Dictiornary-Farsi | پرسنل کادر منظم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
regular	پرسنل کادر منظم
regulars	پرسنل کادر منظم


Other Matches

carreer personnel	پرسنل کادر ثابت
chargeable accessions	استخدام به صورت پرسنل کادر استخدام به صورت پیمانی
operating strenght	پرسنل حاضر به خدمت پرسنل موجود یکان
eurythmy	ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy	ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
staffing guide	کتاب راهنمای پرسنل ستاد یاکتاب راهنمای انتخاب وتشکیل پرسنل ستادی
bureau of naval personnel	اداره پرسنل نیروی دریایی دفتر پرسنل دریایی
cadres	کادر
cadre	کادر
active	نظامی کادر
image shape	کادر تصویر
commissioned officers	افسر کادر
commissioned officer	افسر کادر
technical personnel	کادر فنی
regular officer	افسر کادر
regulars	ارتش کادر
dimensioning	کادر بندی
active officer	افسر کادر
active	یکان کادر
active army	ارتش کادر
active duty	ارتش کادر
active federal service	خدمت کادر
active federal service	قسمت کادر
regular	ارتش کادر
frame	قاب کادر
key personnels	کادر اداری اصلی
regular army	ارتش کادر ثابت
active duty	خدمت کادر ثابت
standing army	ارتش کادر ثابت
active officer	افسر کادر ثابت
cadre	افسر یا درجه دار کادر
cadres	افسر یا درجه دار کادر
information box	قسمت یا کادر حامل اطلاعات مربوط به عکس هوایی
personnel	پرسنل
staff	پرسنل
staffed	پرسنل
staffs	پرسنل
troop	پرسنل دار
all hands	کلیه پرسنل
crew	پرسنل ناو
intransit strenth	پرسنل سیال
turout	تجمع پرسنل
crews	پرسنل ناو
crewing	پرسنل ناو
personnel officer	افسر پرسنل
permanent party	پرسنل دایمی
crewed	پرسنل ناو
operations personal	پرسنل عملیات
adjutant general	دایره پرسنل
ship's company	پرسنل ناو
operating personnel	پرسنل فعال
complements	پرسنل سازمانی
complementing	پرسنل سازمانی
complemented	پرسنل سازمانی
cadres	پرسنل پیمانی
shipmate	پرسنل هم ناو
complement	پرسنل سازمانی
cadre	پرسنل پیمانی
trooped	پرسنل دار
trooping	پرسنل دار
quarters	محل اسایشگاه پرسنل
nonoperating strength	پرسنل غیر فعال
evacuees	پرسنل تخلیه شده
military pay order	لیست حقوقی پرسنل
manpower cieling	سطح استعداد پرسنل
lag rate	میزان کسری پرسنل
staffs	پرسنل ستاد ستادی
evacuee	پرسنل تخلیه شده
staffed	پرسنل ستاد ستادی
administrative acceptees	پرسنل پذیرفته شده
staff	پرسنل ستاد ستادی
turout	جمع شدن پرسنل
station complement	پرسنل خدماتی پایگاه
station complement	پرسنل ثابت یک پایگاه
ration method	روش تغذیه پرسنل
proceed time	زمان انتقال پرسنل
service number	شماره خدمتی پرسنل
fair <adj.>	منظم
businesslike	منظم
orderlies	منظم
decent <adj.>	منظم
neat <adj.>	منظم
presentable <adj.>	منظم
proper <adj.>	منظم
orderly	منظم
pitched	منظم
ordered	منظم
uncluttered <adj.>	منظم
trim <adj.>	منظم
regulars	منظم
tidy <adj.>	منظم
regular <adj.>	منظم
steady <adj.>	منظم
first string	منظم
in kelter	منظم
kelter	منظم
symmetric	منظم
well-ordered <adj.>	منظم
systematic	منظم
business like	منظم
methodical	منظم
straight <adj.>	منظم
in good order <adj.>	منظم
transport area	منطقه حمل و نقل پرسنل
retrofit action	بهبودسازی وسایل وتجهیزات و پرسنل
registrant	پرسنل ثبت نام کننده
