Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
intervale
پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
Other Matches
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
ridge
پشته تپههای دامنه کوه
ridges
پشته تپههای دامنه کوه
barbette
تپههای خاکی که توپها را بر ان قرارمیدهند
haversack
کیسه پارچهای
hardback
جلد پارچهای
hardbacks
جلد پارچهای
haversacks
کیسه پارچهای
cloth
روکش پارچهای
list slippers
کفش پارچهای
cloths
روکش پارچهای
to hem a cloth
لبه پارچهای راتوگذاشتن
aparejo
نوعی پالان چرمی یا پارچهای
corporale
پارچهای که هنگام عشاء ربانی بکارمیرود
gaiter
پارچه سفیدی که روی کفش بسته میشودگتر پارچهای
cleaned
مایع یا پارچهای که کثیفی را از صفحه VDU پاک کند
cleans
مایع یا پارچهای که کثیفی را از صفحه VDU پاک کند
clean
مایع یا پارچهای که کثیفی را از صفحه VDU پاک کند
gaiters
پارچه سفیدی که روی کفش بسته میشودگتر پارچهای
cleanest
مایع یا پارچهای که کثیفی را از صفحه VDU پاک کند
pullicate
پارچهای که برای درست کردن دستمال رنگی بکارمیرود
beige
پارچهای که از پشم طبیعی رنگ نشده ساخته شود
sleds
وسیله فلزی و پارچهای برای تمرین مانور سد کردن
sled
وسیله فلزی و پارچهای برای تمرین مانور سد کردن
trampoline
مجموعهای ازحرکات ژیمناستیکی بر روی میز پارچهای با 11 حرکت مختلف
trampolines
مجموعهای ازحرکات ژیمناستیکی بر روی میز پارچهای با 11 حرکت مختلف
gremial
پارچهای که اسقف هنگام اجرای برخی ایین هاروی دامن میاندازد
saris
ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است بر پارچهای که بدور بدن می پیچند
sari
ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است بر پارچهای که بدور بدن می پیچند
tween
درمیان
betwixt
درمیان
amidst
درمیان
twixt
درمیان
in between
درمیان
between
درمیان
alternate
یک درمیان
altern
یک درمیان
alternates
یک درمیان
amid
درمیان
midst
درمیان
alternated
یک درمیان
Every other day . On alternate days .
یکروز درمیان
double space
یک خط درمیان نوشتن
Among the people .
درمیان مردم
d. about
یک روز درمیان
Every three days .
سه روز درمیان
every other d.
یک روز درمیان
every other day
یک روز درمیان
affiliate
درمیان خودپذیرفتن
encloses
درمیان گذاشتن
affiliating
درمیان خودپذیرفتن
affiliates
درمیان خودپذیرفتن
affiliated
درمیان خودپذیرفتن
interlucent
درمیان درخشنده
amidships
درمیان کشتی
enclosing
درمیان گذاشتن
enclose
درمیان گذاشتن
amid ships
درمیان کشتی
interject
درمیان انداختن
among
درمیان درزمرهء
interjects
درمیان انداختن
interjecting
درمیان انداختن
triple space
دو خط درمیان کردن
interjected
درمیان انداختن
gobo
نوعی پرده پارچهای سیاه رنگ که در تلویزیون و سینمادوربین را از نور زائد محفوظ نگه میدارد
wet bulb termometere
ترمومتری که در ان جزء حساس توسط پارچهای که همواره با اب مرطوب نگاه داشته میشود احاطه شده است
cross file
یک درمیان در دو جهت قراردادن
across
ازاین سو بان سو درمیان
alternate
یک درمیان امدن متناوب
alternated
یک درمیان امدن متناوب
alternates
یک درمیان امدن متناوب
to stand across the road
درمیان جاده ایستادن
adopt
درمیان خود پذیرفتن
adopts
درمیان خود پذیرفتن
mediating
درمیان واقع شدن
medially
چنانکه درمیان باشد
mediates
درمیان واقع شدن
mediate
درمیان واقع شدن
mediated
درمیان واقع شدن
midship
واقع درمیان کشتی
adopting
درمیان خود پذیرفتن
epenthesis
الحاق حرفی درمیان کلمه
epizootic
منتشر شونده درمیان جانوران
mediates
واقع درمیان غیر مستقیم
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
mediate
واقع درمیان غیر مستقیم
mediated
واقع درمیان غیر مستقیم
pierglass
اینه قدی درمیان دوپنجره
mediating
واقع درمیان غیر مستقیم
interscholastic
واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
break-ins
درمیان صحبت کسی دویدن
in-
:درمیان گذاشتن جمع کردن
storage interleaving
درمیان انباره جای دادن
in
:درمیان گذاشتن جمع کردن
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
to put in
درمیان اوردن نقل قول کردن
to get in a word edgeways
سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to run the gauntlet
درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
bass viol
ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
ruderal
روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
clowned
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
touch judge
هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
ground return
انعکاسات سطح زمین روی صفحه رادار امواج انعکاسی زمین
clowning
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowns
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clown
