Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 101 (6 milliseconds)
English
Persian
persistent
پایا مداوم
Other Matches
sustained rate
سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
permanent
پایا
reliable
پایا
durable
پایا
constant
پایا
monostable
تک پایا
abiding
پایا
stables
پایا
stable
پایا
lasting
پایا
perennial
پایا
constants
پایا
perennials
پایا
sundial
ترمس پایا
stable state
حالت پایا
monostable flip flop
الاکلنگ تک پایا
permanent flow
ابدهی پایا
multistable
چند پایا
mosatble circuit
مدار تک پایا
immortelle
جاویدان گل پایا
sundials
ترمس پایا
steady state
حالت پایا
plateau
شرایط پایا
plateaus
شرایط پایا
plateaux
شرایط پایا
permanent flow
بده پایا
segolily
زنبق پایا
steady state wave motion
حرکت موجی پایا
steady state theory
نظریه حالت پایا
permanent deformation
تغییر شکل پایا
self perpetuation
پایا درنفس خود
steady state conduction
رسانش با حالت پایا
steady state approximation
تقریب حالت پایا
steady state flow
جریان با حالت پایا
constants
مداوم
constant
مداوم
unremitting
مداوم
ongoing
مداوم
sequential
مداوم
continuous
مداوم
running
مداوم
cyclic
مداوم
continuing
مداوم
drum rolls
ضربات مداوم
running fire
اتش مداوم
steadies
پی درپی مداوم
steady state growth
رشد مداوم
halting
غیر مداوم
steadiest
پی درپی مداوم
stand
دفاع مداوم
steady
پی درپی مداوم
steadying
پی درپی مداوم
sustained fire
اتش مداوم
steadied
پی درپی مداوم
sustained illumination
روشنایی مداوم
sustained rate
نواخت مداوم
sustaining growth
رشد مداوم
drum roll
ضربات مداوم
sustained fire
تیر مداوم
persistent inflation
تورم مداوم
discontinuous
غیر مداوم
endurance time
سرعت مداوم
fluctuates
تغییر مداوم
fluctuated
تغییر مداوم
continuous illumination
روشنایی مداوم
fluctuate
تغییر مداوم
durably
بطور مداوم
continuous fire
اتش مداوم
life long education
اموزش مداوم
endurance time
سرعت حداکثر مداوم
straight pool billiard
بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
steady state
وضعیت بارشد مداوم
continuous duty
کار مداوم یکنواخت
stable
مداوم محک کردن
assiduity
توجه و دقت مداوم
stables
مداوم محک کردن
Constant dripping wear away the stone .
<proverb>
قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
one-night stands
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
yak
: بطور مداوم حرف زدن
yaks
: بطور مداوم حرف زدن
one-night stand
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
continuation
حرکت مداوم بسوی سبد
ribbon switch
مبدل فشار مداوم به الکتریسیته
continuously pointed fire
اتش روانه شده مداوم
uninterrupted duty
کار مداوم غیر یکنواخت
continuous strip camera
دوربین عکسبرداری به طریق نوار مداوم
memory sniffing
ازمایش مداوم حافظه به هنگام پردازش
lindy
رقص دارای حرکات سریع وجهشهای مداوم
continuous strip photography
عکاسی به طریق نوار مداوم عکسبرداری هوایی با نوارمداوم
automatic terminal information service
ارسال مداوم اطلاعات غیرکنترلی ثبت شده در مناطق ترمینالهای دذارای ترافیک سنگین
to be exposed to a constant stream of something
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
creep
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creeps
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
seen fire
اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
broadcast controlled air interception
نوعی رهگیری هوایی که هواپیمای رهگیر را مداوم درجریان تک هوایی دشمن قرارمی دهند
continuous strip imagery
عکاسی متوالی از یک نوارزمین عکاسی مداوم از یک نوار
scan
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scanned
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scans
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
continuous processor
دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com