English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
feed پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
feeds پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
Other Matches
upwell موقعیت بهتری یافتن
The grass is always greener on the other side of the fence. <proverb> مرغ همسایه غازه [مردم دیگر همیشه در موقعیت بهتری هستند.]
advantage بهتری
betterment بهتری
vantage بهتری
betterness بهتری
bid against پیشنهاد بهتری دادن
cartesian coordinates سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion). اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
advantaged کسیکه در شرایط بهتری از لحاظ اجتماعی و یا مادی قرار دارد
succor یاری
succour یاری
comradery یاری
companionship یاری
adjutancy یاری
coajutor یاری
helping یاری
helpings یاری
friendliness یاری
friend یاری نمودن
bestead یاری کردن
coajutor یاری کننده
aid کمک یاری
succor یاری کردن
aided کمک یاری
aiding کمک یاری
friends یاری نمودن
synergy همکاری یاری
to a oneself for help یاری خواستن
to pray in aid of یاری خواستن از
coadjutant یاری دهنده
adjuvant یاری کننده
succour یاری کردن
helps کمک یاری
help کمک یاری
hand یاری دادن
handing یاری دادن
helped کمک یاری
serviced نوکری یاری
service نوکری یاری
adjutantship معاونت یاری
relative plot موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
to back up یاری یاکمک کردن
civic action عملیات مردم یاری
civil affairs عملیات مردم یاری
civil military action عملیات مردم یاری
to bolster somebody up یاری کردن به کسی
coadjutor معاون یاری کننده
i heed your help به یاری شما نیازمندم
to get behind somebody یاری کردن به کسی
to back somebody up یاری کردن به کسی
to lend a دست یاری دادن
he had the luck to escape بختش یاری کرد که گریخت
fortune smiled on him اقبال ویرا یاری کرد
togive the leg sof کسیرا در کاردشواری یاری کردن
cartridge کارتریج ROM که روی چاپگر نصب میشود تا فاهر هر چاپ بهتری داشته باشد ولی هنوز نسبت به سایر خصوصیات محدود است
cartridges کارتریج ROM که روی چاپگر نصب میشود تا فاهر هر چاپ بهتری داشته باشد ولی هنوز نسبت به سایر خصوصیات محدود است
to have the kindness to help s لطف داشتن برای یاری کردن کسی .o.
summer resorts ییلاق عشایر [فرش های بافته شده در این هنگام از کوچ عشایر بدلیل مرغوبیت بهتر پشم، دارای کیفیت بهتری است.]
mothers help زنی که بانوی خانه رادرپرستاری کودکانش یاری میکند
friendly society انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
friendly societies انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
cam استفاده از کامپیوتر برای کنترل خدمات ماشینی یا یاری در فرآیند تولید
cams استفاده از کامپیوتر برای کنترل خدمات ماشینی یا یاری در فرآیند تولید
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
occasions موقعیت
occasion موقعیت
occasioned موقعیت
berth موقعیت جا
berthing موقعیت جا
occasioning موقعیت
position موقعیت
positioned موقعیت
berths موقعیت جا
berthed موقعیت جا
lodgment or lodge موقعیت
sites موقعیت
sited موقعیت
site موقعیت
condition موقعیت
situs موقعیت
situation موقعیت
orientation موقعیت
situations موقعیت
line of position خط موقعیت
location موقعیت
lodgment موقعیت
locations موقعیت
rest position موقعیت سکون
circumstantial مربوط به موقعیت
position finding موقعیت یابی
ground position موقعیت زمینی
advantage ground موقعیت خوب
position buoy بویه موقعیت
point guard موقعیت گارد
pertinency موقعیت شایستگی
pertinence or nency دخل موقعیت
pertinence موقعیت شایستگی
page orientation موقعیت صفحه
monopoly position موقعیت انحصاری
d. of a situation موقعیت باریک
endo position موقعیت اندو
exoposition موقعیت اگزو
print position موقعیت چاپ
radar location موقعیت رادار
benzylic position موقعیت بنزیلی
storage location موقعیت انباره
stimulus situation موقعیت محرک
forward position موقعیت رو به جلو
social status موقعیت اجتماعی
social situation موقعیت اجتماعی
situation of a building موقعیت ساختمان
bit position موقعیت ذره
sign position موقعیت علامت
razor edge موقعیت بحرانی
firing position موقعیت احتراق
configurations وضعیت یا موقعیت
cases وضعیت موقعیت
lie موقعیت چگونگی
orientation تعیین موقعیت
footing موقعیت وضع
status اهمیت یا موقعیت
plot نقطه موقعیت
plots نقطه موقعیت
positioned شکل موقعیت
lied موقعیت چگونگی
position شکل موقعیت
plotted نقطه موقعیت
lies موقعیت چگونگی
configuration وضعیت یا موقعیت
case وضعیت موقعیت
situation موقعیت حالت
point محل یا موقعیت
orientation تشخیص موقعیت
positioning تثبیت موقعیت
situations موقعیت حالت
lady help زنی که بابانوی خانه هم صحبت است واورادرکارهای خانه یاری میکن
stations موقعیت اجتماعی وضع
stationed موقعیت اجتماعی وضع
station موقعیت اجتماعی وضع
whiteouts عدم تشخیص موقعیت
compass bearing موقعیت برحسب قطبنما
whiteout عدم تشخیص موقعیت
blow هدر دادن موقعیت
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
opportuneness موقعیت موقع بودن
golden opportunity <idiom> موقعیت طلایی وعالی
downward به طرف یک موقعیت پایین تر
circumstances شرط موقعیت تشریفات
iam ill bested موقعیت بدی دارم
blows هدر دادن موقعیت
flage pole position موقعیت میله پرچمی
space orientation موقعیت یابی فضایی
positional وابسته به موقعیت یامقام
vacancy موقعیت شغلی آزاد
pinch موقعیت باریک سربزنگاه
trim موقعیت قایق دراب
pinches موقعیت باریک سربزنگاه
trims موقعیت قایق دراب
trimmest موقعیت قایق دراب
d. situation موقع یا موقعیت باریک
stand عهده دارشدن موقعیت
bowsprit position موقعیت دکل خوابیده
spatial orientation موقعیت یابی فضایی
grid موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
para director هدایت کننده به موقعیت پارا
occasion سبب موقعیت باعث شدن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
occasioning سبب موقعیت باعث شدن
occasions سبب موقعیت باعث شدن
to not have it easy [موقعیت] ساده نیست [برایشان]
That's (just) the way things are. موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
strategic situation حالت جنگی موقعیت استراتژیک
toties quoties هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
solar orientation تعیین موقعیت نسبت به افتاب
grids موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
reposition مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
She is not mindful of her social position ( status ) . متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
ortho director هدایت کننده به موقعیت ارتو
trims موقعیت تخته موج دراب
trim موقعیت تخته موج دراب
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
standing موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
We're all in the same boat. ما همه در یک موقعیت مشابه هستیم.
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
trimmest موقعیت تخته موج دراب
blade station موقعیت شعاعی هر مقطع ازتیغه
occasioned سبب موقعیت باعث شدن
meta director هدایت کننده به موقعیت متا
execute موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
shortstop موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که موقعیت وخیم می شود [اصطلاح]
centralized آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
reporting point نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
executing موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
bistable که در موقعیت ممکن روشن و خاموش دارد
executes موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
last but not least <idiom> آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com