Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
Other Matches
We don't do things by half-measures.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by halves.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things halfway.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
eol
پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
terminated
پایان دادن پایان یافتن
terminates
پایان دادن پایان یافتن
terminate
پایان دادن پایان یافتن
fineless
بی پایان کردن
subjoin
در پایان افزودن اضافه کردن
wind up
<idiom>
به پایان رساندن ،تسویه کردن
hang out the laundry
ازاد کردن چتر عقب پس ازعبور از خط پایان
fold
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folds
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folded
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
stucco
گچ کاری کردن
reconditions
نو کاری کردن
recondition
نو کاری کردن
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
to brush over
دست کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
splays
منبت کاری کردن
stunts
شیرین کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
enamel
مینا کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
rodeos
سوار کاری کردن
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
rodeo
سوار کاری کردن
refashion
دست کاری کردن
splay
منبت کاری کردن
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
adventurism
اقدام به کاری کردن
plaster
گچ کاری کردن اندود
flourishes
زینت کاری کردن
granulate
چکش کاری کردن
flourished
زینت کاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
flourish
زینت کاری کردن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
plasters
گچ کاری کردن اندود
inlay
خاتم کاری کردن
shyster
دغل کاری کردن
lubrication
روغن کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
spackle
بتونه کاری کردن
inlays
خاتم کاری کردن
to touch up
دست کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
hammered
چکش کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
carves
کنده کاری کردن
carved
کنده کاری کردن
carve
کنده کاری کردن
carvings
کنده کاری کردن
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
To come to blows with someone .
با کسی کتک کاری کردن
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
limes
با اهک کاری سفید کردن
lime
با اهک کاری سفید کردن
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
specializes
ویژه کاری کردن متخصص شدن
overselling
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
oversells
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversold
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to seek a position
جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
specializing
ویژه کاری کردن متخصص شدن
oversell
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specialize
ویژه کاری کردن متخصص شدن
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
specialises
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialising
ویژه کاری کردن متخصص شدن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
fillets
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleting
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to engage in something
[in doing]
something
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
get after someone
<idiom>
مجبور کردن شخص درانجام کاری
It wI'll boomerang.
کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
To settle the issue one way or the other.
تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
filleted
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to pair off
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
filet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to empower somebody to do something
کسی را برای کاری مخیر کردن
slush down
روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
rat out on
<idiom>
مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
to grudge to do a thing
بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
cover one's tracks
<idiom>
پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
To sell at coast price .
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
afterthoughts
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
misprision
گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
letter of recall
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
closer
پایان
end all
پایان
point
پایان
ended
پایان
finishes
پایان
close
پایان
endless
بی پایان
end line
خط پایان
unending
بی پایان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com