Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 74 (5 milliseconds)
English
Persian
his appeal met no response
پاسخی پدر خواست که اوترسید
Other Matches
torpor
بی پاسخی
responsive
پاسخی
to be at a loss for an answer
پاسخی نداشتن
refractory period
دوره بی پاسخی
absolute refractory period
دوره بی پاسخی مطلق
relative refractory period
دوره بی پاسخی نسبی
to frame an answer
پاسخی را طرح کردن
no reply was given him
هیچ پاسخی به او داده نشد
multiple-choice
وابسته به پرسش چند پاسخی
holds
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
holds
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
volition
خواست
demanded
خواست
demands
خواست
demand
خواست
want
خواست
wills
خواست
willed
خواست
will
خواست
wished
خواست
disposition
خواست
desideratum
خواست
wanted
خواست
wishes
خواست
wish
خواست
interpellation
باز خواست
bill of indictment
کیفر خواست
bill of indicment
کیفر خواست
to makes suit
در خواست کردن
impetration
در خواست التماس
traverse of an indictment
رد کفیر خواست
voluntary
داوطلبانه به خواست
subpoena
خواست برگ
subpoenaed
خواست برگ
subpoenaing
خواست برگ
subpoenas
خواست برگ
tantalizingly
خواست انگیز
tantalizing
خواست انگیز
He asked permission to come in.
اجازه خواست بیاید تو
to pray permission
در خواست اجازه کردن
the precatory form
صیغه تمنی یا در خواست
of one's own volition
از روی خواست خود
to serve with a summons
با خواست برگ خواندن
summonses
خواست برگ احضارنامه
summonsed
خواست برگ احضارنامه
summons
خواست برگ احضارنامه
summonsing
خواست برگ احضارنامه
he wished to be private
می خواست در خلوت باشد
in an a to escape he
چون خواست بگریزد
on demand
به در خواست به مجرد تقاضا
suits
خواست دادن تعقیب کردن
demand
[of]
درخواست
[خواست]
[طلب]
[تقاضا]
[از]
suit
خواست دادن تعقیب کردن
Sara always wanted a puppy.
سارا همیشه یک سگ پاپی می خواست.
suited
خواست دادن تعقیب کردن
backgrounds
اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
background
اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
to serve a subpoena on
با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
This is the very thing I wanted.
این همان چیزی است که دلم می خواست
arraign
با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
She had the never to ask for cash .
اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست
peine for et dure
مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
address for service of a summons
[address where a summons may be served]
آدرس کسی که با خواست برگ قابل خواندن باشد
[حقوق]
signalled
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signal
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signaled
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
constructive trust
منظور مسئولیتی است که از حکم قانون ناشی میشود و ارتباطی به خواست شخص ندارد
best fit
1-آنچه که تط ابق بیشتری با یک نیاز دارد 2-تابعی که کوچکترین تصادفی موجود در حافظه اصلی را انتخاب میکند برای یک صفحه مجازی در خواست شده
plebiscites
مردم خواست رای قاطبه مردم
plebiscite
مردم خواست رای قاطبه مردم
recredential
نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com