Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (24 milliseconds)
English
Persian
foster
پرورش دادن
fostered
پرورش دادن
fostering
پرورش دادن
fosters
پرورش دادن
process
پرورش دادن
processes
پرورش دادن
bring up
پرورش دادن
Search result with all words
develop
بسط دادن پرورش دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
foliage plant
گیاهی که برای برگش پرورش دادن شود
inbreed
پرورش دادن از جانوران هم تیره تخم کشیدن
Other Matches
sericulture
پرورش کرم ابریشم پرورش نوغان
automatic data processing system
سیستم پرورش خودکاراطلاعات سیستم پرورش اطلاعات کامپیوتری
education
پرورش اموزش و پرورش
rabbitry
محل پرورش خرگوش اهلی پرورش خرگوش
intelligence process
جریان پرورش اطلاعات پرورش اطلاعات
nurtures
پرورش
breeding
پرورش
training
پرورش
pedagogy
پرورش
upbringing
پرورش
nourishment
پرورش
cultivation
پرورش
nurtured
پرورش
culturing
پرورش
fosterage
پرورش
floriculture
پرورش گل
nurturing
پرورش
culture
پرورش
cultures
پرورش
nurture
پرورش
data processing
پرورش اطلاعات
mariculture
پرورش دریازیان
pisciculture
پرورش ماهی
aviculture
پرورش مرغ
self cultivation
پرورش نفس
unbred
پرورش نیافته
swannery
محل پرورش قو
mental discipline
پرورش ذهنی
breeding
پرورش حیوانات
germiculture
پرورش میکروب
ostreiculture
پرورش صدف
p.exercise
پرورش بدنی
character training
پرورش منش
self culture
پرورش نفس
body-building
پرورش اندام
body building
پرورش اندام
ser
پرورش نوغان
education
اموزش و پرورش
silviculture
پرورش جنگل
educationalists
کارشناس اموزش و پرورش
educational
مربوط به اموزش و پرورش
manpower development
پرورش نیروی انسانی
silviculturist
ویژه گر پرورش جنگل
calf machine
دستگاه پرورش عضله
rosarian
پرورش دهنده گل سرخ
educationists
کارشناس اموزش و پرورش
comparative education
اموزش و پرورش تطبیقی
culture of bees
پرورش یا تربیت زنبور
animal husband
پرورش جانوران اهلی
viniculture
پرورش انگور شراب
falconers
پرورش دهنده شاهین
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
poulterer
پرورش دهنده طور
apiculture
پرورش زنبور عسل
educationalist
کارشناس اموزش و پرورش
nature nurture controversy
مجادله سرشت- پرورش
f.education
پرورش واموزش دختران
falconer
پرورش دهنده شاهین
guardian by nurture
قیم بعلت پرورش
piscicultural
مربوط به پرورش ماهی
special education
اموزش و پرورش استثنایی
educationist
کارشناس اموزش و پرورش
educationist
متخصص اموزش و پرورش
education department
اداره آموزش و پرورش
ser
پرورش کرم ابریشم
educationists
متخصص اموزش و پرورش
haute ecole
پرورش اسب در سطح عالی
ranches
در مرتع پرورش احشام کردن
incubator
محل پرورش اطفال زودرس
sericultural
وابسته به پرورش کرم ابریشم
sericulturist
پرورش دهنده کرم ابریشم
incubators
محل پرورش اطفال زودرس
hennery
مزرعه یا محل پرورش مرغ
ranch
در مرتع پرورش احشام کردن
beekeeper
پرورش دهندهء زنبور عسل
upbringing
روش اموزش و پرورش بچه
apiarian
مربوط به پرورش زنبور عسل
apiarist
پرورش دهندهء زنبور عسل
thremmatology
علم پرورش گیاهان وجانوران اهلی
wooler
جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
orthogenesis
اصلاح و پرورش نژاد درطی زمان
apicultural
مربوط به پرورش و نگهداری زنبور عسل
alma mater
مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است
green thumbed
کسیکه در پرورش گیاهان شانس و استعدادخوبی دارد
livestock
مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
linebreeding
پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
live stock
مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
beef cattle
گله گاو که برای تامین گوشت پرورش مییابد
standard bred
اسب امریکایی پرورش یافته برای مسابقه سرعت واستقامت
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
general grant
کمک دولت مرکزی به مقامات محلی به عنوان مثال کمک به اموزش و پرورش استان
automatic data processing
پرورش اطلاعات خودکارسیستم اطلاعات کامپیوتری
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
house
منزل دادن پناه دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com