English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Search result with all words
side cast پرتاب نخ ماهیگیری بحالت قوس تقریبا" افقی
Other Matches
forward cast پرتاب نخ ماهیگیری
spearfishing ماهیگیری با پرتاب نیزه
bait casting پرتاب نخ ماهیگیری با طعمه
spearfish ماهیگیری با پرتاب نیزه
false cast پرتاب تمرینی قلاب ماهیگیری
spear gun وسیله پرتاب نیزه ماهیگیری
spinning پرتاب نخ و قلاب ماهیگیری باوسایل چرخان
spin casting پرتاب قلاب ماهیگیری باوسایل چرخان
curvecast پرتاب قوسی شکل قلاب ماهیگیری
one and one جایزه پرتاب دوم اگر پرتاب اول گل شود
free drop پرتاب وسایل و تدارکات بدون چتر پرتاب ازاد
delivery groups مکانیسم پرتاب موشک یا مهمات وسایل سیستم پرتاب
one plus one جایزه پرتاب دوم اگر پرتاب اول گل شود
pentathlons مسابقه پنجگانه شامل پرش طول و پرتاب نیزه و دو 002متر و پرتاب دیسک و دو0051 متر
pentathlon مسابقه پنجگانه شامل پرش طول و پرتاب نیزه و دو 002متر و پرتاب دیسک و دو0051 متر
throws ناگه وازا پرتاب وزنه پرتاب چکش
ballistics مبحث پرتاب گلوله واجسام پرتاب شونده
throw ناگه وازا پرتاب وزنه پرتاب چکش
throwing ناگه وازا پرتاب وزنه پرتاب چکش
deafly بحالت کری
To give someone a good thrashing. خوش بحالت
to stand at a بحالت خبردارایستادن
instatu quo بحالت پیشین
au naturel بحالت طبیعی
on guard بحالت گارد
apeak بحالت عمودی
to heave to بحالت ایست دراوردن
Zen استراحت بحالت نشسته
to come to a بحالت خبردار ایستادن
on guard بحالت محافظ باش
emulsified بحالت تعلیق دراوردن
emulsifying بحالت تعلیق دراوردن
emulsify بحالت تعلیق دراوردن
emulsifies بحالت تعلیق دراوردن
stabilizes بحالت موازنه دراوردن
stabilized بحالت موازنه دراوردن
stabilize بحالت موازنه دراوردن
stabilising بحالت موازنه دراوردن
stabilises بحالت موازنه دراوردن
stabilised بحالت موازنه دراوردن
geitja makki دفاع دوبله بحالت
cross support نگهداشتن بدن بحالت صلیب
vitrifiable قابل تبدیل بحالت زجاجی
tetanize بحالت انقباض دائم دراوردن
command ejection پرتاب کابین خلبان با فرمان سیستم پرتاب خودکار کابین
deploys بحالت صف دراوردن قرار دادن قشون
deploy بحالت صف دراوردن قرار دادن قشون
deploying بحالت صف دراوردن قرار دادن قشون
alert بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
to smile a person into a mood کسیرا با لبخند بحالت ویژهای در ژوردن
alerts بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
alerted بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
poise وزنه متحرک بحالت موازنه دراوردن
pullover پرس سینه بحالت خوابیده روی نیکت
To stand at attention(ease). بحالت آماده باش ( آزاد ) ایستادن ( ؟ رآمدن )
pullovers پرس سینه بحالت خوابیده روی نیکت
provisional ball گویی که به علت گم شدن یاخروج گوی قبلی از محدوده مورد استفاده قرار میگیردگویی که هنگام پرتاب شدن پرتاب قبلی خطا یا مورداعتراض بوده
refire time زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
about <adv.> تقریبا
nearer تقریبا
neared تقریبا
near- تقریبا
near تقریبا
much تقریبا
roughly تقریبا"
sort of تقریبا
some تقریبا
approximately تقریبا
nearest تقریبا
nearing تقریبا
not much of <idiom> تقریبا بد
all but تقریبا
just about <idiom> تقریبا
approx تقریبا
proximately تقریبا"
almost تقریبا
by a تقریبا
wellnigh تقریبا
pretty much تقریبا
about two years تقریبا`
nears تقریبا
practically تقریبا"
feckly تقریبا
roughly <adv.> تقریبا
circa تقریبا
nearly تقریبا
inexactly تقریبا
next door to تقریبا
well-nigh تقریبا
nighly تقریبا
well nigh تقریبا
demobilize ازحالت بسیج بیرون اوردن بحالت صلح دراوردن دموبیلیزه کردن
near vertical تقریبا عمودی
squarish تقریبا مربع
nip and tuck تقریبا برابر
semi تقریبا نصف
next to impossible تقریبا نشدنی
semis تقریبا نصف
gravel blind تقریبا کور
sort of <idiom> تقریبا تا یک حدی
scarcely ever تقریبا هیچوقت
about two years تقریبا` دو سال
approximately تقریبا به درستی
subovate تقریبا بیضی
seral مربوط به تغییر وسیر تکامل یک منطقه از لم یزرعی بحالت ابادانی وپر درختی
around 3 in the morning تقریبا ساعت ۳ صبح
disobedience تقریبا" معادل desertion
go near to do something تقریبا کاری را کردن
nigh تقریبا نزدیک شدن
it is much the same تقریبا همان است
nlq کیفیت تقریبا" عالی
thereabout درهمان نزدیکی تقریبا
approximated نه دقیق ولی تقریبا درست
approximates نه دقیق ولی تقریبا درست
approximating آنچه تقریبا درست است
approximate نه دقیق ولی تقریبا درست
two cents <idiom> تقریبا هیچ ،چیزی بی ارزش
about as high تقریبا` همان اندازه بلند
anasarca ورم تقریبا شدید پشام
roughly speaking تقریبا بدون رعایت دقت
It's about 2 miles from ... آن تقریبا 2 مایل دور از ... است.
