Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
The doctors cannot understand why I am suddenly so well again.	پزشکان نمیتونن تشخیص بدهند که چرا حال من یکدفعه خوب شد.
Other Matches
Better face in danger once than to be always in da. <proverb>	مرگ یکدفعه شیون یکدفعه.
doctors of eminence	پزشکان پر مقام
council of physicians	شورای پزشکان
prescribed by doctors	تجویز شده پزشکان
micr	سیستمی که حروف را با تشخیص الگوهای جوهر مغناطیسی تشخیص میدهد.
The doctors dont think she wI'll live.	پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
He is the best physician as physicians go.	نسبت به سایر پزشکان از همه بهتر است
enmasse	یکدفعه
slopped	هر نوع لباس گشاد رویی روپوش کتانی پزشکان وامثال ان
slopping	هر نوع لباس گشاد رویی روپوش کتانی پزشکان وامثال ان
slop	هر نوع لباس گشاد رویی روپوش کتانی پزشکان وامثال ان
The guy vanished into thin air .	طرف یکدفعه غیبش زد
All of a sudden , he turned up in Europe .	یکدفعه سر از اروپا درآورد
She shot up last year .	پارسال یکدفعه قد کشید
I've got the munchies.	یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
exception	روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
recognition	1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
exceptions	روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
to snap	یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
to snap at someone	یکدفعه سر کسی [با عصبانیت] داد زدن
to have the munchies for something	یکدفعه هوس چیزی [غذایی] را کردن
I bought the bicycle on impulse .	یکدفعه زد بکله ام واین دوچرخه راخریدم
instead of doing	بجای اینکه انجام بدهند
Two witnesses should testify.	دو شاهد باید شهادت بدهند
wit's end <idiom>	ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to turn on the waters	یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
to go cold turkey	یکدفعه اعتیادی را ترک کردن [روانشناسی] [پزشکی]
to be in a position to do something	موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to quit something cold turkey	چیزی را یکدفعه ترک کردن [مانند سیگار یا الکل]
portion	سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
portions	سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
to opt in [something]	تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
to be at a loss as to what to advise	آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
mutual terms	شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
ES IS	امکان مکان یابی router سیستم میانی بدهند
They must give not less than 2 weeks' notice.	آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
luck penny	پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
inns of court	کانون چهار انجمن قانونی درلندن که حق دارندمردم رااجازه وکالت بدهند
luck money	پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] .	این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد.
The regulations prescribe that all employees must undergo a medical examination.	آیین نامه تجویز می کند که همه کارکنان باید آزمایش پزشکی بدهند.
identification	تشخیص تشخیص دادن
identification friendly or foe	سیستم تشخیص هواپیمای دوست و دشمن سیستم تشخیص دشمن توسط رادار
like a duck takes the water [Idiom]	کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to have something made [by somebody]	بدهند [به کسی] چیزی را برای کسی بسازند
indistinctively	بی تشخیص
specification	تشخیص
diagnostic	تشخیص
diagnosis	تشخیص
denotation	تشخیص
contradistinction	تشخیص
percipience	حس تشخیص
In my judgement. As I see it.	به تشخیص من
distinction	تشخیص
diagnostics	تشخیص ها
distinctions	تشخیص
assessments	تشخیص
discretion	تشخیص
assessment	تشخیص
discernment	تشخیص
diagnoses	تشخیص
voice recognition	تشخیص صدا
voice recognition	تشخیص صوتی
distinguishing	تشخیص دهنده
sensed	حس تشخیص مفهوم
orientation	تشخیص موقعیت
espy	تشخیص دادن
diagnose	تشخیص دادن
diagnosed	تشخیص دادن
senses	حس تشخیص مفهوم
diagnosing	تشخیص دادن