battlefield evacuation	تخلیه پرسنل اسیب دیده
overhead personnel	پرسنل اضافی یا اضافه برسازمان
sending state	کشور اعزام کننده پرسنل
reimbursable personnel	پرسنل حقوق بگیر نظامی
enlisted personnel	پرسنل سرباز و درجه دار
release denial	جلوگیری از ترخیص پرسنل یاکالا
replacement factor	ضریب جایگزینی پرسنل ووسایل
military pay order	جدول تغییرات حقوقی پرسنل
debarkation net	پل تخلیه پرسنل ازکشتی به ساحل
debarkation net	تور پیاده شدن پرسنل
safeguarded	مامور حفافت پرسنل و یا اموال
blind	بدون دید مستقیم پرسنل
safeguarding	مامور حفافت پرسنل و یا اموال
blinded	بدون دید مستقیم پرسنل
blinds	بدون دید مستقیم پرسنل
safeguard	مامور حفافت پرسنل و یا اموال
airman	پرسنل نیروی هوایی هوانورد
airmen	پرسنل نیروی هوایی هوانورد
safeguards	مامور حفافت پرسنل و یا اموال
duly <adv.>	بطور منظم
neatly <adv.>	بطور منظم
tidily <adv.>	بطور منظم
squaring	منظم حسابی
standing army	ارتش منظم
regularizing	منظم کردن
array	منظم کردن
regularised	منظم کردن
squared	منظم حسابی
regularises	منظم کردن
regularising	منظم کردن
to set to rights	منظم کردن
regularized	منظم کردن
arrays	منظم کردن
regularizes	منظم کردن
to set in order	منظم کردن
orderly <adv.>	بطور منظم
shipshape	منظم کردن
square	منظم حسابی
order	منظم کردن
regulater	منظم کردن
squares	منظم حسابی
well ordered	مرتب و منظم
systematic error	خطای منظم
well conditioned	مرتب و منظم
systematic irrigation	ابیاری منظم
orderly <adv.>	بصورت منظم
regular set	مجموعه منظم
regular polymer	بسپار منظم
regular army	ارتش منظم
regular expression	مبین منظم
lattice	توری منظم
duly <adv.>	بصورت منظم
lattices	توری منظم
neatly <adv.>	بصورت منظم
tidily <adv.>	بصورت منظم
regularize	منظم کردن
station bill	لوحه نشان دهنده محلهای پرسنل
army deposit fund	سپرده پولی پرسنل نیروی زمینی
conus residents	پرسنل ارتشی مقیم قاره امریکا
air tropping	ترابری هوایی غیر تاکتیکی پرسنل
administrative acceptees	پرسنل قبول شده از نظر اداری
processions	درصفوف منظم پیشرفتن
ranks	اراستن منظم کردن
unconventional warfare	جنگ غیر منظم
ranked	اراستن منظم کردن
put on <idiom>	منظم یا تولید یک بازی و...
unconventional	جنگ غیر منظم
regular grammar	دستور زبان منظم
processions	بصورت صفوف منظم
shipshape	مرتب کردن منظم
systemmatize	منظم یامرتب کردن
procession	درصفوف منظم پیشرفتن
procession	بصورت صفوف منظم
systematic desensitization	حساسیت زدایی منظم
irregulars	عده غیر منظم
pick up	کندن منظم کردن
systematic	منظم نظم پذیر
tidy	پاکیزه منظم کردن
lattice network	شبکه توری منظم
irregular	نا منظم غیر رسمی
taut loom	چله سفت و منظم
liner trade	کشتیرانی منظم تجاری
tidying	پاکیزه منظم کردن
tidiest	پاکیزه منظم کردن
tidies	پاکیزه منظم کردن
tidied	پاکیزه منظم کردن
rank	اراستن منظم کردن
tidily	بطور اراسته و منظم
tidier	پاکیزه منظم کردن
active army	ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
quarantine	اردوگاه ضد عفونی کردن پرسنل از نظر امراض
quarantining	اردوگاه ضد عفونی کردن پرسنل از نظر امراض
quarantines	اردوگاه ضد عفونی کردن پرسنل از نظر امراض
constructive school credit	بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی