن یاشدن
ripening
رسیده کردن یاشدن
on end
<idiom>
بنظر به پایان رسیده
aggrieved
محنت رسیده مغموم
evaluations
ارزیابی اخبار رسیده
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more.
جانم به لبم رسیده
Did it ever occur to you that …
تا کنون بفکرت رسیده که ...
letterbox
جعبهی نامههای رسیده
letterboxes
جعبهی نامههای رسیده
jumped-up
تازه به دوران رسیده
evaluation
ارزیابی اخبار رسیده
intersection point
نقطه بهم رسیده
confirmation
تایید ازاطلاعات رسیده
indents
سفارش رسیده از خارج
indent
سفارش رسیده از خارج
inwards
واردات کالای رسیده
paprica
میوه رسیده فلفل قرمز
paprika
میوه رسیده فلفل قرمز
patentee
ذینفع اختراع به ثبت رسیده
if i had brains
<idiom>
اگر عقلم رسیده بود
feed water
اب رسیده به دیگ بخار ناو
i am nat my last shifts
کارد به استخوانم رسیده است
it was at its height
به منتهای درجه رسیده بود
he has been put to his trumps
کاردبه استخوانش رسیده است
perfects
کاملا رسیده تکمیل کردن
he is up a gum tree
کاردبه استخوانش رسیده است
syngraph
تنظیم کنندگان رسیده باشد
perfecting
کاملا رسیده تکمیل کردن
the story is at an end
استان به پایان رسیده است
perfected
کاملا رسیده تکمیل کردن
perfect
کاملا رسیده تکمیل کردن
mouch
راه رفتن دولادولاراه رفتن
irreducibility
حالت چیزیکه به کمینه رسیده و از ان دیگرکمترنمیشود
Has a letter arrived for me?
آیا برای من نامه ای رسیده است؟
backtell
ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
embryonic membrane
ساختمانی که ازتخم رسیده مشتق میشود
haricots
دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
heirlooms
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirloom
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
I have just received your letter.
کاغذت تازه به دستم رسیده است
upstarts
تازه بدوران رسیده ادم متکبر
things have come to a pretty pass
کار بجای باریک رسیده است
the bill of has come to mature
وعده پرداخت برات رسیده است
the bill has come to maturity
وعده پرداخت برات رسیده است
upstart
تازه بدوران رسیده ادم متکبر
haricot
دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
ground waves
امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
semifinalist
کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهایی رسیده
demand frequency
نواخت تکرار درخواستها تعداد درخواستهای رسیده
priming
استر کاری چیدن برگ رسیده تنباکو
centralized items
اقلامی که دستور کنترل توزیع تمرکزی ان رسیده
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
Now it is about time to head home!
الان وقتش رسیده به خانه برویم
[بروم]
!
young people
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
It's time to prepare the meal.
وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
brie
پنیر نرمی که بوسیله کفک رسیده شده باشد
dowager
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
carpetbagger
تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
carpetbaggers
تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
aposteriori
از معلول بعلت رسیده از مخلوق بخالق پی برده استنتاجی
dowagers
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowager
بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
nonagium
عشر ماترک متوفی که به کشیش کلیسای محل می رسیده است
dowagers
بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
exponents
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
exponent
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
ends
نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
ended
نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
end
نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
trotted
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
hot valve clearance
فاصله کوچک بین ساقه سوپاپ و اسبک هنگامی که تمام قطعات موتور بدمای کاری رسیده اند
parades
سان رفتن رژه رفتن محل سان
paraded
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parade
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parading
سان رفتن رژه رفتن محل سان
interpretations
تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
interpretation
تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
things have come to a pretty
کاربجای باریک رسیده است کارو بار خراب است
chocked nozzle
خروجی موتور جت که سرعت جریان گازهای خروجی دران به سرعت صوت رسیده است
registered capital
سرمایه به ثبت رسیده سرمایه ثبت شده
twiddle
ور رفتن
twiddled
ور رفتن
sinks
ته رفتن
sink
ته رفتن
make off
در رفتن
pullback
پس رفتن
swipe
کش رفتن
swiped
کش رفتن
swiping
کش رفتن
twiddles
ور رفتن
twiddling
ور رفتن
go
رفتن
meddles
ور رفتن
meddled
ور رفتن
meddle
ور رفتن
retracts
تو رفتن
admit
رفتن
nim
کش رفتن
retracted
تو رفتن
admits
رفتن
admitting
رفتن
regresses
پس رفتن
retract
تو رفتن
to peter out
پس رفتن
regress
پس رفتن
regressed
پس رفتن
regressing
پس رفتن
mog
رفتن
gang
رفتن
crawl
رفتن
snitch
کش رفتن
snitched
کش رفتن
glom on to
کش رفتن
go off
در رفتن
snitches
کش رفتن
go over
به ان سو رفتن
snitching
کش رفتن
recede
پس رفتن
receded
پس رفتن
pilfering
کش رفتن
pilfered
کش رفتن
crawled
رفتن
crawls
رفتن
fall into a rage
از جا در رفتن
to break loose
در رفتن
break loose
در رفتن
fribble
ور رفتن
bleneh
پس رفتن
betake
رفتن
pilfer
کش رفتن
recedes
پس رفتن
retrograde
پس رفتن
receding
پس رفتن
filching
کش رفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com