Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 126 (7 milliseconds)
English
Persian
centricity
وقوع درمرکز
Other Matches
centralization
استقرار درمرکز
centred
درمرکز قرارگرفتن
centre
درمرکز قرارگرفتن
centers
درمرکز قرارگرفتن
center
درمرکز قرارگرفتن
centralisation
استقرار درمرکز
centric
واقع درمرکز
centered
درمرکز قرارگرفتن
under fire
<idiom>
درمرکز حمله بودن
centralises
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralised
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizing
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralising
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
far between
کم وقوع
occurrences
وقوع
occurrence
وقوع
occurance
وقوع
outbreak
وقوع
outbreaks
وقوع
occurence
وقوع
incidence
وقوع
the scene is laid in paris
جای وقوع
contingency
احتمال وقوع
recurrenge
وقوع مکرر
contingencies
احتمال وقوع
scenes
جای وقوع
done
وقوع یافته
rede
وقوع مصلحت
imminence
قرابت وقوع
scene
جای وقوع
frequencies
کثرت وقوع
chronological
بترتیب وقوع
infrequency
ندرت وقوع
presence
وقوع وتکرار
frequentness
کثرت وقوع
externality
وقوع درخارج
come through
وقوع یافتن
incidence
تصادف وقوع
come off
وقوع یافتن
frequency
کثرت وقوع
localities
محل وقوع
locality
محل وقوع
interjacency
وقوع در میان
under way
درشرف وقوع
bring to pass
به وقوع رساندن
allopatric
بتنهایی وقوع یافته
imminency
وقوع خطر نزدیک
alpha radiation
وقوع طبیعی پرتو
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
imminence
وقوع خطر نزدیک
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
red handed
حین وقوع جنایت
trichromatism
وقوع درسه حالت
carrying
نشانه وقوع وام
chronological
ترتیب زمانی وقوع
carries
نشانه وقوع وام
carry
نشانه وقوع وام
carried
نشانه وقوع وام
accident proof
علت وقوع حادثه
bring about
سبب وقوع امری شدن
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
venue
محل وقوع جرم یا دعوی
venues
محل وقوع جرم یا دعوی
rhyme scheme
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
impend
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
pigs might fly
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
straw in the wind
<idiom>
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
loop
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
conditional
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
alibis
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
loops
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibi
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
looped
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flag
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
attended operation
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
error handling
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
special vertict
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
fault
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faulted
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
fallout
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
this day six months
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
metal deactivator
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
unconditional
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
flow diagram
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flowchart
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
voters
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voter
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faults
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faulted
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment
اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor
ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
quasi contract
عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
run duration
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
crash position indicator
برج اعلام محل وقوع سوانح دریایی برج مراقبت سوانح دریایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com