English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 169 (9 milliseconds)
English Persian
house physician پزشک مقیم
Search result with all words
intern انترن پزشک مقیم بیمارستان
interning انترن پزشک مقیم بیمارستان
interns انترن پزشک مقیم بیمارستان
intern [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
first year resident [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
Foundation [junior] house officer [British English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
Other Matches
denizens مقیم
denizen مقیم
domiciled مقیم
in residence مقیم
resider مقیم
settlor مقیم
stator مقیم
termer مقیم
settled مقیم
residents مقیم
resident مقیم
inmates مقیم
inmate مقیم
settlers مقیم
inhabitant مقیم
settler مقیم
abider مقیم
residing مقیم
dweller مقیم
chiropodists پزشک پا
physician پزشک
aesculapian پزشک
physicians پزشک
docs پزشک
practitioners پزشک
medic پزشک
medical man پزشک
doc پزشک
interne پزشک
master physician سر پزشک
practitioner پزشک
chiropodist پزشک پا
medical officer سر پزشک
medical officer پزشک
residentiary کشیش مقیم
residentiary روحانی مقیم
non resident غیر مقیم
minister resident وزیر مقیم
resident segment قطعه مقیم
non resident مقیم موقتی
resident loader بارکننده مقیم
residing abroad مقیم خارجه
domiciled in tehran مقیم تهران
resident program برنامه مقیم
domiciliate مقیم ساختن
italiot or ote مقیم ایتالیا
to station oneself مقیم شدن
non-resident مقیم موقتی
resided مقیم شدن
resides مقیم شدن
sedentary مقیم دریک جا
won مقیم شدن .
settles مقیم کردن
settle مقیم کردن
reside مقیم شدن
non-residents مقیم موقتی
medico legal examiner پزشک قانونی
psychopathist پزشک دیوانگان
a fake doctor پزشک قلابی
physician in attendance پزشک معالج
alienist پزشک دیوانگان
ophthalmologist چشم پزشک
doctor-to-be پزشک آینده
neuropathist پزشک اعصاب
surgeon general پزشک ارشد
medico پزشک طبیب
medicine man پزشک قبیله
certificate of a doctor گواهی پزشک
doctor پزشک دکتر
general practitioner پزشک عمومی
practitioner دندان پزشک
doctors پزشک دکتر
farrier دام پزشک
doctoring پزشک دکتر
doctored پزشک دکتر
doctor to the company پزشک شرکت
aurist پزشک گوش
practitioners دام پزشک
practitioners دندان پزشک
family doctor پزشک خانواده
family doctors پزشک خانواده
medical examiner پزشک قانونی
surgeon پزشک جراح
surgeons پزشک جراح
mad doctor پزشک دیوانگان
oculist چشم پزشک
oculists چشم پزشک
practitioner دام پزشک
farriers دام پزشک
Foreign residents in tehran. خارجیان مقیم تهران
citizen abroad شهروند مقیم خارج
expat [colloquial] شهروند مقیم خارج
expatriate شهروند مقیم خارج
non-resident alien [NRA] بیگانه غیر مقیم
non-resident citizen [American E] شهروند غیر مقیم
to be in residence مقیم یا ماندنی بودن
memory resident program برنامه مقیم در حافظه
hosteler مقیم شبانه روزی
non-resident shareholder سهامدار غیر مقیم
house surgeon جراح مقیم بیمارستان
maronite مسیحی مقیم لبنان
physician in ordinary پزشک رسمی یا همیشگی
neuropsychiatrist پزشک اعصاب و روان
psychiater پزشک ناخوشی دماغی
iatrogenic illness بیماری پزشک زاد
medicaster پزشک زبان باز
extern کمک پزشک روزانه
esculapian وابسته به دارگونه طب پزشک
obstetrician پزشک متخصص زایمان
to take medical advice با پزشک مشورت کردن
syrinx استاخ پزشک ایطالیایی
practician پزشک دست در کار
lay analyst روانکاو غیر پزشک
pediatrician پزشک متخصص اطفال
obstetricians پزشک متخصص زایمان
internist پزشک امراض داخلی
general practitioner پزشک بیماریهای عمومی
non-resident partner شریک غیر مقیم [اقتصاد]
German expatriates شهروندهای آلمانی مقیم خارج
nonresidence عدم اقامت غیر مقیم
nonresidency عدم اقامت غیر مقیم
terminal and stay resident program برنامه مقیم پایانی ایستا
tsr برنامه مقیم پایانی ایستا
woman doctor پزشک زن حکیم خانم طبیبه
eustachian پیداشده توسط پزشک ایتالیایی
flight surgeon افسر پزشک نیروی هوایی
Call a doctor quickly. فورا پزشک خبر کنید.
the doctor ordered an ointment پزشک مرهم تجویز کرد
anesthetist پزشک متخصص بیهوشی و بی حسی
conus residents پرسنل ارتشی مقیم قاره امریکا
He's not suited for a doctor. او [مرد] برای یک پزشک مناسب نیست.
attendance of a doctor حضور پزشک روی رینگ بوکس
accoucheur پزشک متخصص قابلگی وبیماریهای زنان
to take the pill [to be on the pill] [to go on the pill] قرص خوردن [طبق دستور از پزشک]
veterinarians پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
veterinarian پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
residency اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص
surgeon general رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
There is one physician for every 260 inhabitants. برای هر ۲۶۰ ساکن یک پزشک وجود دارد.
take medical a به پزشک مراجعه کنید باطبیب مشورت نمایید
unless otherwise prescibed [by the doctor] مگر اینکه [پزشک] نسخه دیگری نوشته
The doctous fee was tacked on to the hospital bI'll . حق ویزیت پزشک را کشیدند روی صورتحساب بیمارستان
dirty bit بیت پرچم که توسط برنامههای مقیم حافظه تنظیم شده است .
monitor برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitored برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
extradite مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradites مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
pathologist پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
pathologists پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
installable device driver درایور وسیلهای که در حافظه بار شده است و مقیم است و با تابع مشابه به درون سیستم عامل جایگزین میشود
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
garrison مقیم کردن مستقر کردن
reside ساکن بودن مقیم بودن
garrisons مقیم کردن مستقر کردن
resides ساکن بودن مقیم بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
resident engineer مهندس مقیم در کارگاه ساختمانی یا نماینده مهندس مشاور در کارگاه
command.com در -MS DOS فایل برنامهای که حاوی مفسر دستورات سیستم عامل است این برنامه همیشه در حافظه مقیم است و دستورات سیستم را تشخیص میدهد و به عمل تبدیل میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com