Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
polyamide
پلی امید ترکیبی شامل چند گروه امید
Other Matches
to dash one's hopes
امید کسی را نا امید کردن
expectations
امید
trust
امید
expectation
امید
hoped
امید
hopes
امید
desperate
بی امید
esperance
امید
bereft of hope
نا امید
In the hope of. Hopingg that . . . .
به امید …
amide
امید
trusts
امید
trusted
امید
hoping
امید
expectant of
به امید
hope
امید
to indulge a hope
امید پروردن
unpromising
بدون امید
let someone down
نا امید کردن
to cherish the hope that ...
امید بپرورند که ...
promising
امید بخش
expectance
امید توقع
disappoints
نا امید کردن
disappoint
نا امید کردن
expectancy
امید توقع
wet blankets
نا امید کردن
wet blanket
نا امید کردن
ray of hope
روزنه امید
life expectancies
امید به زندگی
See you again . So long.
به امید دیدار
life expectancy
امید زندگی
life expectancies
امید زندگی
life expectancy
امید به زندگی
gray
نا امید بد بخت
silver lining
روزنهی امید
mathematical expectation
امید ریاضی
lay one's hopes on
امید بستن به
hope
[for something]
امید
[برای چیزیی]
a rosy future
آینده امید بخشی
towardly
امید بخش مطلوب
to r. one's hops in a person
امید به کسی بستن
expectations
مقدار امید ریاضی
expectation
مقدار امید ریاضی
turn over
<idiom>
نا امید وافسرده شدن
To give up hope
[abandon hope]
قطع امید کردن
To give up in despaer . To lose hope .
قطع امید کردن
to build one's hope upon
امید خودراروی 0000قراردادن
expected value
مقدار امید ریاضی
prospect
[of something]
امید موفقیت
[در چیزی]
rosy
<adj.>
امید بخش
[نوید دهنده]
if things shape well
مایه امید واری بودن
respire
امید تازه پیدا کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
respiring
امید تازه پیدا کردن
respired
امید تازه پیدا کردن
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
to inspire a personwith hopes
روح امید در کسی دمیدن
it promisews to be easy
امید میرود اسان باشد
prospect of success
چشم داشت یا امید کامیابی
hope against hope
<idiom>
در نومیدی بسی امید است
to lay down ones hopes
از چیزی امید بریدن یا دست کشیدن
There is little hope
امید چندانی نمی رود (نیست )
I hope it serves ( answerew ) your purpose ( meets your view ) .
امید وارم نظرتان را تأمین کند
Something wI'll turn up .
خدا بزرگ است ( نباید ما یوس ونا امید شد )
drastic times call for drastic measures
<idiom>
[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
groupie
دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
groupies
دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
He's a wet blanket.
او
[مرد]
آدم روح گیری
[نا امید کننده ای یا ذوق گیری]
است.
gain ground
ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
intraspecies
شامل گروه بخصوصی
intraspecific
شامل گروه بخصوصی
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
While there is life there is hope .
<proverb>
تا زندگى هست امید هست.
von neuman morgensterm utility index
شاخص مطلوبیت ون نیومن مورگن استرن منظورشاخص عددی برای مطلوبیت مورد انتظار استکه دروضعیت ریسک و نامطمئنی ازاین شاخص استفاده میشود .ازنظر ریاضی این شاخص درحقیقت امید ریاضی مژلوبیت کل است
software
هر برنامه یا گروه برنامه هایی که نحوه اجرای نرم افزار را مشخص میکند و شامل سیستم عامل , پردازشگر کلمه و برنامههای کاربردی است
pack
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
packs
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
beach group
گروه خدمات بارانداز ساحلی گروه پیشرو یا یورتچی دریایی
commodity groups
گروه اقلام مشابه لجستیکی گروه کالاهای مصرفی
beach party
گروه ساحلی گروه شناسایی اسکله یا ساحل
civil reserve air fleet
گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
