English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 147 (2 milliseconds)
English Persian
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
Other Matches
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
nicking ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nick ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nicks ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nicked ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
surveillance پایش
he is on his last legs پایش لب گوراست
monitor پایش [پزشکی ]
Just under his nose. درست پایین پایش
he isout of step پایش غلط است
medical monitor دستگاه پایش [پزشکی]
Nobody can catch up with him. کسی به پایش نمی رسد
daisy cutter اسبی که پایش راکم از زمین بلندمیکند
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
his leg rested on a stone پایش روی سنگی قرار گرفته بود
He planted both his feet firmly in the ground . دوتا پایش را محکم کاشت روی زمین
control equipment ابزار وارسی ابزار پایش
punch-ups زد و خورد
punch-up زد و خورد
prize fighting زد و خورد
passage of arms زد و خورد
engagements زد و خورد
engagement زد و خورد
ate خورد
encounters زد و خورد
encountering زد و خورد
feedback پس خورد
feed خورد
feeds خورد
encountered زد و خورد
encounter زد و خورد
parallel feed خورد موازی
passage at arms زدو خورد
misfeed سوء خورد
pin feed خورد سنجاقی
drank عرق خورد
pulverizer خورد کننده
to rub a thing in چیزیرا خورد
to sinister in خورد رفتن
waterline خط بر خورد اب باکشتی
the timber warped تیرپیچ خورد
drank نوشابه خورد
eating خورد و خوراک
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
drank خورد سرکشید
squish خورد کردن
self absorbed در خورد فرورفته
regulating slack خورد دادن
melec زدو خورد
it ran into ten editions ده چاپ خورد
face down feed خورد رو به پایین
cross feed خورد متقابل
feedback circuit مدار پس خورد
face up feed خورد رو به بالا
he partook of fare ازخوراک ما خورد
he drank himself to death خورد که مرد
card feed خورد کارت
feedback باز خورد
whang صدای بر خورد دو جسم
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
He fell on his face. با صورت خورد زمین
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
overwhelming خورد کننده پرقدرت
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
eating disorder اختلال خورد و خوراک
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
diner کسی که شام می خورد
warfare نزاع زدو خورد
diners کسی که شام می خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
force-fed به زور به خورد کسی دادن
force-feed به زور به خورد کسی دادن
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com