Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
death watch
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
Other Matches
doom to death
محکوم بمرگ
he was sentenced to death
محکوم بمرگ
to threat any one with death
کسیرا بمرگ
inextremis
نزدیک بمرگ
to d. a matural death
بمرگ طبیعی مردن
to die in ones bed
بمرگ طبیعی مردن
mediaevalist
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
strippers
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
stripper
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
peon
پاسبان
police officers
پاسبان
police officer
پاسبان
robert
پاسبان
bobbies
پاسبان
bobby
پاسبان
constables
پاسبان
constable
پاسبان
police
پاسبان
policeman
پاسبان
cop
پاسبان
gendarmes
پاسبان
gendarme
پاسبان
cops
پاسبان
custos
پاسبان
custodier
پاسبان
policemen
پاسبان
policed
پاسبان
polices
پاسبان
coast guardsman
پاسبان دریاکنار
castle ward
پاسبان دژیاقلعه
watchdog
سگ پاسبان نگهبان
night watch
پاسبان شب گزمه
watchdogs
سگ پاسبان نگهبان
nightsticks
باتوم پاسبان
truncheon
چوب پاسبان
truncheons
چوب پاسبان
game keep
پاسبان شکار
guards
پاسبان مستحفظ
guarding
پاسبان مستحفظ
guard
پاسبان مستحفظ
hayward
پاسبان حصارهاوپرچین ها
nightstick
باتوم پاسبان
death watch
پاسبان مرده
picket guard
پاسبان اردوگاه
sbirro
پاسبان ایتالیایی
sepoy
پاسبان محلی
the policeman watched him
پاسبان اورامیپائید
watch man
پاسبان مراقب
cop
پاسبان
[اصطلاح روزمره]
rozzer
[British E]
پاسبان
[اصطلاح روزمره]
A posse of police officers and soldiers
یک دسته از پاسبان و سرباز
filth
[British E]
پاسبان
[اصطلاح روزمره]
pig
[American E]
پاسبان
[اصطلاح تحقیر آمیز]
doberman pinscher
سگ پاسبان المانی متوسط الجثه
johnny
جوان ژیگولو و خوشگذران پاسبان
cerberus
سگ سه سری که پاسبان دوزخ بوده مستحفظ
The Watchmans sleep is the thiefs lantern .
<proverb>
چراغ دزد خواب پاسبان است .
copper
[police officer]
پاسبان
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
billies
چوبدستی باطوم یاچوب قانون پاسبان یار
billy
چوبدستی باطوم یاچوب قانون پاسبان یار
hesperides
نام حوریهای دریایی که پاسبان باغ سیبهای زربودند
doomed
محکوم
convicts
محکوم
convicted
محکوم
convicting
محکوم
convict
محکوم
judgement debt
محکوم به
guilty
محکوم
indgement debt
محکوم به
under sentence of
محکوم به
recognizee
محکوم له
fey
محکوم
winning party
محکوم له
object of judgment
محکوم به
condemned
محکوم
liable
محکوم
condemn
محکوم شدن
condemn
محکوم کردن
condemnable
محکوم کردنی
condemner
محکوم کننده
convictive
محکوم کننده
out of court
محکوم علیه
doomed
محکوم به فنا
sentence
محکوم کردن
sentenced
محکوم شده
condemns
محکوم کردن
belay
محکوم کردن
attaint
محکوم کردن
condemns
محکوم شدن
condemning
محکوم شدن
condemning
محکوم کردن
sentences
محکوم کردن
convicted
محکوم کردن
Sentenced to death .
