Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
contingent annuity
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
Other Matches
supervenient
غیر مترقبه
unexpected
غیر مترقبه
accidental
غیر مترقبه عرضی
godsend
نعمت غیر مترقبه
supervenience
امر غیر مترقبه
serendipity
نعمت غیر مترقبه
unexpected
غیره مترقبه غیرمنتظره
serendipitous
دارای نعمت غیر مترقبه
emergency relief
رهایی ازمصایب غیر مترقبه
below the line
درامد یا هزینه غیر مترقبه
pension
مقرری
pensions
مقرری
allocation
مقرری
annuity
مقرری
entitlement
مقرری
entitlements
مقرری
emolument
مقرری
emoluments
مقرری
allocations
مقرری
deat benefit
مقرری
hip shoot
تیراندازی غیر مترقبه بااشغال موضع ناگهانی
annuities
مقرری سالانه
pension
مقرری پانسیون
pensions
مقرری پانسیون
prebendal
مقرری کیشش
prebend
مقرری کیشش
yearly allowance
مقرری سالیانه
family allowances
مقرری خانوادگی
allowance
مقرری مستمری
allowance
تخفیف مقرری
allowances
تخفیف مقرری
allowances
مقرری مستمری
annuity
مستمری سالانه مقرری مستمر
annuity
حقوق یا مقرری سالیانه گذراند
annuitant
دریافت دارنده مقرری سالانه
progress payment
پرداخت مبالغ قرارداد طبق پیشرفت کار پرداخت مرحلهای
matte
فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
matt
فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
interim financing
پرداخت اقساط به طور کوتاه مدت پرداخت بینابین
pocket money .
پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
subsidy
مالیات فوق العادهای که درمواقع اضطرار و برای امورمهم و غیر مترقبه مملکتی اخذ میشود
deffered entry
ورود به یک زیربرنامه که نتیجه خروج غیر مترقبه ازبرنامه میباشد که کنترل به ان منتقل شده است
usance
مهلت پرداخت پرداخت مدت دار
deferred exit
انتقال کنترل به یک زیربرنامه در زمانی که قابل پیش بینی نبوده و حادثهای غیر مترقبه ان را مشخص میکند
sets of bill
نسخ ثانی و ثالث و ..... برات که در انها به اصل اشاره وذکر میشود که هریک تازمانی قابل پرداخت هستندکه دیگری پرداخت نشده باشد
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
fates
پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
droppage
کسری پرداخت کسر پرداخت
fate
پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
tax evasion
عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
due bill
در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
ransoms
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransom
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
prebendary
دریافت مقرری از کلیسا وفیفه خوار کلیسا
frustrated contract
قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
carnet
اسنادی که در حمل بین المللی بکار برده میشود وموقع عبور محموله توسط کامیون از مرزهای متعددمحموله را از پرداخت حقوق گمرکی بین راه معاف می داردومحموله درمقصد باز وحقوق گمرکی مربوطه پرداخت می گردد
unity
اتفاق
coincidences
اتفاق
togtherness
اتفاق
chanced
اتفاق
coincidence
اتفاق
leagues
اتفاق
league
اتفاق
occurrence
اتفاق
occurrences
اتفاق
events
اتفاق
event
اتفاق
chance
اتفاق
chances
اتفاق
case
اتفاق
federal
اتفاق
cases
اتفاق
happening
اتفاق
happenings
اتفاق
accident
اتفاق
accidents
اتفاق
fluke
اتفاق
flukes
اتفاق
chancing
اتفاق
confederacies
اتفاق
togetherness
اتفاق
lague
اتفاق
accidentalness
اتفاق
occurence
اتفاق
joinder
اتفاق
accidentalism
اتفاق
hap
اتفاق
accidence
اتفاق
fortuity
اتفاق
confederacy
اتفاق
confederation
اتفاق
confederations
اتفاق
claim for indemnification
ادعای تضمین خسارت مطالبه پرداخت خسارت مطالبه پرداخت غرامت
at random
<adv.>
برحسب اتفاق
acts of God
اتفاق قهری
act of God
اتفاق قهری
occurred
<past-p.>
اتفاق افتاده
by a coincidence
<adv.>
برحسب اتفاق
confederative
اتفاق کننده
by accident
<adv.>
برحسب اتفاق
disunion
عدم اتفاق
it happened
اتفاق افتاد
occurs
اتفاق افتادن
chances
اتفاق افتادن
occurring
اتفاق افتادن
chance