visual identification	تشخیص بصری
vision recognition	تشخیص بصری
sense	حس تشخیص مفهوم
vertification of debts	تشخیص مطالبات
recognition	تشخیص بازشناخت
diagnoses	تشخیص ناخوشی
discern	تشخیص دادن
make out <idiom>	تشخیص دادن
moral perception	حس تشخیص اخلاقی
espying	تشخیص دادن
moral sense	حس تشخیص خوب و بد
speech recogintion	تشخیص کلام
assess	تشخیص دادن
assessed	تشخیص دادن
assesses	تشخیص دادن
assessing	تشخیص دادن
espied	تشخیص دادن
discerned	تشخیص دادن
discerns	تشخیص دادن
discernible	قابل تشخیص
distinct	قابل تشخیص
Power of distiction.	قوه تشخیص
indiscrete	غیرقابل تشخیص
indiscrimination	عدم تشخیص
identification	تشخیص هویت
indiscreet	فاقد حس تشخیص
pattern recognition	تشخیص الگو
pattern recognitation	تشخیص الگو
diagnosis	تشخیص عیب
diagnosis	تشخیص ناخوشی
diagnoses	تشخیص عیب
espies	تشخیص دادن
verification of debt	تشخیص مطالبات
differentiable	تشخیص پذیر
diacritical	نشان تشخیص
diacritic	نشان تشخیص
designator code	کد تشخیص یکان
discriminately	از روی تشخیص
recognizably	قابل تشخیص
descry	تشخیص دادن
identified	تشخیص دادن
psychodiagnosis	تشخیص روانی
identifies	تشخیص دادن
recognizable	قابل تشخیص
corrective maintenance	عمل تشخیص
identify	تشخیص دادن
identifying	تشخیص دادن
diacritical marks	نشان تشخیص
resolutions	قدرت تشخیص
Diagnosis.	تشخیص بیماری
sensibilities	حس تشخیص دقت
sensibility	حس تشخیص دقت
differential diagnosis	تشخیص افتراقی
recognizing	تشخیص دادن
diagnostics	شیوههای تشخیص
recognizes	تشخیص دادن
recognize	تشخیص دادن
recognising	تشخیص دادن
recognises	تشخیص دادن
diagnostically	ازراه تشخیص
diagnostic test	تست تشخیص
diagnostic routine	روال تشخیص
judiciously	از روی تشخیص
resolution	قدرت تشخیص
collision detection	تشخیص تصادم
identification signs	علائم تشخیص
spot	تشخیص دادن
handwriting recognition	تشخیص دست خط
i.f.f. system	دستگاه تشخیص
identification of friend from foe	دستگاه تشخیص
flair	قوه تشخیص
frequency discrimination	تشخیص فرکانس
differential	تشخیص دهنده
differentials	تشخیص دهنده
spots	تشخیص دادن
error detecting code	کد تشخیص خطا
to know right from wrong	تشخیص دادن
speech recogintion	تشخیص گفتار
fault datagnosis	تشخیص عیب
carrier detect	تشخیص حامل
discriminant function	تابع تشخیص
spotting	تشخیص دادن
character recognition	تشخیص کاراکتر
coefficient of determination	ضریب تشخیص
blind diagnosis	تشخیص بی نام
diagnostician	تشخیص دهندهء مرض
ocr	تشخیص کاراکترهای نوری
materiel cognizance	مدیریت تشخیص کالا
identification of supplies	تشخیص هویت کالا
diagnostician	متخصص تشخیص مرض
see through	خوب تشخیص دادن
psychodiagnostics	ابزارهای تشخیص روانی
detection	عمل تشخیص چیزی
spotting	تشخیص محل گلوله
hot	تشخیص و ترمیم خطا
electrodiagnosis	تشخیص با دستگاههای برقی
cess	تشخیص وتعیین مالیات
fault diagnosis	تشخیص نقص فنی
hotter	تشخیص و ترمیم خطا
identification zone	منطقه تشخیص هدف
hottest	تشخیص و ترمیم خطا
see-through	خوب تشخیص دادن
indistinguishably	بطور غیرقابل تشخیص
optical recognition device	دستگاه تشخیص نوری
diagnostic routine	برنامه تشخیص عیب
indiscernible able	غیر قابل تشخیص
differential aptitude tests	ازمونهای تشخیص استعداد دی ا تی
eyeing	دیدخوب با تشخیص مسافت
prognostications	تشخیص قبلی مرض
to distinguish oneself [by]	خود را تشخیص دادن [با]
whiteout	عدم تشخیص موقعیت
prognostication	تشخیص قبلی مرض
tell apart <idiom>	تشخیص تا کس یادو چیز
eyes	دیدخوب با تشخیص مسافت
diagnostic	وابسته به تشخیص ناخوشی
eying	دیدخوب با تشخیص مسافت
finds	جستن تشخیص دادن
find	جستن تشخیص دادن
whiteouts	عدم تشخیص موقعیت
eye	دیدخوب با تشخیص مسافت
interrupt	انجام عملی پس از تشخیص وقفه
detector	وسیلهای که میتواند تشخیص دهد
identification zone	منطقه تشخیص هواپیماهای دشمن
detectors	وسیلهای که میتواند تشخیص دهد
logic seeking	دستورات تنظیم و... را تشخیص میدهد
identified	مربوط کردن تشخیص دادن
diagnostic routine	روش تشخیص معایب در اثرازمایش
identifying	مربوط کردن تشخیص دادن
colourblindness	فقدان قوه تشخیص رنگ

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com