Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (8 milliseconds)
English
Persian
rede
وقوع مصلحت
Other Matches
politic
مصلحت دان مصلحت امیز مقتضی
expediency
مصلحت
expedient
مصلحت
expedients
مصلحت
interests
مصلحت
interest
مصلحت
advisability
مصلحت
advice
مصلحت
pragmatism
مصلحت گرایی
impolicy
خلاف مصلحت
impolitic
مخالف مصلحت
pragmatist
مصلحت گرای
expedient
مصلحت امیز
inadvisability
خلاف مصلحت
expedients
مصلحت امیز
politicly
ازروی مصلحت
vital interest
مصلحت حیاتی
To regard as advisable . To deem prudent .
مصلحت دیدن
advised
مصلحت امیز
interests
سود مصلحت
interest
سود مصلحت
expediential
مصلحت امیز
policy
مصلحت اندیشی
policies
مصلحت اندیشی
As deemed advisable . As expedient .
هرطور که مصلحت با شد
white lie
<idiom>
دروغ مصلحت آمیز
white lie
دروغ مصلحت آمیز
politic
مصلحت امیز کاردانی
it is inadvisable to say that
گفتن ان مصلحت نیست
expediently
از روی مصلحت یا اقتضا
A white lie .
دروغ مصلحت آمیز
impoliticly
از روی خلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
inexpediently
از روی فلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
honesty is the best policy
عین مصلحت در راستی ودرستی است
Do you think it advisable to wait here
آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover.
برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
outbreak
وقوع
occurance
وقوع
outbreaks
وقوع
incidence
وقوع
occurrence
وقوع
far between
کم وقوع
occurence
وقوع
occurrences
وقوع
imminence
قرابت وقوع
interjacency
وقوع در میان
infrequency
ندرت وقوع
externality
وقوع درخارج
bring to pass
به وقوع رساندن
centricity
وقوع درمرکز
come off
وقوع یافتن
come through
وقوع یافتن
frequentness
کثرت وقوع
the scene is laid in paris
جای وقوع
recurrenge
وقوع مکرر
contingencies
احتمال وقوع
done
وقوع یافته
scenes
جای وقوع
under way
درشرف وقوع
locality
محل وقوع
localities
محل وقوع
presence
وقوع وتکرار
frequency
کثرت وقوع
frequencies
کثرت وقوع
scene
جای وقوع
incidence
تصادف وقوع
chronological
بترتیب وقوع
contingency
احتمال وقوع
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
trichromatism
وقوع درسه حالت
carry
نشانه وقوع وام
imminency
وقوع خطر نزدیک
carrying
نشانه وقوع وام
carries
نشانه وقوع وام
carried
نشانه وقوع وام
red handed
حین وقوع جنایت
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
alpha radiation
وقوع طبیعی پرتو
chronological
ترتیب زمانی وقوع
allopatric
بتنهایی وقوع یافته
imminence
وقوع خطر نزدیک
accident proof
علت وقوع حادثه
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
bring about
سبب وقوع امری شدن
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
venues
محل وقوع جرم یا دعوی
venue
محل وقوع جرم یا دعوی
rhyme scheme
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
pigs might fly
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
straw in the wind
<idiom>
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
impend
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
i advised him to go there
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
conditional
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
alibis
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
looped
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibi
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
loop
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
flag
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
attended operation
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
special vertict
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
fault
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faulted
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
fallout
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
unconditional
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
this day six months
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
metal deactivator
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
flowchart
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flow diagram
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
voter
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faulted
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment
اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor
ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
quasi contract
عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
pragmatism
مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
run duration
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
it is inexpedient to reply
پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
crash position indicator
برج اعلام محل وقوع سوانح دریایی برج مراقبت سوانح دریایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com