English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
Good oranges are very scarce . پرتقال خوب خیلی کم پیدا می شود
Other Matches
needle in a haystack <idiom> چیزی که خیلی سخت پیدا بشه
it is of a wide distribution در خیلی جاها پیدا میشود بسیار فراوان است
orange juice آب پرتقال
orange پرتقال
oranges پرتقال
orangeade اب پرتقال
chino پرتقال شیرین
I'd like some orange juice. من آب پرتقال میخواهم.
e f t a (european free trade association پرتقال دانمارک
To squeeze an orange . پرتقال را فشردن
satsuma پرتقال کوچک و پوست شل
portuguese اهل کشور پرتقال
He gulped down the orange juice . آب پرتقال رایکباره سر کشید
satsumas پرتقال کوچک و پوست شل
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
infante جوانترین پسر پادشاه و ملکه اسپانیا و پرتقال
daiquiri مشروب مخلوط از شراب واب پرتقال و شکر
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
rattling خیلی تند خیلی خوب
emergencies خیلی خیلی فوری
emergency خیلی خیلی فوری
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
One mustn't sk apple trees for oranges, France for sun, women for love, life for happiness. نباید از درخت پرتقال انتظار سیب، از فرانسه انتظار آفتاب، از زنان انتظار عشق و از زندگی انتظار شادی داشت.
apparent پیدا
visibility پیدا
a rare bird کم پیدا
prosilient پیدا
indiscernible able نا پیدا
in a good light پیدا
axiomatical پیدا
visible پیدا
phenomenally پیدا
phenomenal پیدا
exposures پیدا شدن
exposure پیدا شدن
raise its head پیدا شدن
scholastic agent شاگرد پیدا کن
smell out با بو پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
finds پیدا کردن
find پیدا کردن
to look up پیدا کردن
to search out پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
track پیدا کردن
acquire پیدا کردن
tracked پیدا کردن
tracks پیدا کردن
turn up <idiom> پیدا شدن
finder پیدا کننده
spottable پیدا کردنی
open roof بام پیدا
pin point پیدا کردن
trover چیز پیدا ده
detected پیدا کردن
detect پیدا کردن
gain پیدا کردن
detecting پیدا کردن
averaging پیدا کردن
gained پیدا کردن
average پیدا کردن
detects پیدا کردن
averaged پیدا کردن
averages پیدا کردن
gains پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
It showed on his face. از صورتش پیدا بود
converges تقارت پیدا کردن
escrow اجرایی پیدا میکند
to become a necessity لزوم پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
get at able یافتنی پیدا کردنی
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
pvogenous از چرک پیدا شده
liaise ارتباط پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
dampen رطوبت پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
show up <idiom> سر و کله اش پیدا می شود
qualifies شایستگی پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
to take a ply تمایل پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
to think out با فکر پیدا کردن
primigenial نخست پیدا شده
to win fame شهرت پیدا کردن
trove چیز پیدا شده
preempt حق تقدم پیدا کردن
luff لنگر پیدا کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
prove opplicable مصداق پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
new discovered تازه پیدا شده
hade تمایل پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
he looks malice ازسیمای او پیدا است
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
Fetch a doctor at once. زود یک دکتر پیدا کن بیاور
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
neptunian ازاب پیدا شده نپتونی
The mountain peak is not in sight. قله کوه پیدا نیست
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
object symptoms نشانههای پیدا یا بیرون نما
Help me find my keys. کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
self born پیدا شده در نفس انسان
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
respires امید تازه پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
respire امید تازه پیدا کردن
pot luck هرچه دردیگ پیدا شود
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
if he has found it اگر ان را پیدا کرده باشد
shocked هول وهراس پیدا کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
shocks هول وهراس پیدا کردن
shock هول وهراس پیدا کردن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
to get a meat for a bird برای مرغی جفت پیدا کردن
unbalances بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
to orient oneself چهار سوی خود را پیدا کردن
rub اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rubs اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
radio direction finding پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
unbalancing بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
to seek somebody out جستجو برای پیدا کردن کسی
rubbed اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rut شور پیدا کردن فحل شدن
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
shorter اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
I found a hair in the soup . توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
I couldnt find the way back. نتوانستم راه بر گشت را پیدا کنم
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
ruts شور پیدا کردن فحل شدن
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
prominently بطور پیدا یا اشکارا برجسته وار
shortest اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
Are there any houses for sale in these parts? این طرفها خانه فروشی پیدا می شود ؟
bench jockey ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com