Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
To alight from a bus(tarin,car).
پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
Other Matches
get off
<idiom>
پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
detrain
از قطار پیاده شدن یا پیاده کردن
When does the train
[bus]
to ... depart?
قطار
[اتوبوس]
به ... کی حرکت می کند؟
I missed the connection.
من اتوبوس
[قطار هواپیمای]
رابط را از دست دادم.
To stop being intransigent.
از خر شیطان پایین آمدن
To dismount from a horse(bicycle).
از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
To climb down.
پایین آمدن ( از کوه ،نردبان وغیره )
to get down
پایین امدن پیاده شدن
Give me those old cars any day . I miss those old cars .
قربان آن اتو مبیل های قدیمی
to limber up a gun carriage
پیش قطار و پس قطار توپ رابهم بستن
to limber up
پیش قطار و پس قطار توپ رابهم بستن
The climate of Europe desnt suit me.
حال آمدن ( بهوش آمدن )
disembarkation
به ساحل پیاده کردن پیاده شدن از هواپیمایا ناو
grenadier
سرباز هنگ پیاده پیاده نظام
secondary landing
منطقه پیاده شدن فرعی برای پشتیبانی از عملیات پیاده شدن اصلی
depresses
پایین دادن لوله پایین اوردن
downhaul
پایین کشیدن رشته پایین کشنده
depress
پایین دادن لوله پایین اوردن
down
سوی پایین بطرف پایین
landing group
گروه پیاده شونده به ساحل گروه پیاده شدن
multigage
قطار راه اهن چند ریله قطار چند ریله
vertically
از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
overhaul
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhauling
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhauled
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhauls
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
omnibus
اتوبوس
a bus
اتوبوس
bussed
اتوبوس
Bus line number 8.
اتوبوس خط ۸.
bussing
اتوبوس
bus
اتوبوس
buses
اتوبوس
bused
اتوبوس
busing
اتوبوس
omnibuses
اتوبوس
busses
اتوبوس
Airbus
اتوبوس هوایی
I went by bus.
من با اتوبوس رفتم.
bodies
اطاق اتوبوس
Airbuses
اتوبوس هوایی
trolleybus
اتوبوس برقی
trolley car
اتوبوس برقی
body
اطاق اتوبوس
queue
صف اتوبوس و غیره
to ride on the bus
با اتوبوس رفتن
space time
اتوبوس فضایی
trolley buses
اتوبوس برقی
bus driver
راننده اتوبوس
to go by bus
با اتوبوس رفتن
bus bay
ایستگاه اتوبوس
queued
صف اتوبوس و غیره
queueing
صف اتوبوس و غیره
carfare
کرایه اتوبوس
trolley bus
اتوبوس برقی
bus terminal
ایستگاه اتوبوس
I drove the bus.
من اتوبوس را راندم.
minibuses
اتوبوس کوچک
bus stops
ایستگاه اتوبوس
queues
صف اتوبوس و غیره
bus stop
ایستگاه اتوبوس
stations
ایستگاه اتوبوس وغیره
station
ایستگاه اتوبوس وغیره
Where is the bus stop?
ایستگاه اتوبوس کجاست؟
communication cord
کلید اضطراریقطار یا اتوبوس
stationed
ایستگاه اتوبوس وغیره
You can take the bus.
شا میتوانید با اتوبوس بروید.
to stop the bus
جلوی اتوبوس را گرفتن
The bus to ... stops here.
اتوبوس به ... اینجا نگاه می دارد.
to run for the bus
برای گرفتن اتوبوس دویدن
How far is the bus stop ?
تا ایستگاه اتوبوس چقدرراه است ؟
double decker
اتوبوس دوطبقه
[حمل و نقل]
double-decker bus
[DDB]
اتوبوس دوطبقه
[حمل و نقل]
interim overhaul
پیاده کردن قطعات به طورموقتی پیاده کردن قطعات جزئی
We got into the wrong bus .
سوار اتوبوس غلطی ( اشتباهی ) شدیم
The bus stopped for fuel
[ to get gas]
.
اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
Do not lean out!
به پنجره تکیه ندهید!
[در اتوبوس یا مترو]
Which bus goes to the town centre?
کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
To pick up a passenger.
مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
Is there a bus to the airport?
آیا برای فرودگاه اتوبوس هست؟
Is there a bus into town?
آیا اتوبوس برای شهر هست؟
When is the bus to Pimlico?
چه وقت اتوبوس به شهر پیملیکو میرود؟
Do I have to change busses?
آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
To be overpowered.
از پا در آمدن
lapse
به سر آمدن
To stretch . to be elastic .
کش آمدن
The bus stop is no distance at all .
