English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 121 (6 milliseconds)
English Persian
externality وقوع درخارج
Other Matches
exteriorly درخارج
clambake اجتماعی درخارج
extracellular واقع درخارج سلولهای بدن
extraterritorial واقع درخارج قلمرو داخلی خارج مملکتی
heterogenesis تناسل ناهمجنس تولید شده درخارج بدن
ectogenic قادر بادامه زندگی درخارج از میزبان خود
inbound traffic مسیر عبور و مرور وسایل نقلیه یا کشتی و هواپیما درخارج از کشور
imperialism سیاست مبتنی بر استفاده از وسایل سیاسی برای بسط قدرت اقتصادی درخارج از محدوده کشورامپریالیستی
epicycloid منحنی ترسیم شده بر نقطهای درمحیط دایره ثابتی که درخارج دایره بچرخد
witjout بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
occurrence وقوع
occurrences وقوع
far between کم وقوع
incidence وقوع
occurance وقوع
outbreaks وقوع
occurence وقوع
outbreak وقوع
done وقوع یافته
interjacency وقوع در میان
scene جای وقوع
contingencies احتمال وقوع
contingency احتمال وقوع
infrequency ندرت وقوع
frequentness کثرت وقوع
imminence قرابت وقوع
come through وقوع یافتن
come off وقوع یافتن
bring to pass به وقوع رساندن
scenes جای وقوع
recurrenge وقوع مکرر
presence وقوع وتکرار
centricity وقوع درمرکز
chronological بترتیب وقوع
incidence تصادف وقوع
frequencies کثرت وقوع
frequency کثرت وقوع
localities محل وقوع
the scene is laid in paris جای وقوع
locality محل وقوع
under way درشرف وقوع
rede وقوع مصلحت
carried نشانه وقوع وام
red handed حین وقوع جنایت
accident proof علت وقوع حادثه
prejudgment قضاوت قبل از وقوع
allopatric بتنهایی وقوع یافته
alpha radiation وقوع طبیعی پرتو
chronological ترتیب زمانی وقوع
carries نشانه وقوع وام
imminence وقوع خطر نزدیک
trichromatism وقوع درسه حالت
imminency وقوع خطر نزدیک
carrying نشانه وقوع وام
failure logcing ثبت وقوع خرابی
carry نشانه وقوع وام
rhyme scheme ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
latest event time دیرترین زمان وقوع یک واقعه
mark time <idiom> منتظر وقوع چیزی بودن
early event time زودترین زمان وقوع یک واقعه
venues محل وقوع جرم یا دعوی
bring about سبب وقوع امری شدن
venue محل وقوع جرم یا دعوی
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
pigs might fly وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
straw in the wind <idiom> نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
impend اویزان کردن در شرف وقوع بودن
a stitch in time saves nine <proverb> علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
loop ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
conditional مین کننده وقوع چندین کار مشخص
the bird is p of that event مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
alibis غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibi غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
loops ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
looped ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
attended operation فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flags نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flags بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
special vertict رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
fault خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faulted خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
counter revolution عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
fallout خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
unconditional دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
metal deactivator مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
flowchart دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flow diagram دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
voters عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voter عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faults برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faulted برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warned بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
quasi contract عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
run duration خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
crash position indicator برج اعلام محل وقوع سوانح دریایی برج مراقبت سوانح دریایی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com