اتفاق افتادن
consensus of opinion
اتفاق اراء
accidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
to play itself out
اتفاق افتادن
to be played out
[enacted]
اتفاق افتادن
befall
اتفاق افتادن
accidently
<adv.>
برحسب اتفاق
occurred
اتفاق افتادن
chancing
اتفاق افتادن
occur
اتفاق افتادن
as it happens
<adv.>
برحسب اتفاق
chanced
اتفاق افتادن
unison
اتحاد اتفاق
befallen
اتفاق افتادن
happened
<past-p.>
اتفاق افتاده
incidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
fortuitously
<adv.>
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
fall out
اتفاق افتادن
by hazard
<adv.>
برحسب اتفاق
fortuitism
عقیده به اتفاق
by a unanimity vote
به اتفاق اراء
by a unanimous
به اتفاق اراء
befalling
اتفاق افتادن
befalls
اتفاق افتادن
renewal of the convention
تجدید اتفاق
unanimously
به اتفاق اراء
befell
اتفاق افتادن
unanimity
اتفاق اراء
Accompanied by. Together with .
به اتفاق (همراه )
come to pass
اتفاق افتادن
hap
اتفاق افتادن
by happenstance
<adv.>
برحسب اتفاق
Accidentally . By chance.
بر حسب اتفاق
tide
اتفاق افتادن
by chance
<adv.>
برحسب اتفاق
consensus
اتفاق اراء
come about
اتفاق افتادن
supervention
اتفاق ناگهانی
casualist
معتقد به اتفاق
betide
اتفاق افتادن
happen
رخ دادن اتفاق افتادن
happened
رخ دادن اتفاق افتادن
previously
زودتر اتفاق افتادن
by chance
برحسب اتفاق یاتصادف
happens
رخ دادن اتفاق افتادن
occurred
رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind
<idiom>
بزودی اتفاق افتادن
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
sure thing
<idiom>
حتما اتفاق افتادن
occurs
رخ دادن یا اتفاق افتادن
way the wind blows
<idiom>
چیزی که اتفاق میافتد
occurring
رخ دادن یا اتفاق افتادن
consentaneous
دارای اتفاق اراء
occur
رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortune
اتفاق افتادن مقدرکردن
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
fortuitously
برحسب اتفاق اتفاقا
it is of frequent
بسیار اتفاق میافتد
fortunes
اتفاق افتادن مقدرکردن
as one man
به اتفاق مانند یک مرد
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
unanimity
اتفاق ارا هم اوازی
allopatric
جداگانه اتفاق افتاده
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
ability to pay principle of taxation
اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
hazard
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
leaguer
عضو مجمع اتفاق ملل
hazarded
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
give
اتفاق افتادن فدا کردن
hazards
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincide
دریک زمان اتفاق افتادن
coincided
دریک زمان اتفاق افتادن
coincides
دریک زمان اتفاق افتادن
gives
اتفاق افتادن فدا کردن
coinciding
دریک زمان اتفاق افتادن
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
immediate
آنچه یکباره اتفاق افتد
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
bay
چه قبل اتفاق افتاده است
commonest
آنچه اغلب اتفاق میافتد
giving
اتفاق افتادن فدا کردن
commoners
آنچه اغلب اتفاق میافتد
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
combinatorial explosion
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
incident
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It took place under my very eyes.
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
accidental
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
Should anything happen to me, ...
<idiom>
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
cry over spilt milk
<idiom>
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
interrupting
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
There's no danger of that happening again.
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupt
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com