Dictiornary-Farsi | پرستش یک خدا از میان چندخدا | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
monolatry	پرستش یک خدا از میان چندخدا


Other Matches

medoterranean	واقع در میان چند زمین میان زمینی
futtock	میان چوب میان تیر
intervenient	در میان اینده واقع در میان
cults	پرستش
worshiped	پرستش
idolization	پرستش
worshiping	پرستش
worshipping	پرستش
worships	پرستش
worship	پرستش
divine service	پرستش
adulation	پرستش
cult	پرستش
adoration	پرستش
adore	پرستش
adored	پرستش
adores	پرستش
adoring	پرستش
praised	تحسین پرستش
martyrolatry	پرستش شهدا
praise	تحسین پرستش
sorb	عبادت پرستش
adorable	قابل پرستش
worshipful	قابل پرستش
self worship	پرستش خویشتن
hierolatry	پرستش اولیاء
zoolatry	پرستش حیوانات
ritual	ایین پرستش
phallicism	پرستش کیر
praises	تحسین پرستش
meeting house	پرستش گاه
praising	تحسین پرستش
devotion	دعا پرستش
phallism	پرستش الت مردی
bethel	محل پرستش خدا
the worship of god	پرستش یا عبادت خدا
latri	پرستش خدای برحق
adorableness	قابلیت پرستش ستودنی .
polytheism	پرستش خدایان متعدد
adorability	قابلیت پرستش ستودنی
elemental worship	پرستش قوای طبیعی
bibliolatry	پرستش کتاب مقدس
worships	عبادت پرستش کردن
worshipping	عبادت پرستش کردن
worshiping	عبادت پرستش کردن
hours of worship	ساعات پرستش یا نماز
worshiped	عبادت پرستش کردن
worship	عبادت پرستش کردن
object of worship	موضوع پرستش یاستایش
idolised	بحد پرستش دوست داشتن
idolises	بحد پرستش دوست داشتن
philanthropically	ازروی نوع پرستش یا بشردوستی
idolising	بحد پرستش دوست داشتن
idolize	بحد پرستش دوست داشتن
idolizes	بحد پرستش دوست داشتن
idolized	بحد پرستش دوست داشتن
idolizing	بحد پرستش دوست داشتن
hagiolatry	پرستش مقدسین وروحانیون ملاپرستی
mariolatry	پرستش مریم مادر عیسی
theriaanthropism	پرستش موجوداتی که نیمی انسان ونیمی جانورباشند
bacchic	وابسته به باکوس خدای میگساری و پرستش او مستانه و پرهیاهو
prostyle	ایوان پرستش گاههای یونانی که چهار ستون بیشتر نداشت
psychophysics	علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
middling	میان
mesocarp	میان بر
waists	میان
thru	از میان
stagger	یک در میان
mean water	میان اب
staggering	یک در میان
staggers	یک در میان
waist	میان
amid	در میان
middle part	میان
middle	میان
center	میان
cross country	میان بر
crosscut	میان بر
among	میان
through	از میان
between	میان
middles	میان
half back	میان
into	در میان
in our midst	در میان ما
in the midden of	در میان
intershoot	در میان
mean line	خط میان
amongst	در میان
omphalos	میان
centre	میان
centers	میان
centered	میان
per	از میان
mongst	میان
diameters	میان بر
diameter	میان بر
overthwart	از میان
waistlines	میان
waistline	میان
shortcut	میان بر
centred	میان
midrib	رگ میان
entracte	میان پرده
extra-mural	میان دانشگاهی
triple space	دو سطر در میان
to make mincemeat of	از میان بردن
meddle	میان وسط
duramen	میان درخت
double space	یک سطر در میان
inter nos	در میان خودمان
intercellular	میان یاختهای
floret of the disk	گلچه میان
high-pitched	میان فراز
half back	میان بازی کن
With a slender waist.	میان با ریک
halfback	میان بازیکن
halt back	میان بازی کن
heart wood	میان چوب
heartwood	میان چوب
parenthetical	میان دو کمانک
diaphrgam	میان پرده
an a days	یک روز در میان
ambivert	میان گرا
hollow <adj.>	میان تهی
ambiversion	میان گرایی
ambiequal	میان حال
among each other <adv.>	میان خودشان
blow in	حمله از میان خط
decussate	یکی در میان
cutoff	راه میان بر
cut of a corner	میان بر کردن
cut across	میان بر کردن
centration	میان گرایی
insuperable	از میان برنداشتنی
middleware	میان افزار
mesencephalon	میان مغز
merlon	میان دو تیرکش
midrib	رگ میان برگ
midsection	میان بخش
medius	انگشت میان
middleweight	میان وزن
mediastinum	میان پرده
short circuiting	میان بر زدن
osculant	در میان چندچیز
shortcut	راه میان بر
mesoderm	میان پوست
mesosphere	میان کره
mesosphere	میان- سپهر
midmost	میان ترین
middlemost	میان ترین
middle weight	میان وزن
middle sized	میان اندازه
midrange	میان دامنه
middle finger	انگشت میان
midcourse	میان راه
midbrain	میان مغز
midships	در میان کشتی
mesothorax	میان سیه
shortcut	میان برکردن
slim jim	لاغر میان
interjectory	در میان انداخته
interjectory	در میان اورده
interjacency	وقوع در میان
interjacency	میان بودن
intergroup	میان گروهی
interfluves	میان دو رود
intercurrent	در میان اینده
intercurreace	در میان امدن
to gird up one's loins	میان بستن
inter vivos	در میان زنده ها
interlay	در میان گذاردن
interlocate	در میان گذاردن
interlucent	میان تاب
staggered riveting	پرچکاری یک در میان
the means and the extremes	دو میان و دو کرانه
intervascular	واقع در میان رگ ها
intertrial	میان کوششی
to cut off a corner	میان برکردن
intersegmental	میان قطعهای
interposition	پا میان گذاری
internode	میان گره
intermural	میان دیواری
intermontane	میان کوه
inter se	میان خودشان
cross-cultural	میان فرهنگی
middle age	میان سال
interjects	در میان اوردن
enclosure	میان بار
via	میان راه
enclosures	میان بار
meant	میان مشترک
diaphragms	میان پرده
medium term	میان مدت
intervened	در میان امدن
of middle a	میان سال
spotty	چنددر میان
mezzo-sopranos	میان صدا
hollows	میان تهی
midweek	میان هفته