Dictiornary-Farsi | پرش از روی اسباب ژیمناستیک | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
vaulting	پرش از روی اسباب ژیمناستیک


Search result with all words

apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
Other Matches

gymnastic	ژیمناستیک
parallel bars	پارالل ژیمناستیک
gymnasts	قهرمان ژیمناستیک
gymnast	قهرمان ژیمناستیک
gym	سالن ژیمناستیک
gymnastics	ورزش ژیمناستیک
gyms	سالن ژیمناستیک
stoop vault	پرش از خرک ژیمناستیک
break one's fall	افتادن از وسیله ژیمناستیک
belly grind	چرخ فلک ژیمناستیک
decline board	پیش تخته ژیمناستیک
routine	یک سری حرکت ژیمناستیک
routinely	یک سری حرکت ژیمناستیک
routines	یک سری حرکت ژیمناستیک
mill circle	چرخ اسیاب ژیمناستیک
floor exercise	حرکات زمینی ژیمناستیک
still rings	حلقههای بی حرکت ژیمناستیک
springboards	پیش تخته پرش در ژیمناستیک
springboard	پیش تخته پرش در ژیمناستیک
vaulting horse	خرک حلقه [دستگاه ژیمناستیک]
horse [gymnastics apparatus]	خرک حلقه [دستگاه ژیمناستیک]
side horse	خرک حلقه [دستگاه ژیمناستیک]
pommel horse	خرک حلقه [دستگاه ژیمناستیک]
beat board	ضربع زدن به پیش تخته ژیمناستیک
mounts	شروع حرکت روی وسیله ژیمناستیک
mount	شروع حرکت روی وسیله ژیمناستیک
underswing	تاب دادن بدن در زیر میله ژیمناستیک
scale	حرکت تعادلی ژیمناستیک کندن فلسهای ماهی
to jackknife	با بدن سیخ از روی خرک حلقه پریدن [ژیمناستیک]
cartwheel [gymnastics exercise]	چرخ فلک [ورزش ژیمناستیک] [ورزش]
tackle	اسباب
tackled	اسباب
tool	اسباب
apparel	اسباب
articles	اسباب
article	اسباب
instrument	اسباب
dixings	اسباب
doodads	اسباب
lash up	اسباب
accouterment	اسباب
things	اسباب
rigging	اسباب
devices	اسباب
rig	اسباب
tackling	اسباب
rigged	اسباب
tackles	اسباب
rigs	اسباب
device	اسباب
apparatus	اسباب
doodad	اسباب
geap	اسباب
mountings	اسباب
valuables	اسباب
outfit	اسباب
outfits	اسباب
gadget	اسباب
contraptions	اسباب
whigmaleerie	اسباب
traps	اسباب
whigmaleery	اسباب
gadgets	اسباب
contrivance	اسباب
instrumentally	با اسباب
contraption	اسباب
contrivances	اسباب
fixings	اسباب
freehand	بی اسباب
removers	اسباب کش
remover	اسباب کش
appliances	اسباب
free hand	بی اسباب
appliance	اسباب
free handed	بی اسباب
playthings	اسباب بازی
malice	اسباب چینی
furniture	سامان اسباب
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
conspiracy	اسباب چینی
conspiracies	اسباب چینی
implement	اسباب اجراء
implemented	اسباب اجراء
utensils	وسایل اسباب
implements	اسباب اجراء
tools	اسباب کار
implementing	اسباب اجراء
utensil	وسایل اسباب
military device	اسباب ارتشی
causes of revelation	اسباب نزول
rectifier	اسباب تقطیر
purofier	اسباب پاک کن
crimper	اسباب فردادن مو
inhalator	اسباب استنشاق
exerciser	اسباب ورزش
disfurnish	بی اسباب کردن
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
fishing gear	اسباب ماهیگیری
discommodity	اسباب زحمت
resonator	اسباب ارتعاش
caboodle	اسباب سفر
Luggage	اسباب و اثاثیه
gear	اسباب لوازم
geared	اسباب لوازم
gears	اسباب لوازم
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
appurtenance	اسباب جهاز
trocar	اسباب بزل
stamper	اسباب کوبیدن
enginery	اسباب جنگی
slide	اسباب لغزنده
inconvenience	اسباب زحمت
drags	اسباب لایروبی
slides	اسباب لغزنده
moves	اسباب کشی
thing	اسباب دارایی
appliance	اسباب کار
toys	اسباب بازی
toy	اسباب بازی
appliances	اسباب کار
paraphernalia	اسباب لوازم
moved	اسباب کشی
drag	اسباب لایروبی
dumbbells	اسباب ورزشی
dumbbell	اسباب ورزشی
dragged	اسباب لایروبی
move	اسباب کشی
inconveniences	اسباب زحمت
inconveniencing	اسباب زحمت
kit	اسباب کار
spared	اسباب یدکی
spare	اسباب یدکی
engine	موتور اسباب
inconvenienced	اسباب زحمت
plaything	اسباب بازی
kits	اسباب کار
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
shear	اسباب برش قیچی
peeler	اسباب پوست کن پلیس
spurtle	اسباب اتش همزن
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
peelers	اسباب پوست کن پلیس
this luggage	این اسباب و اثاثیه
emcumber	اسباب زحمت شدن
move	اسباب کشی کردن
dentifactor	اسباب دندان سازی
vinifacteur	اسباب شراب سازی
to form a plot	اسباب چینی کردن
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
move house	اسباب کشی کردن
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
trangam	اسباب عجیب وغریب
moves	اسباب کشی کردن
lay out	اسباب خرده ریز
toylike	مثل اسباب بازی
toyer	سازنده اسباب بازی
piano player	اسباب پیانو زنی
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
hatcher	اسباب جوجه گیری
moved	اسباب کشی کردن
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
purofier	اسباب تصفیه گاز
equipage	اسباب و لوازم جنگی
powder puffs	اسباب پودر زنی
churn	بوسیله اسباب گردنده
churns	بوسیله اسباب گردنده
churned	بوسیله اسباب گردنده
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
devices	دستگاه اسباب وسیله
roulette	اسباب قمار چرخان
device	دستگاه اسباب وسیله
part	اسباب یدکی اتومبیل
leeches	اسباب خون گیری
leech	اسباب خون گیری
powder puff	اسباب پودر زنی
encumbers	اسباب زحمت شدن
encumbering	اسباب زحمت شدن
conspiratress	اسباب چینی کردن
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
baubles	اسباب بازی بچه
bauble	اسباب بازی بچه
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
encumber	اسباب زحمت شدن
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
encumbered	اسباب زحمت شدن
calisthenics	ورزشهای تمرینی بدون اسباب
sander	اسباب شن زنی چرخ سنباده
glee	ساز و نواز اسباب موسیقی
lithophone	اسباب کشف ریگ درابدان
moves	اسباب کشی کردن تکان
sequencer	اسباب سنجش توالی وتسلسل
scooping	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
take away your things	اسباب خود را از اینجا ببرید
scooped	اسباب مخصوص دراوردن چیزی