English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
come in پرتاب توپ به طرز معین
Other Matches
false attack حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
one and one جایزه پرتاب دوم اگر پرتاب اول گل شود
delivery groups مکانیسم پرتاب موشک یا مهمات وسایل سیستم پرتاب
one plus one جایزه پرتاب دوم اگر پرتاب اول گل شود
free drop پرتاب وسایل و تدارکات بدون چتر پرتاب ازاد
pentathlon مسابقه پنجگانه شامل پرش طول و پرتاب نیزه و دو 002متر و پرتاب دیسک و دو0051 متر
pentathlons مسابقه پنجگانه شامل پرش طول و پرتاب نیزه و دو 002متر و پرتاب دیسک و دو0051 متر
throws ناگه وازا پرتاب وزنه پرتاب چکش
throw ناگه وازا پرتاب وزنه پرتاب چکش
ballistics مبحث پرتاب گلوله واجسام پرتاب شونده
throwing ناگه وازا پرتاب وزنه پرتاب چکش
command ejection پرتاب کابین خلبان با فرمان سیستم پرتاب خودکار کابین
provisional ball گویی که به علت گم شدن یاخروج گوی قبلی از محدوده مورد استفاده قرار میگیردگویی که هنگام پرتاب شدن پرتاب قبلی خطا یا مورداعتراض بوده
refire time زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
time charter اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
deathlon مسابقه دهگانه شامل دو001 متر و دو 004 طول ودو 0051 متر و دو 011 متربا مانع و پرش طول و پرتاب دیسک و پرش با نیزه و پتاب نیزه و پرتاب وزنه و پرش ارتفاع
delivery error اشتباه پرتاب اشتباه در سیستم پرتاب
weapon delivery پرتاب جنگ افزار یا وسیله پرتاب جنگ افزار
automatic toss روش پرتاب خودکار بمب پرتاب خودکار بمب
fixed معین
given معین
ledger معین
ledgers معین
punctual معین
adjutant معین
adjutants معین
rubicon حد معین
ancillary معین
indeterminate نا معین
ally معین
allying معین
specified معین
certain معین
subsidiaries معین
adjutor معین
auxiliaries معین
regulars معین
determinate معین
regular معین
definite معین
accessory معین
precise معین
accessorial معین
specific معین
limiting معین
auxiliary معین
subsidiary معین
settled معین
specifics معین
defines معین کردن
allocating معین کردن
allocates معین کردن
draw the line <idiom> معین کردن
allocate معین کردن
limit معین کردن
defining معین کردن
defined معین کردن
specified time وقت معین
specifics مخصوص معین
specific مخصوص معین
auxiliary امدادی معین
thetic مقرر معین
auxiliaries امدادی معین
thetical مقرر معین
regulars معین مقرر
the fullness of time وقت معین
regular معین مقرر
settles معین کردن
statically determined از نظراستاتیکی معین
define معین کردن
settle معین کردن
figure out معین کردن
positive یقین معین
on a given day در روزی معین
linking verb فعل معین
definitive معین کننده
insets : معین کردن
inset : معین کردن
part performance عقد معین
adverbs معین فعل
ledger card کارت معین
do فعل معین
adverb modifying a verb معین فعل
determinately بطور معین
determinate error خطای معین
general ledger معین عام
denominate معین کردن
at a stated time در وقت معین
assignable معین مشخص
aoristic غیر معین
allotted time وقت معین
adverb معین فعل
dosing اندازه معین
spanned مدت معین
span فاصله معین
span مدت معین
rhomboidal شبه معین
rose bay گل معین التجاری
doses اندازه معین
designating معین کردن
designates معین کردن
spanned فاصله معین
spanning مدت معین
spanning فاصله معین
dosed اندازه معین
dose اندازه معین
shall فعل معین
anyone هرشخص معین
destined مقصد معین
systematically با روش معین
spans فاصله معین
spans مدت معین
designate معین کردن
specifies معین کردن
specify معین کردن
specifying معین کردن
periodically در فواصل معین
space مدت معین
spaces مدت معین
uncaused بدون علت معین
patch مدت زمان معین
patches مدت زمان معین
plant out در فواصل معین کاشتن
semidefinite matrix ماتریس نیمه معین
date مدت معین کردن
open contract قرارداد غیر معین
at home پذیرایی در ساعت معین
pre appoint از پیش معین کردن
aorist ماضی غیر معین
ratio نسبت معین وثابت
ratios نسبت معین وثابت
to plant out درفاصلههای معین کاشتن
current income درامدیک دوره معین
overtime بیش از وقت معین
shapeless فاقد شکل معین
systematically ازروی یک اسلوب معین
predeterminate از پیش معین شده
rhomboid muscle ماهیچه چهارگوش معین
at a specified time در وقت معین یا معلوم
pre appoint قبلا معین کردن
circumstanced دارای یک حالت معین
identifier معین کننده هویت
time وقت معین کردن
statically indeterminate از نظر ایستایی نا معین
times وقت معین کردن
statically determined از نظر ایستایی معین
speciosity کیفیت معین ومشخص
fixed cost هزینه ثابت و معین
timed وقت معین کردن
modal auxiliary فعل معین شرطی
to map out جز بجز معین کردن
magnetic ledger card کارت معین مغناطیسی
dates مدت معین کردن
subsidiarily بطور معین یا متمم
nonsignificant غیر معین نامعلوم
law of difinte proportions قانون نسبتهای معین
To lay down certain conditions . شرایطی معین کردن
to locate the enemy جای دشمنی را معین کردن
biases ولتاژ معین قرار دادن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
specific performance نحوه اجرای معین در قرارداد
to keep an appointment سروقت معین درجایی حاضرشدن
bullion شمش فلزات با عیار معین
decompression diving غواصی در عمق یا زمان معین
bias ولتاژ معین قرار دادن
allot معین کردن سهم دادن
conation کوشش بدون هدف معین
delineate ترسیم نمودن معین کردن
sanctioned ضمانت اجرایی معین کردن
to come up to the stand بمیزان یا پایه معین رسیدن
delineated ترسیم نمودن معین کردن
delineates ترسیم نمودن معین کردن
delineating ترسیم نمودن معین کردن
allotting معین کردن سهم دادن
allotted معین کردن سهم دادن
allots معین کردن سهم دادن
density تراکم الیاف [در یک مساحت معین]
sin die بدون تعیین روز معین
standards نمونه قبول شده معین
morphous دارای شکل معین ومعلوم
propertied متمکن دارای خواص معین
named airport of departure فرودگاه معین برای حرکت
sanctions ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning ضمانت اجرایی معین کردن
nominal filter صافی به اندازه عبور معین
sanction ضمانت اجرایی معین کردن
valued policy بیمه نامه با ارزش معین
figurate دارای شکل معین منقوش
locating جای چیزی را معین کردن
formulation تحت قواره معین دراوردن
standard نمونه قبول شده معین
At regular intervals . درفا صله های معین
forced distribution rating درجه بندی با توزیع معین
fixed time call مکالمه در زمان معین و ثابت
locate جای چیزی را معین کردن
located جای چیزی را معین کردن
locates جای چیزی را معین کردن
parsed اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
platoon بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
division دسته گروه اسبهای مسابقه معین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com