English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 117 (2 milliseconds)
English Persian
guard of honor پاسدار تشریفات
Other Matches
out post پاسدار پست نگهبانی پاسداری دادن پاسدار صحرایی
ritualist ویژه گر تشریفات مذهبی وابسته به تشریفات
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
guardsman پاسدار
guardsmen پاسدار
sentry پاسدار
watching پاسدار
picquet پاسدار
sentries پاسدار
guard پاسدار
guarding پاسدار
guards پاسدار
watches پاسدار
watchful پاسدار
watched پاسدار
watch پاسدار
combat outpost پاسدار رزمی
shore patrol کرانه پاسدار
general outpost پاسدار عمومی
watchfulness مراقب پاسدار
sergeant of the guard گروهبان پاسدار
guard of honour پاسدار تشریفاتی
pickets پاسدار یا دژبان
picketed پاسدار یا دژبان
picket پاسدار یا دژبان
color guard پاسدار پرچم
watchman پاسدار مراقب
watchmen پاسدار مراقب
outsentry پاسدار صحرایی
relief commander گروهبان پاسدار یا پاسبخش
advance guard پیش لشکر پاسدار
patrolled گشت زنی پاسدار پاسداری دادن
watch fire اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند
patrol گشت زنی پاسدار پاسداری دادن
patrolling گشت زنی پاسدار پاسداری دادن
patrols گشت زنی پاسدار پاسداری دادن
guard mount مراسم تعویض پاسدار قدیم یاجدید
protocols تشریفات
gallery deck پل تشریفات
cermonies تشریفات
formalist تشریفات
protocol تشریفات
ceremony تشریفات
rituals تشریفات
unceremoniously بی تشریفات
unceremonious بی تشریفات
formalities تشریفات
formality تشریفات
procedures تشریفات
ceremoniously با تشریفات
ceremonies تشریفات
ritual تشریفات
master of ceremonies رئیس تشریفات
riteless عاری از تشریفات
honor نجابت تشریفات
service عبادت تشریفات
porotocol department اداره تشریفات
masters of ceremonies رئیس تشریفات
serviced عبادت تشریفات
chief of protocol رئیس تشریفات
emcee رئیس تشریفات
starch اهارزدن تشریفات
ritualism تشریفات دوستی
starches اهارزدن تشریفات
paperwork تشریفات اداری
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
ceremonial تشریفاتی تشریفات
ceremonials تشریفاتی تشریفات
sans ceremonie بدون تشریفات
ritualistic behavior تشریفات وسواسی
red tape تشریفات زائد
emcees رئیس تشریفات
ritual تشریفات مذهبی
To discard formalities . تشریفات را کنا رگذاردن
All the formalities were carried out. تمام تشریفات انجام شد
solemnly موقرانه با ائین و تشریفات
Easter Sepulchre تشریفات مذهبی تدفین
The formalities of judicial process. تشریفات حقوقی وقضایی
emcee رئیس تشریفات کردن
beadledom تشریفات ورسمیت زیاد
quarterdecks محوطه تشریفات ناو
quarterdeck محوطه تشریفات ناو
red carpet تشریفات و احترامات رسمی
due process of the law تشریفات صحیح قانونی
rite مراسم تشریفات مذهبی
circumstances شرط موقعیت تشریفات
emcees رئیس تشریفات کردن
an abrupt departure عزیمت بدون تشریفات
bureaucracies رعایت تشریفات اداری بحدافراط
solemnity ایین تشریفات مراسم سنگین
He is very ceremonious. اهل تشریفات (تشریفاتی ) است
red tapism رعایت تشریفات اداری به حدافراط
Protocol must be observed. تشریفات باید رعایت شود
bureaucrasy رعایت تشریفات اداری بحدافراط
bureaucracy رعایت تشریفات اداری بحدافراط
Dont stand on ceremony. تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
initiation وارد کردن کسی در جائی با تشریفات
bureaucrat فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
ceremonialism اعتقاد به لزوم رعایت کامل تشریفات
adjutant's call احضار یکانها به منظور انجام تشریفات
ceremonious پای بند تشریفات وتعارف رسمی
bureaucrats فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
part performance عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
red tapery رعایت تشریفات رسمی واداری بحد افراط
admin تشریفات اداری و وفایف دیگر مربوط به کارکرد یک موسسه
manning the rail گماردن پرسنل به دور ناو یاوسیله برای انجام تشریفات
The hotel was home from home . هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
ritualize رسمی و تشریفاتی کردن شعائر دینی رابجا اوردن قائل به تشریفات شدن
military testament وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
bureaucreacy رعایت تشریفات اداری به حد افراط کاغذ بازی و سیستم حکومتی و اداری مبتنی بر ان
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
march outpost نگهبان ستون راهپیمایی پاسدار ستون طلایه یا جلودارستون راهپیمایی
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
quarterdeck عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdecks عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com