Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
trichromatism
وقوع درسه حالت
Other Matches
voters
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voter
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
water exists in three phases
اب درسه نمود وجود دارد
This dictionary is published(printed) in three volumes.
این فرهنگ زبان درسه جلد منتشر گردیده است
the i
[حالت من) اگاهی :این کلمه در حالت مفعولیت me ودر حالت فاعلیت I است
mode
قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
modes
قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
foreground
سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
square
تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
analog
سیگنالهای ذخیره سازی در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
analogues
ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
analogue
ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
squaring
تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squared
تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
vitrifying
تغییر شکل سرامیک از حالت کریستالی به حالت شیشهای یا غیر متبلور
squares
تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
oblique case
حالت مفعولی یا اضافه حالت اسمی که نه فاعل باشدنه منادی
convertor
وسیله یا برنامهای که داده را از یک حالت به حالت دیگر تبدیل میکند
prints
کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
printed
کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
print
کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
plebeianism
حالت عوام یا مردم پست حالت توده
devitrify
از حالت شیشهای در اوردن حالت بلوری دادن
alternate
تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
alternated
تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
state of rest
حالت ارام حالت سکون وضعیت ساکن
alternates
تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
genitive
حالت مالکیت حالت مضاف الیه
plasticity
حالت خمیری پلاستیسیته حالت نرمی
far between
کم وقوع
occurrences
وقوع
occurence
وقوع
outbreak
وقوع
outbreaks
وقوع
occurance
وقوع
incidence
وقوع
occurrence
وقوع
uart
قطعهای که رشتههای بیت سریال آسنکردن را به حالت موازی یا داده را به حالت رشته بیت سری تبدیل میکند
cold forming
حالت دهی در حالت سرد
spectralness
حالت طیفی حالت شبحی
spectrality
حالت طیفی حالت شبحی
transitoriness
حالت ناپایداری حالت بی بقایی
marginal case
حالت نهائی حالت حدی
presence
وقوع وتکرار
chronological
بترتیب وقوع
frequency
کثرت وقوع
localities
محل وقوع
frequentness
کثرت وقوع
under way
درشرف وقوع
locality
محل وقوع
interjacency
وقوع در میان
infrequency
ندرت وقوع
frequencies
کثرت وقوع
externality
وقوع درخارج
done
وقوع یافته
scenes
جای وقوع
incidence
تصادف وقوع
come through
وقوع یافتن
come off
وقوع یافتن
centricity
وقوع درمرکز
bring to pass
به وقوع رساندن
contingencies
احتمال وقوع
contingency
احتمال وقوع
imminence
قرابت وقوع
recurrenge
وقوع مکرر
scene
جای وقوع
the scene is laid in paris
جای وقوع
rede
وقوع مصلحت
carrying
نشانه وقوع وام
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
alpha radiation
وقوع طبیعی پرتو
chronological
ترتیب زمانی وقوع
allopatric
بتنهایی وقوع یافته
carries
نشانه وقوع وام
imminence
وقوع خطر نزدیک
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
imminency
وقوع خطر نزدیک
carried
نشانه وقوع وام
carry
نشانه وقوع وام
accident proof
علت وقوع حادثه
red handed
حین وقوع جنایت
venues
محل وقوع جرم یا دعوی
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
rhyme scheme
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
bring about
سبب وقوع امری شدن
venue
محل وقوع جرم یا دعوی
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
pigs might fly
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
straw in the wind
<idiom>
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
impend
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
conditional
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
loops
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
alibis
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
loop
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
looped
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibi
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
crude
حالت طبیعی رنگ
[حالت ملایم و اصیل رنگ]
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flags
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
attended operation
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flag
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
special vertict
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
faults
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faulted
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
real mode
حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
cold strength
استحکام در حالت سرد مقاومت در حالت سرد
fallout
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
unconditional
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
metal deactivator
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
this day six months
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
flow diagram
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flowchart
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
universal
قطعهای که رشته بیت سری اسنکرون را به حالت موازی یا حالت موازی را به رشته سری تبدیل میکند
faulted
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment
اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor
ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
quasi contract
عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
run duration
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
forward seat
حالت نشستن سوارکار روی زین در پرش حالت نشستن سوارکار بر روی زین
manner
حالت
predicament
حالت
predicaments
حالت
expressions
حالت
stating
حالت
expression
حالت
unexpressive
بی حالت
estate
حالت
disposition
حالت
pyreticosis
حالت تب
stated
حالت
self
حالت
attitude
حالت
situations
حالت
situation
حالت
queasiness
حالت قی
stances
حالت
stance
حالت
states
حالت
estates
حالت
posture
حالت
postured
حالت
postures
حالت
posturing
حالت
feverishness
حالت تب
status
حالت
fettle
حالت
line condition
حالت خط
glass eyed
بی حالت
idiocrasy
حالت
febricity
حالت تب
condition
حالت
phases
حالت
phased
حالت
phase
حالت
if
حالت
make
حالت
makes
حالت
ill conditioned
بد حالت
attitudes
حالت
cases
حالت
moods
حالت
temperaments
حالت
temper
حالت
grain
حالت
state-
حالت
mood
حالت
state
حالت
tempers
حالت
case
حالت
tempered
حالت
temperament
حالت
equilibrium state
حالت تعادل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com