Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English
Persian
impact parameter
پارامتر برخورد
Other Matches
channelled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
parameters
پارامتر
parameter
پارامتر
z parameter
پارامتر "زد"
actual parameter
پارامتر واقعی
linkage parameter
پارامتر پیوندی
lattice parameter
پارامتر شبکه
input parameter
پارامتر ورودی
wave parameter
پارامتر موج
frequency parameter
پارامتر فرکانس
parameter setting
پارامتر نشانی
formmal parameter
پارامتر صوری
variable parameter
پارامتر متغییر
value parameter
پارامتر مقداری
symbolic parameter
پارامتر نمادی
shielding parameter
پارامتر حفافتی
replaceable parameter
پارامتر جایگزینی
refernce parameter
پارامتر مرجع
racah parameter
پارامتر راکاه
positional parameter
پارامتر وضعیتی
passing parameter
پارامتر عبوری
pseudoparameter
شبه پارامتر
drive designator
پارامتر دیسک گردان
deceleration parameter
پارامتر کند شدن
impact parameter
پارامتر ضرب شونده
adjustable parameter
پارامتر تنظیم پذیر
y parameter
پارامتر چهار قطبی ایگرگ
parameter
ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
parameters
ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
head crash
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
communication
پارامتر هایی که نحوه کنترل ارسال داده را بیان می کنند
parameter
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameters
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
setting up
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
criss-crossing
برخورد
criss-crosses
برخورد
criss-crossed
برخورد
collisions
برخورد
receptions
برخورد
clash
برخورد
clashed
برخورد
clashes
برخورد
intersect
برخورد
intersected
برخورد
intersects
برخورد
tangency
برخورد
criss-cross
برخورد
collision
برخورد
appulse
برخورد
confliction
برخورد
ill favored
بد برخورد
osculation
برخورد
reception
برخورد
contacting
برخورد
attitude
برخورد
striking
برخورد
strike
برخورد
attitudes
برخورد
incidence
برخورد
strikingly
برخورد
conflicted
برخورد
contacts
برخورد
contact
برخورد
contacted
برخورد
conflict
برخورد
impact
برخورد
conflicts
برخورد
strikes
برخورد
stopping
برخورد
approach
برخورد
approached
برخورد
stops
برخورد
approaches
برخورد
stop
برخورد
stopped
برخورد
impacts
برخورد
collision rate
نرخ برخورد
collision rate
میزان برخورد
collision rate
سرعت برخورد
conflict of interest
برخورد منافع
conflux
همریزگاه برخورد
contiguity
برخورد تماس
collision frequency
فراوانی برخورد
collision energy
انرژی برخورد
impact force
نیروی برخورد
unsporting conduct
برخورد ناجوانمردانه
crossing points
محل برخورد دو خط
crossing point
محل برخورد دو خط
impact
برخورد کردن
effective collision
برخورد موثر
intersection point
محل برخورد
meet
برخورد کردن
meeter
برخورد کننده
osculate
برخورد کردن
fall on
<idiom>
برخورد (بامشکلات)
My pride was wounded ( hurt) .
به غیرتم برخورد
jct
محل برخورد
probability of collision
احتمال برخورد
meets
برخورد کردن
zone of contact
محل برخورد
take the blade
برخورد شمشیرها
inelastic collision
برخورد ناکشسان
impact test
ازمون برخورد
elastic collision
برخورد کشسان
elastic collision
برخورد الاستیک
impact factor
ضریب برخورد
electron impact
برخورد الکترونها
head on collision
برخورد رودررو
head oncollision
برخورد رویاروی
accessible
خوش برخورد
impact effect
اثر برخورد
impact hardness
سختی برخورد
impact sound
صدای برخورد
impact strength
استحکام برخورد
touche
اعلام برخورد
tilts
منازعه برخورد
tilted
منازعه برخورد
greets
درود برخورد
knock-ups
برخورد کردن
tolerate
برخورد هموارکردن
affable
خوش برخورد
tolerates
برخورد هموارکردن
tolerating
برخورد هموارکردن
knock up
برخورد کردن
knock-up
برخورد کردن
greet
درود برخورد
greeted
درود برخورد
impacts
برخورد کردن
coincidence
تطبیق برخورد
tilt
منازعه برخورد
chatter
برخورد کردن
chattered
برخورد کردن
chattering
برخورد کردن
tolerated
برخورد هموارکردن
affects
احساسات برخورد
affect
احساسات برخورد
chatters
برخورد کردن
coincidences
تطبیق برخورد
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
snags
بمانعی برخورد کردن
front
نما طرز برخورد
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
meetings
اتصال برخورد میتینگ
contact
اتصال الکتریکی برخورد
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
chatters
ضربه زدن برخورد
meets
: برخورد کردن یافتن
glad hand
<idiom>
بااهمییت برخورد کردن
warm up
<idiom>
دوستانه برخورد کردن
noncontact sports
ورزشهای بدون برخورد
contacting
اتصال الکتریکی برخورد
maladdress
برخورد بد ترک ادب
chattering
ضربه زدن برخورد
inelastic cross section
مقطع برخورد ناکشسان
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
snag
بمانعی برخورد کردن
snagging
بمانعی برخورد کردن
chattered
ضربه زدن برخورد
fronting
نما طرز برخورد
meeting
اتصال برخورد میتینگ
collision of the second kind
برخورد نوع دوم
collision of the first kind
برخورد نوع اول
chatter
ضربه زدن برخورد
incidence
برخوردکردن میدان برخورد
encountered
رویاروی شدن برخورد
encounter
رویاروی شدن برخورد
meet
: برخورد کردن یافتن
absence of blade
عدم برخورد شمشیرها
contacts
اتصال الکتریکی برخورد
encountering
رویاروی شدن برخورد
criterion
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
contacted
اتصال الکتریکی برخورد
smash
برخورد خرد کردن
smashes
برخورد خرد کردن
encounters
رویاروی شدن برخورد
swished
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishes
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
sideswipes
برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe
برخورد کردن به پهلوی چیزی
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
near collision
حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
impact loss
افت انرژی در اثر برخورد
swishing
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
effective collision cross section
سطح مقطع برخورد موثر
breasts
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
to collide head on
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
swish
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com