ایستگاه اتوبوس فاصله زیادی با اینجا ندارد
The driver coaxed his bus through the snow.
راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
to ride on the bus
سوار اتوبوس شدن
[برای رفتن به جایی]
To overpower. To overcome . To vanquish. To win.
غالب آمدن
to come to a boil
به جوش آمدن
To be on (come to )the booil.
جوش آمدن
to turn out badly
بد از آب در آمدن
[داستانی]
to go wrong
بد از آب در آمدن
[داستانی]
to water
[of eyes]
اشک آمدن
to get back on one's feet
به حال آمدن
show-off
<idiom>
قپی آمدن
to shoot one's mouth off
<idiom>
لاف آمدن
come on strong
<idiom>
فائق آمدن
To back down .
کوتاه آمدن
To come into existence .
بوجود آمدن
up
<adv.>
به بالا
[آمدن]
to proceed
پیش آمدن
to be valid
به شمار آمدن
tandems
قطار
tandem
قطار
compeer
هم قطار
conpanion
هم قطار
row
قطار
rowed
قطار
colleagues
هم قطار
colleague
هم قطار
trains
قطار
rows
قطار
trained
قطار
train
قطار
string
قطار
file
قطار
filed
قطار
belly flop
با شکم فرود آمدن
to come round
[around]
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
To get the better of someone . To defeat someone .
بر کسی غالب آمدن
to come to
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come dressed in your wedding finery
با لباس عروسی آمدن
resurfaced
دوباره به سطح آمدن
resurface
دوباره به سطح آمدن
bite the bullet
<idiom>
فائق آمدن بر مشکلات
To lodge a complaint .
درمقام شکایت بر آمدن
born with a silver spoon in one's mouth
<idiom>
باثروت به دنیا آمدن
To be punctual . To be on time .
سر وقت آمدن ( بودن )
to become conscious
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to unfold
از آب در آمدن
[اصطلاح مجازی]
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
belly flops
با شکم فرود آمدن
resurfaces
دوباره به سطح آمدن
get over something
<idiom>
فائق آمدن برمشکلات
precede
پیش از چیزی آمدن
precedes
پیش از چیزی آمدن
stop out
دیر به خانه آمدن
[شب]
run over
<idiom>
فائق آمدن برچیزی
to rain cats and dogs
سنگ ازآسمان آمدن
to look well
تندرست به نظر آمدن
With the onset of summer.
.با آمدن (فرارسیدن )تابستان
To stop being adamant (unyielding).
از خر شیطان پائین آمدن
sweep off one's feet
<idiom>
بر احساسات فائق آمدن
to come to oneself
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to near something
نزدیک آمدن به چیزی
to approach something
نزدیک آمدن به چیزی
Take this luggage to the bus, please.
لطفا این اسباب و اثاثیه را تا اتوبوس / تاکسی حمل کنید.
Which bus do I take for the opera?
برای رفتن به اپرا کدام اتوبوس را باید سوار شوم؟
wagon master
رئیس قطار
i lost the train
به قطار نرسیدم
in a row
قطار شده
truck
واگن قطار
rows
قطار راسته
goods trains
قطار باربری
goods train
قطار باربری
trained
پیش قطار
rank
قطار رشته
ranked
قطار رشته
ranks
قطار رشته
prime movers
پیش قطار
primers
پیش قطار
primer
پیش قطار
light engineh
لوکوموتیو بی قطار
trucks
واگن قطار
wave train
قطار موج
trucking
واگن قطار
trucked
واگن قطار
train
پیش قطار
cross belt
قطار حمایل
row
قطار راسته
railway station
ایستگاه قطار
train driver
راننده قطار
train operator
[American E]
راننده قطار
locomotive operator
[British E]
راننده قطار
pulse train
قطار تپشها
When does the train arrive?
قطار کی می رسد؟
error burst
قطار خطاها
sleeping carriage
خوابگاه قطار
freight trains
قطار باری
locomotive driver
[British E]
راننده قطار
electric train
قطار برقی
train ride
گردش با قطار
The train ran off the rails.
قطار از خط خارج شد
train of waves
قطار موج
freight train
قطار باری
rowed
قطار راسته
locomotive engineer
[American E]
راننده قطار
railroad engineer
[American E]
راننده قطار
trains
پیش قطار
prime mover
پیش قطار
to come round
[British E]
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to go up to somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to come straight to the point
<idiom>
مستقیما
[رک ]
به نکته اصلی آمدن
to approach somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to be into somebody
[something]
<idiom>
از کسی
[چیزی]
خوششان آمدن
to dislike somebody
[something]
بدش آمدن از کسی
[چیزی]
to recover consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to regain consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com