Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
approbate
پسندیدن موافقت کردن
Other Matches
accepting
پسندیدن قبول کردن
accepts
پسندیدن قبول کردن
allow
پسندیدن
allowing
پسندیدن
accept
پسندیدن
hold with
پسندیدن
to a of
پسندیدن
allows
پسندیدن
hold by
پسندیدن
choosing
خواستن پسندیدن
choose
خواستن پسندیدن
chooses
خواستن پسندیدن
assented
موافقت کردن
to look after
موافقت کردن
acquiesce
موافقت کردن
assent
موافقت کردن
consented
موافقت کردن
grant
موافقت کردن
jibing
موافقت کردن
concurs
موافقت کردن
homologate
موافقت کردن
admit
موافقت کردن
complies
موافقت کردن
complied
موافقت کردن
assenting
موافقت کردن
assents
موافقت کردن
accords
موافقت کردن
accorded
موافقت کردن
accord
موافقت کردن
comply
موافقت کردن
grants
موافقت کردن
to come in to line
موافقت کردن
complying
موافقت کردن
consents
موافقت کردن
granted
موافقت کردن
concurred
موافقت کردن
jibe
موافقت کردن
consenting
موافقت کردن
approves
موافقت کردن
jibed
موافقت کردن
approve
موافقت کردن
jibes
موافقت کردن
go along
<idiom>
موافقت کردن
approving
موافقت کردن
concurring
موافقت کردن
acceded
موافقت کردن
approbate
موافقت کردن
accomodate
موافقت کردن
accedes
موافقت کردن
accede
موافقت کردن
acceding
موافقت کردن
consent
موافقت کردن
concur
موافقت کردن
gibes
موافقت کردن
to a to a proposal or opinion
باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
approval to the majority
با اکثریت موافقت کردن
to fall in
فروکشیدن موافقت کردن
in keeping with
<idiom>
مشابه ،موافقت کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
overwrite
باپرداخت موافقت کردن
collogue
موافقت دروغی کردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
lip service
<idiom>
تنها زبونی موافقت کردن
to go in with
ملحق شدن با موافقت کردن با
agree
موافقت کردن موافق بودن
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
obeying
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys
حرف شنوی کردن موافقت کردن
to come to an explanation
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
win a lady's hand
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
admits
موافقت کردن تصدیق کردن
okay
تصویب کردن موافقت کردن
ok
تصویب کردن موافقت کردن
admitting
موافقت کردن تصدیق کردن
pourparler
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
subscribed
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
acquiescence
موافقت
understanding
موافقت
understandings
موافقت
entente
موافقت
assentation
موافقت
sympathies
موافقت
sympathy
موافقت
agreements
موافقت
consented
موافقت
consenting
موافقت
accommodating
موافقت
agreement
موافقت
consents
موافقت
congruity
موافقت
approbation
موافقت
settle for
<idiom>
موافقت با
consentaneity
موافقت
adhesion
موافقت
concurrence
موافقت
agreeableness
موافقت
agreeability
موافقت
ententes cordiales
موافقت
ententes
موافقت
approval
موافقت
congeniality
موافقت
unions
موافقت
union
موافقت
accompt
موافقت
accordance
موافقت
keeping
موافقت
consent
موافقت
accords
موافقت
accorded
موافقت
accord
موافقت
agreements
موافقت نامه
congruence
موافقت تناسب
incongrvity
عدم موافقت
agreement
موافقت نامه
implicit agreement
موافقت ضمنی
quota agreement
موافقت سهمیه
verbal agreement
موافقت شفاهی
incompliance
عدم موافقت
congruency
موافقت تناسب
disagreement
عدم موافقت
accommodation
تطبیق موافقت
accommodations
تطبیق موافقت
concordat
موافقت نامه
come to terms
<idiom>
به موافقت رسیدن
assentient
موافقت دهنده
propitiousness
موافقت مساعدت
non cincurrence
عدم موافقت
non compliance
عدم موافقت
condescension
تمکین موافقت
disagreements
عدم موافقت
to come to an agreement
موافقت پیداکردن
non placer
موافقت نمیشود
gentlemen's agreement
موافقت شرافتمندانه
non concurrence
عدم موافقت
endorsements
موافقت تایید
endorsement
موافقت تایید
treaty
موافقت نامه
compliable
قابل موافقت
nonconformity
عدم موافقت
no go
<idiom>
موافقت نکردن
in league with
<idiom>
موافقت مخفیانه
treaties
موافقت نامه
to be in disagreement
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
geneva convention
موافقت نامه ژنو
consented
موافقت رضایت دادن
arbitration agreement
موافقت نامه داوری
consents
موافقت رضایت دادن
assent
رضایت دادن موافقت
trade agreement
موافقت نامه تجاری
assents
رضایت دادن موافقت
consenting
موافقت رضایت دادن
as previously agreed upon
<adv.>
همینطور که قبلا موافقت شد
incongruousness
عدم موافقت یا تطابق
in agreement with somebody
با کسی موافقت داشتن
unity
شراکت موافقت واحد
disgreement
عدم موافقت اختلاف
consent
موافقت رضایت دادن
bond
تعهد موافقت نامه
assenting
رضایت دادن موافقت
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
to come to terms
سازش یا موافقت پیداکردن
wage agreement
موافقت نامه دستمزد
mutilateral agreement
موافقت چند جانبه
assented
رضایت دادن موافقت
to be split
[over something]
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be at strife
[with somebody]
[over something]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
it depends on his approval
منوط به موافقت و تصویب اوست
to be at odds
[with somebody]
[on / over something]
)
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
bretton woods agreement
موافقت نامه برتن وودز
protocols
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
protocol
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
to assent
مورد موافقت قرار دادن
He nodded.
سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
consent
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
general agreement on tariff & trade (gat
موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت
consented
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consents
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
right on
<idiom>
نشان دادن موافقت (درست است بله)
overt collusion
تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
escrow
موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too.
او
[زن]
موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او
[زن]
درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
inconformity
عدم مطابقت عدم موافقت
written agreement
موافقت نامه پیمان نامه
fabianism
نحله سوسیالیستی معتدل که به سال 4881 درانگلستان تشکیل شد و در واقع پایه حزب کارگر محسوب میشود . اصحاب این مسلک باعقاید مارکس در زمینه لزوم کشمکش طبقاتی و نیز انقلاب و شدت عمل جهت وصول به اهداف سوسیالیزم موافقت ندارند
armistise
متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com