whyŠthere is the answer شرط در امده تقریبا معنی میدهد
real stagnation point نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
jetstream باد تقریبا افقی با سرعت بیش از 08 کیلومتر بر ساعت
The book runs to nearly 600 pages. این کتاب تقریبا بالغ بر ۶۰۰ صفحه می شود.
deathlon مسابقه دهگانه شامل دو001 متر و دو 004 طول ودو 0051 متر و دو 011 متربا مانع و پرش طول و پرتاب دیسک و پرش با نیزه و پتاب نیزه و پرتاب وزنه و پرش ارتفاع
transition عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transitions عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
differentiating cicuit مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
fjeld فلات مرتفع وصخره داری که تقریبا هیچ درختی نداشته باشد
delivery error اشتباه پرتاب اشتباه در سیستم پرتاب
MalT مالت زدن بحالت مالت دراوردن
To stand at the salute. بحالت سلام ایستادن (سلام نظامی )
angling ماهیگیری
fishing ماهیگیری
angle ماهیگیری
handline ماهیگیری با نخ
fishing ماهیگیری حق ماهیگیری
piscary حق ماهیگیری
angles ماهیگیری
nihilism شورش و شدت عمل را توصیه کند مفهومی تقریبا" معادل نهیلیسم و انارشیسم از خودگذشتگی و تن به فنا دادن
foulest نخ ماهیگیری اشفته
fouler نخ ماهیگیری اشفته
foul نخ ماهیگیری اشفته
surf fishing ماهیگیری در موج
sport fish ماهیگیری تفریحی
angle قلاب ماهیگیری
fishable قابل ماهیگیری
fouls نخ ماهیگیری اشفته
casting rod چوب ماهیگیری
fish hook قلاب ماهیگیری
fishing tackle ابزار ماهیگیری
chums طعمه ماهیگیری
ice fishing ماهیگیری از سوراخهای یخ
snell بندقلاب ماهیگیری
fishing rod چوب ماهیگیری
fishing rods چوب ماهیگیری
jug fishing ماهیگیری با بطری
fishing ورزش ماهیگیری
fisheries محل ماهیگیری
trawler کرجی ماهیگیری
fouled نخ ماهیگیری اشفته
fishhook قلاب ماهیگیری
angling ورزش ماهیگیری
reeled قرقره ماهیگیری
baited طعمه ماهیگیری
fishline ریسمان ماهیگیری
piscatorial وابسته به ماهیگیری
piscatory وابسته به ماهیگیری
baits طعمه ماهیگیری
chum طعمه ماهیگیری
reels قرقره ماهیگیری
reeling قرقره ماهیگیری
reel قرقره ماهیگیری
trawlers کرجی ماهیگیری
fisheries شیلات ماهیگیری
fishery محل ماهیگیری
bait طعمه ماهیگیری
monofilament نخ نایلونی ماهیگیری
fishery شیلات ماهیگیری
fishing gear اسباب ماهیگیری
piscary محل ماهیگیری
fisherman's bend گره ماهیگیری
angles قلاب ماهیگیری
worming ماهیگیری بااستفاده از کرم
wet fly طعمه ماهیگیری زیرابی
fly-fishing ماهیگیری با طعمه مصنوعی
squid قلاب سنگین ماهیگیری
tackling وسایل ماهیگیری یا کمانگیری
squids قلاب سنگین ماهیگیری
handtwist retrieve طرز برگرداندن نخ ماهیگیری
keep out تور ماهیگیری زیر اب
sinkers وزنه سربی ماهیگیری
nymphs طعمه مصنوعی ماهیگیری
butts دسته چوب ماهیگیری
butted دسته چوب ماهیگیری
butt دسته چوب ماهیگیری
backlash پیچ خوردن نخ ماهیگیری
spin casting reel قرقره چرخان ماهیگیری
spinning reel قرقره چرخان ماهیگیری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com