Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
bass viol
ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
Other Matches
bran pie
فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
My grandparents are six feet under.
<idiom>
پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania
مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
macropterous
دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
fossil
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
big game
صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
museum piece
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
tween
درمیان
twixt
درمیان
alternated
یک درمیان
between
درمیان
altern
یک درمیان
midst
درمیان
alternate
یک درمیان
amid
درمیان
betwixt
درمیان
alternates
یک درمیان
amidst
درمیان
in between
درمیان
affiliating
درمیان خودپذیرفتن
affiliated
درمیان خودپذیرفتن
Every other day . On alternate days .
یکروز درمیان
enclosing
درمیان گذاشتن
Every three days .
سه روز درمیان
affiliate
درمیان خودپذیرفتن
enclose
درمیان گذاشتن
encloses
درمیان گذاشتن
Among the people .
درمیان مردم
among
درمیان درزمرهء
interjecting
درمیان انداختن
interjects
درمیان انداختن
every other day
یک روز درمیان
double space
یک خط درمیان نوشتن
every other d.
یک روز درمیان
triple space
دو خط درمیان کردن
interjected
درمیان انداختن
interject
درمیان انداختن
interlucent
درمیان درخشنده
d. about
یک روز درمیان
affiliates
درمیان خودپذیرفتن
amid ships
درمیان کشتی
amidships
درمیان کشتی
alternated
یک درمیان امدن متناوب
to stand across the road
درمیان جاده ایستادن
medially
چنانکه درمیان باشد
alternate
یک درمیان امدن متناوب
alternates
یک درمیان امدن متناوب
cross file
یک درمیان در دو جهت قراردادن
mediate
درمیان واقع شدن
mediated
درمیان واقع شدن
mediates
درمیان واقع شدن
mediating
درمیان واقع شدن
adopts
درمیان خود پذیرفتن
midship
واقع درمیان کشتی
adopting
درمیان خود پذیرفتن
adopt
درمیان خود پذیرفتن
across
ازاین سو بان سو درمیان
storage interleaving
درمیان انباره جای دادن
in
:درمیان گذاشتن جمع کردن
in-
:درمیان گذاشتن جمع کردن
pierglass
اینه قدی درمیان دوپنجره
break-ins
درمیان صحبت کسی دویدن
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
epizootic
منتشر شونده درمیان جانوران
epenthesis
الحاق حرفی درمیان کلمه
mediating
واقع درمیان غیر مستقیم
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
mediates
واقع درمیان غیر مستقیم
mediated
واقع درمیان غیر مستقیم
mediate
واقع درمیان غیر مستقیم
interscholastic
واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
to run the gauntlet
درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
ruderal
روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to get in a word edgeways
سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to put in
درمیان اوردن نقل قول کردن
triggerman
ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intra
پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
pyrenran
وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
endobiotic
زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
extensiontable
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
intervale
پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
grandam
مادر بزرگ ننه بزرگ
grandparents
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandparent
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
so large
چندان بزرگ بقدری بزرگ
quadrages imal
وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
cray
نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
canoness
زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
to knit peace between nations
ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
gofers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofer
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gophers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate
بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
decuman
بزرگ
massively
بزرگ
eminent
بزرگ
full bottomed
بزرگ
great
بزرگ
great-
بزرگ
headman
بزرگ
headmen
بزرگ
of a large size
بزرگ
large sized a
بزرگ
massive
بزرگ
voluminous
بزرگ
macrocephalic
بزرگ سر
macro
بزرگ
long ton
تن بزرگ
doyennes
زن بزرگ
bigger
بزرگ
doyenne
زن بزرگ
dignified
بزرگ
major
بزرگ
large sized
بزرگ
biggest
بزرگ
spankings
بزرگ
bulkier
بزرگ
bulkiest
بزرگ
bulky
بزرگ
spanking
بزرگ
grossest
بزرگ
mighty
بزرگ
hugeous
بزرگ
immane
بزرگ
greatest
بزرگ
majestic
بزرگ
graves
بزرگ
majoring
بزرگ
majored
بزرگ
mightier
بزرگ
vasty
بزرگ
highs
بزرگ
highest
بزرگ
high
بزرگ
mightiest
بزرگ
big
بزرگ
gross
بزرگ
smallest
بزرگ نه
paternal grandmother
نه نه بزرگ
gate
در بزرگ
extra
بزرگ
extra-
بزرگ
extras
بزرگ
grave
بزرگ
propylon
در بزرگ
smaller
بزرگ نه
vast
بزرگ
grosser
بزرگ
small
بزرگ نه
grosses
بزرگ
stour
بزرگ
grossed
بزرگ
canis major
سگ بزرگ
grossing
بزرگ
canis majoris
سگ بزرگ
egregious
بزرگ
swith
بزرگ
gates
در بزرگ
nonus
بزرگ
majuscular
بزرگ
walloping
بزرگ
considerably large
بس بزرگ
bandog
سگ بزرگ
jumbo
بزرگ
jumbos
بزرگ
adults
بزرگ
king size
بزرگ
magacephalic
بزرگ سر
adult
بزرگ
majuscule
بزرگ
wallopings
بزرگ
swingeing
بزرگ
gravest
بزرگ
extensive
بزرگ
enormous
بزرگ
megapod
بزرگ پا
largest
بزرگ
larger
بزرگ
large
بزرگ
bulldogs
نوعی سگ بزرگ
bulldog
نوعی سگ بزرگ
billows
موج بزرگ اب
whacking
خیلی بزرگ
antrum
غار بزرگ
arch enemy
دشمن بزرگ
aggrandise
بزرگ شدن
archfiend
دیو بزرگ
argosy
کشتی بزرگ
avous
پدر بزرگ
distend
بزرگ کردن
bass drum
طبل بزرگ
bass fiddle
ویلن سل بزرگ
big bang
انفجار بزرگ
big league
لیگ بزرگ
bonefire
اتش بزرگ
zoomed
بزرگ کردن
distending
بزرگ کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com