Total search result: 301 (19 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
slump over |
ولو شدن روی چیزی |
|
|
Search result with all words |
|
dipstick |
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود |
dipsticks |
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود |
write |
سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن |
writes |
سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن |
minimum |
کوچکترین مقدار چیزی |
exception |
چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد |
exceptions |
چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد |
tee |
هر چیزی بشکل T |
teed |
هر چیزی بشکل T |
teeing |
هر چیزی بشکل T |
tees |
هر چیزی بشکل T |
outline |
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن |
outline |
خصوصیت اصلی چیزی |
outlined |
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن |
outlined |
خصوصیت اصلی چیزی |
outlines |
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن |
outlines |
خصوصیت اصلی چیزی |
outlining |
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن |
outlining |
خصوصیت اصلی چیزی |
use |
استفاده از چیزی |
use |
اجرای چیزی |
use |
روش استفاده از چیزی |
uses |
استفاده از چیزی |
uses |
اجرای چیزی |
uses |
روش استفاده از چیزی |
flail |
الت نوسانی هر چیزی |
flailed |
الت نوسانی هر چیزی |
flailing |
الت نوسانی هر چیزی |
flails |
الت نوسانی هر چیزی |
importation |
عمل وارد کردن چیزی به سیستم از خارج |
exchange |
دادن چیزی به جای چیز دیگر |
exchanged |
دادن چیزی به جای چیز دیگر |
exchanges |
دادن چیزی به جای چیز دیگر |
exchanging |
دادن چیزی به جای چیز دیگر |
front |
بخشی از چیزی که از عقب به نظر آید |
fronting |
بخشی از چیزی که از عقب به نظر آید |
demand |
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن |
demand |
تقاضا برای انجام چیزی |
demanded |
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن |
demanded |
تقاضا برای انجام چیزی |
demands |
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن |
demands |
تقاضا برای انجام چیزی |
change |
متفاوت ساختن چیزی |
change |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changed |
متفاوت ساختن چیزی |
changed |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changes |
متفاوت ساختن چیزی |
changes |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changing |
متفاوت ساختن چیزی |
changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
slice |
بخشی از چیزی |
slices |
بخشی از چیزی |
replace |
چیزی را تعویض کردن |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replaced |
چیزی را تعویض کردن |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replaces |
چیزی را تعویض کردن |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replacing |
چیزی را تعویض کردن |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
wishing |
چیزی که ارزومیشود |
labelling |
1-برچسب گذاری روی چیزی . 2-چاپ برچسبها |
pap |
هر چیزی شبیه نوک پستان |
scoop |
اسباب مخصوص دراوردن چیزی |
scooped |
اسباب مخصوص دراوردن چیزی |
scooping |
اسباب مخصوص دراوردن چیزی |
scoops |
اسباب مخصوص دراوردن چیزی |
organisations |
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند |
organization |
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند |
organizations |
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند |
enable |
اجازه رویدادن چیزی |
enabled |
اجازه رویدادن چیزی |
enables |
اجازه رویدادن چیزی |
enabling |
اجازه رویدادن چیزی |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
part |
خرد جزء مرکب چیزی |
part |
بخشی از چیزی |
lap |
لیس زدن با صدا چیزی خوردن |
lapped |
لیس زدن با صدا چیزی خوردن |
mean |
مشخص کردن چیزی |
meaner |
مشخص کردن چیزی |
meanest |
مشخص کردن چیزی |
mature |
به موعد چیزی رسیدن |
matures |
به موعد چیزی رسیدن |
state |
وضعیت چیزی |
state- |
وضعیت چیزی |
stated |
وضعیت چیزی |
states |
وضعیت چیزی |
stating |
وضعیت چیزی |
basic |
حالت ابتدایی یا ساده شروع هر چیزی |
basics |
حالت ابتدایی یا ساده شروع هر چیزی |
copied |
تهیه نمونه اولیه از هر چیزی فرمان COPY در سیستم عامل DOS |
copies |
تهیه نمونه اولیه از هر چیزی فرمان COPY در سیستم عامل DOS |
copy |
تهیه نمونه اولیه از هر چیزی فرمان COPY در سیستم عامل DOS |
copying |
تهیه نمونه اولیه از هر چیزی فرمان COPY در سیستم عامل DOS |
connection |
اتصال یا چیزی که متصل میشود |
connexions |
اتصال یا چیزی که متصل میشود |
Other Matches |
|
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
appreciating |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciates |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
rate |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
rates |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
to regard somebody [something] as something |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
screw up <idiom> |
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
fence [around / between something] |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
fence [around / between something] |
حصار [دور چیزی] [بین چیزی] |
to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
recognition |
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای .. |
to blame somebody for something |
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه] |
to lean something against something |
چیزی را به چیزی تکیه دادن |
resisted |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
inserts |
قرار دادن چیزی در چیزی |
to paint something [with something] |
