Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
The boy is fresh from school.
پسرک تازه مدرسه راتمام کرده
Other Matches
newlywed
تازه ازدواج کرده
pullets
مرغ تازه تخم کرده
pullet
مرغ تازه تخم کرده
zombie
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
zombies
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
zombi
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
laddies
پسرک
laddie
پسرک
potboy
پسرک یا پیشخدمت ابجوفروشی
scarf joint
جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burger
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burgers
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak
گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
enactory
دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood
<idiom>
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
I have a tooth abscess.
دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
new coined
تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed
تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy
کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
school fellow
هم مدرسه
school mate
هم مدرسه
academies
مدرسه
academy
مدرسه
schoolmate
هم مدرسه
school age
سن مدرسه
schoolmates
هم مدرسه
schools
مدرسه
school
مدرسه
school counselor
مشاور مدرسه
secondery school
مدرسه متوسطه
school truancy
مدرسه گریزی
janitor
راهنمای مدرسه راهنمای مدرسه
schoolmarm
مدیره مدرسه
schoolma'am
مدیره مدرسه
school phobia
مدرسه هراسی
head master
مدیر مدرسه
schoolgirl
دختر مدرسه
schoolyards
محوطهی مدرسه
drop out (of school)
<idiom>
ترک مدرسه
prep
مدرسه مقدماتی
preliminary school
مدرسه ابتدائی
schoolyards
حیاط مدرسه
schoolyard
محوطهی مدرسه
schoolyard
حیاط مدرسه
schoolwork
درس مدرسه
schoolgirls
دختر مدرسه
schoolteacher
معلم مدرسه
schoolteachers
معلم مدرسه
janitors
راهنمای مدرسه راهنمای مدرسه
janitors
فراش مدرسه
janitor
فراش مدرسه
satchels
کیف مدرسه
satchel
کیف مدرسه
philosophy of the lyceum
فلسفه مدرسه
trade schools
مدرسه حرفهای
private school
مدرسه ملی
grade school
مدرسه ابتدایی
schooling
مدرسه رفتن
summer school
مدرسه تابستانی
summer schools
مدرسه تابستانی
grammar schools
مدرسه ابتدایی
grammar school
مدرسه ابتدایی
trade school
مدرسه حرفهای
schools
تحصیل در مدرسه
senior high school
مدرسه متوسطه
truancy
مدرسه گریزی
unschooled
مدرسه نرفته
school
تحصیل در مدرسه
school shooting
تیراندازی در مدرسه
private schools
مدرسه ملی
technical school
مدرسه فنی
theological school
مدرسه علوم دینی
The last school day.
آخرین روز مدرسه
technical colleges
مدرسه عالی فنی
prep
مدرسه ابتدایی دبستان
scholastic
اقتصادی مدرسه ایها
technical college
مدرسه عالی فنی
junior college
مدرسه فوق دیپلم
He ran away from scool .
از مدرسه فرار کرد
faculties
اولیای مدرسه دانشکده
the school is out
مدرسه تعطیل است
school of tecnology
مدرسه عالی فنی
seminaries
مدرسه علوم دینی
faculty
اولیای مدرسه دانشکده
seminary
مدرسه علوم دینی
These shoes dont fit me.
زنگ مدرسه خورده
reform school
مدرسه تهذیب اخلاقی
subprincipal
معاون رئیس مدرسه
finshing school
مدرسه تکمیلی دختران
high schools
مدرسه متوسطه دبیرستان
high school
مدرسه متوسطه دبیرستان
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
schooltime
ساعات درس مدرسه
school readiness
امادگی ورود به مدرسه
I must take the kid to school .
باید بچه راببرم مدرسه
Since I left school.
ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
parochial school
مدرسه وابسته به کلیسای بخش
schoolmaster
نافم مدرسه مکتب دار
schoolmasters
نافم مدرسه مکتب دار
It is some distance to the school .
تا مدرسه فاصله زیاد است
alma mater
سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه
PTA's
مخفف انجمن خانه و مدرسه
PTA
مخفف انجمن خانه و مدرسه
to be excused
[from work or school]
معاف بودن
[از کار یا مدرسه]
industrial school
اموزشگاه حرفهای مدرسه صنعتی
best gold
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
Children start school at the age of 7.
بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
old school tie
کراوات ویژهی دانش آموزان هر مدرسه
It reminds me of my schooldays .
مرا بیاد دوران مدرسه می اندازد
nursery schools
مدرسه بچههای کمتر از پنج سال
nursery school
مدرسه بچههای کمتر از پنج سال
public school
دبیرستان شبانه روزی مدرسه عمومی
schoolmaster
مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
This is the site for a new scool .
اینجامحل ( احداث) مدرسه جدید است
schoolmasters
مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
packed lunch
غذایی که به صورت بسته به مدرسه یا سر کار میبرید
schoolastic
پیرو روش تحقیقی قرون وسطی مدرسه یی
schoolman
پیرو روش تحقیقی قرون وسطی مدرسه یی
advisee
کسی که از مشاور در مدرسه یا دانشگاه کمک می گیرد
grader
جاده صاف کن شاگرد مدرسه ابتدایی یامتوسطه
whipping boy
بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه
alma mater
مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است
juniorate
مدرسه شبانه روزی متوسطه محصلین دو ساله مقدماتی یسوعیون
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish.
اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
gelid
یخ کرده
off the trail
پی گم کرده
bouffant
پف کرده
infusions
دم کرده
souffle
پف کرده
tumid
<adj.>
پف کرده
unconsciously
غش کرده
turgid
<adj.>
پف کرده
puffy
<adj.>
پف کرده
infusion
دم کرده
beastby
کرده
puffed out
<adj.>
پف کرده
souffles
پف کرده
bloat
پف کرده
puffed
<adj.>
پف کرده
i am 0 rials out of pocket
کرده ام
puff pastry
پف کرده
soufflTs
پف کرده
unconscious
غش کرده
post glacial
تازه
new laid
تازه
dewier
تازه
renewed
تازه
dewy
تازه
newest
تازه
newer
تازه
new-
تازه
new
تازه
green
تازه
greenest
تازه
brand new
تر و تازه
the new world
تازه
red hot
تازه
dewiest
تازه
newfangled
مد تازه
young
تازه
newfashioned
تازه
younger
تازه
fresh
تازه
fresh-
تازه
new fashioned
تازه
mint a mint condition
تازه تازه
new born
تازه
scion
تازه
new fallen
تازه
up to date
تازه
inchoative
تازه
freshest
تازه
modern
تازه
new-laid
تازه
recent
تازه
up-to-date
تازه
scions
تازه
puffy
<adj.>
ورم کرده
deep-rooted
ریشه کرده
indrawn
جذب کرده
get
کسب کرده
pulled
خشک کرده
painted
رنگ کرده
gets
کسب کرده
tumid
<adj.>
ورم کرده
beheld
مشاهده کرده
tumid
اماس کرده
turgid
<adj.>
ورم کرده
hidden
پنهان کرده
getting
کسب کرده
clarified
صاف کرده
puffed out
<adj.>
ورم کرده
warm infusion
چیز دم کرده
intumescent
باد کرده
intumescent
اماس کرده
began
شروع کرده
bunged up
باد کرده
inwrought
از تو کار کرده
worked
[been successful]
<past-p.>
کار کرده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com