English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 86 (6 milliseconds)
English Persian
NO PARKING پارکینگ ممنوع
Other Matches
parking place پارکینگ
car park پارکینگ
multi-storey car park پارکینگ طبقاتی
multi-storey car park پارکینگ چند طبقه
We had a slight contretemps at the parking lot [car park] . ما یک مشاجره خفیفی در پارکینگ داشتیم.
Is there a parking attendant? آیا مامور پارکینگ هست؟
gymkhana مسابقه مهارت اتومبلرانی درمحوطه پارکینگ
gymkhanas مسابقه مهارت اتومبلرانی درمحوطه پارکینگ
solocross مسابقه در محوطه پارکینگ برای کشف مهارت راننده
tie down وسیله مهار هواپیما در محوطه پارکینگ وسیله بستن
impermissible ممنوع
prohibbited ممنوع
prohibited ممنوع
in d. ممنوع
illicit ممنوع
taboos ممنوع
barred ممنوع
taboo ممنوع
forbidden ممنوع
disallowable ممنوع
forbidden vibration ارتعاشات ممنوع
forbidden band نوار ممنوع
prohibited ممنوع شده
restricts ممنوع کردن
forbidden zone ناحیه ممنوع
no parking توقف ممنوع
no waiting توقف ممنوع
it's forbidden to ... ممنوع است که...
prohibited goods اشیاء ممنوع
rule out ممنوع ساختن
restricting ممنوع کردن
restrict ممنوع کردن
prohibits ممنوع کردن
forbid ممنوع کردن
forbidden ممنوع شده
prohibiting ممنوع کردن
prohibit ممنوع کردن
debar ممنوع کردن
debars ممنوع کردن
debarred ممنوع کردن
debarring ممنوع کردن
closed ممنوع الورود
forbids ممنوع کردن
to be absolutely forbidden [prohibited] مطلقا ممنوع بودن
bar بازداشتن ممنوع کردن
No camping اردو زدن ممنوع
bars بازداشتن ممنوع کردن
No camping چادر زدن ممنوع
No left [right] turn! گردش به چپ [راست] ممنوع!
ban item کالای ممنوع الورود
it is strictly forbidden اکیدا ممنوع است
forbidden transition جهش الکترونی ممنوع
forbidden energy zone ناحیه انرژی ممنوع
no smoking allowed استعمال دخانیان ممنوع
proscribe ممنوع ساختن تحریم کردن
no thoroughfare امدو شدیاعبور) ممنوع است
proscribing ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribed ممنوع ساختن تحریم کردن
the import of which is prohibited ان کالا ممنوع الورود است
proscribes ممنوع ساختن تحریم کردن
dut of court ممنوع از اینکه دادگاه بافهارارتش رسیدگی می نماید
to bar somebody from something [doing something] ممنوع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
to bar somebody from a competition شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
weather bound ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
commit no nuisance ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
fence month ماهی که شکارگوزن یاماهی گیری دران ممنوع است
outlaw یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlawed یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
talking is not permitted سخن گفتن مجاز نیست صحبت ممنوع است
outlawing یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlaws یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
forbidden fruits چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruit چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
black book دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند
countermands لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermanding لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
disbarment محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
countermanded لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermand لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
seal off محاصره کردن ممنوع الورود کردن
prohibits ممنوع کردن تحریم کردن
prohibiting ممنوع کردن تحریم کردن
prohibit ممنوع کردن تحریم کردن
disbar سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com