چیزی را [با چیزی] رنگ زدن |
inserting |
قرار دادن چیزی در چیزی |
insert |
قرار دادن چیزی در چیزی |
resist |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resisting |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resists |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
require |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
requires |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
requiring |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
required |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> |
کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره] |
(a) case in point <idiom> |
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
phases |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
phased |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
something like 00 rials |
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال |
rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
stuck on <idiom> |
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن |
long for |
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن |
phase |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
to have something in reserve |
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
fix |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
fixes |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
destitution |
بی چیزی |
light purse |
بی چیزی |
something |
یک چیزی |
aught |
چیزی |
something |
چیزی |
anything |
چیزی |
indigence |
بی چیزی |
to poke a hole in any thing |
چیزی را |
long haired |
علاقمند به چیزی |
consigned |
سپردن چیزی به |
mindful of anything |
باخبر از چیزی |
consign |
سپردن چیزی به |
change [in something] [from something] |
تغییر [در یا از چیزی] |
mindful of anything |
ملتفت چیزی |
consigning |
سپردن چیزی به |
to net soemthing |
با تورگرفتن چیزی |
longhair |
علاقمند به چیزی |
to have something at one's disposal |
چیزی داشتن |
to have something |
چیزی داشتن |
to get [be] up to mischief |
در چیزی دو به هم زدن |
to be up to something |
در چیزی دو به هم زدن |
sick of (someone or something) <idiom> |
نفرت از چیزی |
make do with something |
با چیزی تا کردن |
make something do |
با چیزی تا کردن |
consigns |
سپردن چیزی به |
he has nothing of his own |
چیزی ندارد |
get a load of <idiom> |
دیدن چیزی |
trails |
خط ی در امتداد چیزی |
resignation [from something] |
استعفا [از چیزی] |
hard surface |
سطح چیزی |
get wind of something |
از چیزی بوبردن |
string out <idiom> |
کش دادن چیزی |
in a way <idiom> |
به مقدار از چیزی |
no matter |
چیزی نیست |
To let something slip thru ones fingers . |
چیزی را از کف دادن |
To tear oneself away from something . |
دل از چیزی کندن |
fiddled |
ور رفتن به چیزی |
trailing |
خط ی در امتداد چیزی |
trailed |
خط ی در امتداد چیزی |
trail |
خط ی در امتداد چیزی |
to cut down [on] something |
چیزی را کم کردن |
nothing was left over |
چیزی زیادنیامد |
not that i know of |
چیزی که من بدانم نه |
bring to mind <idiom> |
چیزی را به یادآوردن |
to cut back [on] something |
چیزی را کم کردن |
ask a boon of me |
از من چیزی بخواه |
to reason out something |
چیزی را حل کردن |
to cut something |
چیزی را کم کردن |
To pinch some thing . |
چیزی را کش رفتن |
no object |
چیزی نیست |
take for granted <idiom> |
تقلید از چیزی |
defrost |
یخ چیزی را اب کردن |
exordium |
اول هر چیزی |
it is immaterial |
چیزی نیست |
to entertain the idea of doing something <idiom> |
چیزی را در سر پروراندن |
nuts about <idiom> |
خشنود از چیزی |
defrosted |
یخ چیزی را اب کردن |
to make a hand of anything |
از چیزی سودبردن |
dont mention it |
چیزی نیست |
use [of something] |
استفاده [از چیزی] |
deduct |
کم کردن چیزی از کل |
deducted |
کم کردن چیزی از کل |
inside of |
بطن هر چیزی |
defrosts |
یخ چیزی را اب کردن |
nothing to sneeze at <idiom> |
چیزی که توبایدمحکمنگهداری |
deducts |
کم کردن چیزی از کل |
defrosting |
یخ چیزی را اب کردن |
involution |
عود چیزی |
lay hands on something |
چیزی را یافتن |
positioned |
محل چیزی |
coding |
کد گذاری چیزی |
hunger for |
اشتیاق به چیزی |
hunger for |
ارزوی چیزی |
to equip something |
چیزی را مجهزکردن |
deducting |
کم کردن چیزی از کل |
to net soemthing |
به تورانداختن چیزی |
hold by |
به چیزی چسبیدن |
position |
محل چیزی |
to equip something |
چیزی را آراستن |
to toy with the idea of doing something <idiom> |
چیزی را در سر پروراندن |
dehydrate |
اب چیزی را گرفتن |
dehumidify |
نم چیزی را گرفتن |
fills |
پر کردن چیزی |
fill |
پر کردن چیزی |
i said nothing to him |
چیزی به او نگفتم |
to do something wrong |
در چیزی دو به هم زدن |
to escape [with something] |
گریختن [با چیزی] |
to pique oneself on something |
چیزی بالیدن |
To brag and boast . To profess something . |
از چیزی دم زدن |
to look for anything |
چیزی گشتن |
lay hands on something <idiom> |
یافتن چیزی |
hold out on <idiom> |
رد چیزی از کسی |
This is more like it. Now this makes sense. |
حالااین شد یک چیزی |
The point is that… |
چیزی که هست |
to get [hold of] something |
گرفتن چیزی |
to bring something |
گرفتن چیزی |
to jury-rig something |
چیزی را به هم پیوستن |
to search for anything |
پی چیزی گشتن |
to refresh oneself |
چیزی خوردن |
to get [hold of] something |
آوردن چیزی |
to bring something |
آوردن چیزی |
to grieve over anything |
برای چیزی |
have on <idiom> |
پوشیدن چیزی |
to lop something off |
زدن چیزی |