محکوم به مرگ
convict
محکوم کردن
under sentence of death
محکوم به مرگ
under sentence of death
محکوم به اعدام
judgment debt
محکوم به مالی
judgement debtor
محکوم علیه
recognizor
محکوم علیه
losing party
محکوم علیه
convicting
محکوم کردن
adjudge
محکوم کردن
convicted to death
محکوم به اعدام
sentencing
محکوم کردن
convicts
محکوم کردن
cordon
یک عده پاسبان یانظامی که درفواصل معین محلی رااحاطه کنند خط قرنطینه
cordons
یک عده پاسبان یانظامی که درفواصل معین محلی رااحاطه کنند خط قرنطینه
to be doomed
محکوم به فنا بودن
res judicata
قضیه محکوم بها
sentenced to the lash
محکوم به خوردن شلاق
lose the case
محکوم شدن در دعوی
convicted to life imprisonment
محکوم به حبس ابد
he got three months
به سه ماه حبس محکوم شد
to be ill-fated
محکوم به فنا بودن
guilty of fraud
محکوم به علت کلاهبرداری
condemns
محکوم کردن افراد
adjudicated case
قضیه محکوم بها
convicting
شخص مقصر و محکوم
convicts
شخص مقصر و محکوم
convicted
محبوس محکوم کردن
convicts
محبوس محکوم کردن
convicted
شخص مقصر و محکوم
convict
محبوس محکوم کردن
condemnations
محکوم کردن اعتراض
condemning
محکوم کردن افراد
condemnation
محکوم کردن اعتراض
convicting
محبوس محکوم کردن
convict
شخص مقصر و محکوم
condemn
محکوم کردن افراد
convictions
محکوم یا مجرم شناخته شدن
autre fois acquit
قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
docked
جای محکوم یازندانی در محکمه
sentence
رای دادن محکوم کردن
docks
جای محکوم یازندانی در محکمه
foredoom
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
sentences
رای دادن محکوم کردن
dock
جای محکوم یازندانی در محکمه
conviction
محکوم یا مجرم شناخته شدن
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
sentencing
رای دادن محکوم کردن
debt of record
بدهی قانونی record of court محکوم به
mug
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugs
کتک زدن عکس شخص محکوم
self condemnation
محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
We lost the case . We were convicted.
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
mugging
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugged
کتک زدن عکس شخص محکوم
Everybody condemned his foolish behaviour .
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
The court condemned the murderer to life imprisonment .
دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
sisyphus
سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
flying dutchman
ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
self condemned
محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
bill of attainder
لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
receivers
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receiver
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
ticket of leave
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
distress
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distresses
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
whom
کسیکه
dragman
کسیکه
blessed is he who
کسیکه
one who
کسیکه
gospeller
کسیکه
minimalist
کسیکه خرسنداست
long shot
کسیکه درمسابقات
whomso
بهر کسیکه
constructionist
کسیکه قانون
introspectionist
کسیکه معتقد به
stalker
کسیکه میخرامد
misogynists
کسیکه از زن بیزار است
heliophobe
کسیکه ازافتاب بیزاراست
nobs
کسیکه از طبقات بالاباشد
euphuist
کسیکه باتصنع چیزیراانشامیکند
jogger
کسیکه اهسته می دود
scaler
کسیکه مقیاس بکارمیبرد
figurant
کسیکه باجمع میرقصد
pall bearer
کسیکه در همراهی با جنازه
nob
کسیکه از طبقات بالاباشد
snorter
کسیکه خرناس میکشد
tugger
کسیکه کوشش وتقلامیکند
misogynist
کسیکه از زن بیزار است
joggers
کسیکه اهسته می دود
benedick
کسیکه پس از مدتهاتجرد زن اختیارمیکند
wonder worker
کسیکه معجزه میکند
obstructionist
کسیکه برای جلوگیری
rumormonger
کسیکه شایعه میسازد
personator
کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
fruiter
کسیکه درخت میوه میکارد
light sleeper
کسیکه خوابش سبک است
malaprop
کسیکه واژه ها را اشتباه بکارمیبرد
sitters
کسیکه در برابر پیکرنگار می نشیند
chain-smoker
کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
fruitarian
کسیکه با میوه زندگی میکند .
ghost writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
liveryman
کسیکه لباس نوکری بر تن دارد
lobbyer
کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند
pledger
کسیکه بسلامتی کسی مینوشد
first nighter
کسیکه درنخستین شب هرنمایش بتماشامیرود
gunfighter
کسیکه با اسلحه گرم میجنگد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com