English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (31 milliseconds)
English Persian
specialises ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialising ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize ویژه کاری کردن متخصص شدن
specializes ویژه کاری کردن متخصص شدن
specializing ویژه کاری کردن متخصص شدن
Other Matches
specialization ویژه کاری
metllurgist ویژه گرفلز کاری
biochemist متخصص شیمی حیاتی والی ویژه گر زیست شیمی
biochemists متخصص شیمی حیاتی والی ویژه گر زیست شیمی
fireworker متخصص اتش بازی متخصص مرمیات وموشکهای جنگی متخصص مواد منفجره و اتش زنه
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
idiosyncrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
idiosyncrasies طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
tacticians متخصص کار بردن یکانها متخصص تدابیر جنگی تاکتیسین
tactician متخصص کار بردن یکانها متخصص تدابیر جنگی تاکتیسین
he was nothing of an expert هیچ متخصص نبود متخصص کجا بود
virologist متخصص ویروس شناس ویژه گرعلم ویروس شناسی ویروس شناس
special interest groups گروههایی با علاقه ویژه گروه مشترک المنافع ویژه
specialty کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
speciality کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialities کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
idiocrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه
radiologist متخصص استعمال پرتو رونتگن متخصص استعمال پرتومجهول
radiologists متخصص استعمال پرتو رونتگن متخصص استعمال پرتومجهول
metallurgists متخصص قال کردن فلزات
metallurgist متخصص قال کردن فلزات
consecrating ویژه کردن تخصیص دادن
seasoning klin کوره ویژه خشک کردن
consecrate ویژه کردن تخصیص دادن
consecrates ویژه کردن تخصیص دادن
trimming tool ابزار ویژه قطع کردن زائده ها
straightjacket ژاکت ویژه خفت کردن دیوانگان
straitjacket ژاکت ویژه خفت کردن دیوانگان
to tick کار کردن به نحوه ویژه یا درست
praetorial متعلق به گارد ویژه سربازی که جز گارد ویژه است
taxidermist ویژه گر پر کردن پوست حیوانات باکاه وغیره
zootechnician کارشناس تربیت حیوانات ویژه گر اهلی کردن جانوران
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
beading machine ابزارمخصوص ساختن فلانژدستگاه ویژه گرد کردن لبه ورقها
paints پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
paint پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
applied هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned نو کاری کردن
stucco گچ کاری کردن
recondition نو کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
inlays خاتم کاری کردن
inlay خاتم کاری کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
stunts شیرین کاری کردن
stunt شیرین کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
inlaying خاتم کاری کردن
calker بتونه کاری کردن
flourish زینت کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
carve کنده کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
carved کنده کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
carves کنده کاری کردن
carvings کنده کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
to brush over دست کاری کردن
rodeo سوار کاری کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
enamel مینا کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
splays منبت کاری کردن
refashion دست کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
splay منبت کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
hammer چکش کاری کردن
lubrication روغن کاری کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
hammered چکش کاری کردن
shyster دغل کاری کردن
hammers چکش کاری کردن
to touch up دست کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
granulate چکش کاری کردن
on your own خودم تنهایی [کاری را کردن]
jobs ایوب مقاطعه کاری کردن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
to persuade somebody of something کسی را متقاعد به کاری کردن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
to omit doing a thing از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
service ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
serviced ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to run the show در کاری اختیار داری کردن
job ایوب مقاطعه کاری کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
To come to blows with someone . با کسی کتک کاری کردن
To do something in a pique . از روی لج ولجبازی کاری را کردن
end up <idiom> پایان ،بلاخره کاری کردن
bossed برجسته کاری ریاست کردن بر
to egg [on] تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
bosses برجسته کاری ریاست کردن بر
to incite somebody to something کسی را به کاری تحریک کردن
p in power to do something عدم نیروبرای کردن کاری
systematization اسلوبی کردن همست کاری
give someone a hand <idiom> با کاری به کسی کمک کردن
lift a finger (hand) <idiom> کاری بکن ،کمک کردن
bossing برجسته کاری ریاست کردن بر
step in مداخله بیجا در کاری کردن
lime با اهک کاری سفید کردن
limes با اهک کاری سفید کردن
boss برجسته کاری ریاست کردن بر
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
oversell بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
fillets تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleting تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
filleted تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
to seek a position جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
It wI'll boomerang. کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
To settle the issue one way or the other. تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
filet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
get after someone <idiom> مجبور کردن شخص درانجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
to work by candle light شب کاری کردن دود چراغ خوردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
overselling بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
oversold بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
slush down روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
rat out on <idiom> مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to grudge to do a thing بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
cover one's tracks <idiom> پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com