Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
divider
پرگار تقسیم
Other Matches
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
pair of compasses
پرگار
pairs of compasses
پرگار
bow compasses
پرگار
calipers
پرگار
compasses
پرگار
dividers
پرگار
compass
پرگار
hair compass
پرگار سوزنی
beam compass
پرگار بازودار
interlaced
پرگارجای پرگار
caliper setting
تنظیم پرگار
callipers
پرگار قطر پیما
calipers
پرگار برای سنجش
abac scale
پرگار قوس سنج
compass
پرگار قطب نما
caliper
پرگار اهنی اندازه گیر
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
micrometer caliper
پرگار مخصوص اندازه گیری اشیاء خیلی ریز
bow compass
نوعی پرگار که برای رسم دایرههای کوچک بکار میرود
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
calliper
نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطراجسام بکار میرود
caliper
نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطراجسام بکار میرود
allocates
تقسیم
distribution
تقسیم
branch
تقسیم
cleavage
تقسیم
cleavages
تقسیم
dispensations
تقسیم
division
تقسیم
sharing
تقسیم
allocate
تقسیم
allocating
تقسیم
dispensation
تقسیم
distributions
تقسیم
dealing
تقسیم
admeasurement
تقسیم
allotment
تقسیم
allotments
تقسیم
apportionment
تقسیم
repartition
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
branches
تقسیم
divisions
تقسیم
admensuration
تقسیم
o o line
خط تقسیم دیدبانی
severability
قابلیت تقسیم
sharing the market
تقسیم بازار
intersected
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
divisibility
قابلیت تقسیم
scissor
قطع تقسیم
compartment
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
subdivision
تقسیم مجدد
subdivisions
تقسیم مجدد
dividing
تقسیم بندی
intersect
تقسیم کردن
sortition
تقسیم با قرعه
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
partition function
تابع تقسیم
short division
تقسیم باختصار
splice box
جعبه تقسیم
division of labor
تقسیم کار
clastic
تقسیم شونده
divisional
مربوط به تقسیم
busbar
جعبه تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
battery bus
جعبه تقسیم
frequency alloment
تقسیم فرکانس
frequency division
تقسیم فرکانس
division line
خط تقسیم شده
compart
تقسیم کردن
divide exception
خطای تقسیم
distributing box
جعبه تقسیم
distribution coefficient
ضریب تقسیم
distribution of forces
تقسیم نیروها
distribution of the estate
تقسیم ترکه
distribution pannel
تابلوی تقسیم
demultiplexer
تقسیم کننده
dividable
قابل تقسیم
delay allowance
زمان تقسیم
divide exception
استثناء تقسیم
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
frequency distribution
تقسیم فرکانس
autotomy
تقسیم خودبخود
market segmentation
تقسیم بازار
meiosis
تقسیم کاهشی
meiosis
تقسیم سلولی
administers
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
dichotomy
تقسیم به دو بخش
dichotomies
تقسیم به دو بخش
load distribution
تقسیم بار
division check
ازمایش تقسیم
aminister
تقسیم کردن
hyphenation
تقسیم کلمه
indistributable
تقسیم نشدنی
divisions
عمل تقسیم
division
عمل تقسیم
divider
تقسیم کننده
divisive
تقسیم کننده
divided
تقسیم شده
line graduation
تقسیم بندی خط
divide
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
graduating
بدرجات تقسیم
zeradivide
تقسیم بر صفر
graduates
بدرجات تقسیم
shared
تقسیم کردن
water point
نقطه تقسیم اب
division of labour
تقسیم کار
divisions of labour
تقسیم کار
graduate
بدرجات تقسیم
parting
تقسیم تجزیه
partings
تقسیم تجزیه
division sign
نماد تقسیم
denominator
تقسیم کننده
division
تقسیم
[ریاضی]
share
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
fire distribution
تقسیم اتش
distribute
تقسیم کردن
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
distributes
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
junction box
جعبه تقسیم
to share out
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
allotment
پخش تقسیم
separate
تقسیم کردن
denominators
تقسیم کننده
divisible
قابل تقسیم
allotments
پخش تقسیم
junction boxes
جعبه تقسیم
trichotomy
تقسیم بسه بخش
canton
به بخش تقسیم کردن
amitosis
یک نوع تقسیم سلولی
lot
تقسیم بندی کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
amitosis
تقسیم مستقیم یاخته
amorphous
بدون تقسیم بندی
panels
صفحه تقسیم برق
panel
صفحه تقسیم برق
compartmentation
تقسیم بندی کردن
divisibly
بطور قابل تقسیم
retained profit
سود تقسیم نشده
shires
به استان تقسیم کردن
shire
به استان تقسیم کردن
undistributed profits
سود تقسیم نشده
graduating
تقسیم بندی کردن
cross loading
تقسیم بارهای هواپیما
frequency dividing network
شبکه تقسیم فرکانس
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
break down
تقسیم بندی کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
splitting a window
تقسیم بندی پنجره
table of distribution
جدول تقسیم اماد
partition
تقسیم افراز کردن
switch board
صفحه تقسیم برق
time slicing
تقسیم بندی زمانی
distributing mains
شبکه تقسیم اصلی
undivided profit
سود تقسیم نشده
balkanization
تقسیم بقطعات ریز
self divison
تقسیم خود بخود
fractionize
تقسیم بجزء کردن
distribution
تقسیم ترکه متوفی
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
bifurcation
تقسیم بدو شاخه
classis
تقسیم برحسب طبقه
prorate
به نسبت تقسیم کردن
cleave
پیوستن تقسیم شدن
cleaved
پیوستن تقسیم شدن
unit distribution
روش تقسیم به یکان
unmodulated
که تقسیم نشده است
cleaves
پیوستن تقسیم شدن
versicular division
تقسیم به بیتهای کوچک
voltage division
تقسیم یا پخش ولتاژ
distributed profit
سود تقسیم شده
whack up
تقسیم به سهام کردن
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
undistributed earnings
منافع تقسیم نشده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com