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
pancakes
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
inductive earthing
زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
center field
قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
geotaxis
گرایشی که نیروی جاذبه زمین انراهدایت میکند زمین گرایی
hercules
نوعی موشک زمین به زمین با بردزیاد هواپیمای باری هرکولس
pancake
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
frost heave
برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
regulus
نوعی موشک اتمی هدایت شونده زمین به زمین که بانیروی جت حرکت میکند
nap of the earth
از نزدیک زمین در سطح زمین پرواز سینه مال
honest john
نوعی موشک برد کوتاه زمین به زمین توپخانه
off side
سمت راست زمین کریکت مقابل زمین توپزن
triggerman
ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
endobiotic
زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intra
پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
extensiontable
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
pyrenran
وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
geognosy
زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
tellurian
ساکن زمین دستگاه سنجش حرکات زمین
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
quadrages imal
وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
to knit peace between nations
ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
canoness
زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
perelotok
زمین یا قشر یخ زده زمین قشر زمستانی زمین
rolling terrain
زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
styx
نوعی موشک زمین به زمین دریایی
sergeants
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
sergeant
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
tie
بند پارچهای جلیقه نجات بند
ties
بند پارچهای جلیقه نجات بند
water plate
بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gophers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
bran pie
فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gofers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofer
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
covenant runing with land
شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
velure
پارچه مخملی ماهوت پاک کن پارچهای باماهوت پاک کن پاک کردن
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
contour flying
پرواز از روی عوارض زمین پرواز به طور مماس باعوارض زمین یا سینه مال
lacrosse
نوعی موشک زمین به زمین
pershing
موشک زمین به زمین پرشینگ
redstone
موشک زمین به زمین رداستون
pervious ground
زمین تراوا زمین نفوذپذیر
biosphere
قسمت قابل زندگی کره زمین که عبارتست از جوو اب و خاک کره زمین
contour flight
پرواز سینه مال از روی عوارض زمین پرواز در مسیرعوارض زمین
little john
موشک هانست جان کوچک نوعی موشک زمین به زمین توپخانه
talik
زمین غیر یخ زده در مناطق یخ زده یا در روی لایه منجمد زمین
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
compass rose
دایره بزرگی روی کره زمین که در جهت گردش عقربه ساعت از صفر تا 063 درجه بندی شده و بعنوان مبداسنجش و تنظیم قطبنماهای هواپیما روی زمین بکارمیرود
critical point
نقطه مهم و برجسته زمین نقاط حیاتی و مهم زمین
permafrost
لایه یخ زده دایمی زمین پوسته یا لایه منجمد زمین
topography
نگارش عوارض زمین نشان دادن عوارض زمین
geomagnetism
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
hydrographer
نقشه کش ابهای روی زمین کسیکه عالم به تشریح ابهای روی زمین است
surface to surface missile
موشک زمین به زمین
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
everglade
قطعه زمین باتلاقی علفزار زمین باتلاقی
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
earth's attraction
جاذبه زمین قوه جاذبه زمین
surface to surface
موشک زمین به زمین یا سطح به سطح
surface-to-surface
موشک زمین به زمین یا سطح به سطح
surface missile
موشک زمین به زمین موشک سطح به سطح موشک سطحی
grazes
زمین
land n
زمین
grazed
زمین
soil
زمین
soiling
زمین
lackland
بی زمین
floor
کف زمین
norland
زمین
graze
زمین
cinder tracks
زمین دو
soils
زمین
land
زمین
floors
کف زمین
floored
کف زمین
cinder track
زمین دو
tellus
زمین
real estate
زمین
ground line
خط زمین
ground
کف زمین
terrain
زمین
domains
زمین
rooter
زمین کن
grass roots
کف زمین
globes
زمین
aerospace
جو زمین
globe
زمین
ground
[British]
[floor]
کف زمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com