task component
بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
framing
یک فرایند ارتباطات که تعیین میکند کدام گروه از بیتهاتشکیل یک کاراکتر را میدهدو کدام گروه کاراکترها یک پیام را نمایش میدهد
clean up party
گروه مسئول نظافت محل اقامت افراد گروه مسئول رفت و روب
task forces
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task force
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
countervailing power
قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
kaldor criterion
ضابطهای که براساس ان هرگونه تغییر ازنظر اجتمائی مطلوب یا مفیداست مشروط برانکه میزان نفع گروه منتفع شونده ازمیزان گروه متضررشونده بیشتر باشد . این ضابطه اولین بار بوسیله اقتصاددان امریکائی
synthetic
ترکیبی
ingradient
جز جز ترکیبی
agglutinative
ترکیبی
composite casting
ترکیبی
combinatory
ترکیبی
trivalence
سه ترکیبی
synthetical
ترکیبی
combinational
ترکیبی
synthesic
ترکیبی
combinatorial
ترکیبی
trivalency
سه ترکیبی
combinative
ترکیبی
landing group
گروه پیاده شونده به ساحل گروه پیاده شدن
amphibious task group
گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
ingredient
جزء ترکیبی
parathesis
ترکیبی بی تغییر
combination bands
نوارهای ترکیبی
mixed glue
چسب ترکیبی
affinity
میل ترکیبی
mixed strategy
استراتژی ترکیبی
diphthong
صدای ترکیبی
combination influence
عامل ترکیبی
composite video
تصویر ترکیبی
mixes
مخلوط ترکیبی
mixed cell refernce
ارجاع سل ترکیبی
combination tone
صوت ترکیبی
ordinal number
عدد ترکیبی
diphthongs
صدای ترکیبی
composite metal
فلز ترکیبی
composite symbol
علامت ترکیبی
ingredients
جزء ترکیبی
mix
مخلوط ترکیبی
affinities
میل ترکیبی
synthetic method
روش ترکیبی
sequential storage
انباره ترکیبی
elective affinity
میل ترکیبی
semisynthetic
نیمه ترکیبی
combinational circuit
مدار ترکیبی
syntax error
اشتباه ترکیبی
turboramjet
ترکیبی از توربوجت و رم جت
syntactical analysis
تحلیل ترکیبی
shapeliness
خوش ترکیبی
stable
گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
stables
گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
horde
گروه بیشمار گروه
hordes
گروه بیشمار گروه
compound leverage floor jack
اهرم بالابر ترکیبی
hydrogen bomb
بمب ترکیبی اتمی
hemiterpene
ترکیبی بفرمول 8H5C
hydrogen bombs
بمب ترکیبی اتمی
multiplex
تسهیم مخابره ترکیبی
combined transport
حمل و نقل ترکیبی
histamine
ترکیبی بفرمول 3N9H5C
combined transport document
اسناد حمل ترکیبی
ct
حمل و نقل ترکیبی
ctd
سند حمل ترکیبی
diatessaron
ترکیبی ازچهار دارو
Borromini capital
[نوعی سر ستون ترکیبی]
feasion
بمب ترکیبی اتمی
chemical affinity
میل ترکیبی شیمیایی
mixed column line graph
نمودار ستونی- خطی ترکیبی
combined transport operator
عامل حمل و نقل ترکیبی
lattin
ترکیبی مانند فلز برنج
basophile
میل ترکیبی شدیدبا موادقلیایی
cto
عامل حمل ونقل ترکیبی
hexahydrate
ترکیبی که دارای شش ذره اب باشد
ketol
ترکیبی مرکب ازالکل و استون
deoxidize
از صورت ترکیبی با اکسیژن دراوردن
mixed column line chart
نمودار ستونی- خطی ترکیبی
fiata combined transport bill of lading
بارنامه حمل ترکیبی "فیاتا"
basophil
میل ترکیبی شدید با موادقلیایی
carbide
ترکیبی از کربن و چند عنصرفلزی
contraction parry
ترکیبی ازدفاع ساده وچرخشی
latten
ترکیبی مانند فلز برنج
cob
[ترکیبی از خاک رس، ریگ، شن و کاه و آب]
iodoform
ترکیبی از ید که برای گندزدایی و مانند انهابکارمیبرند
BPP
چهار بیت برای ترکیبی از رنگها
BPP
هشت بیت برای ترکیبی از رنگها
syntactical
طبق قواعد صرف ونحوی ترکیبی
soft return
فرمان ترکیبی رد کردن خط ورفتن به خط بعدی
syntactic
طبق قواعد صرف ونحوی ترکیبی
silicone
ترکیبی الی بفرمول Sio2R شبیه کتون
protoxide
ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
polyene
ترکیبی الی که دارای پیوستگی مضاعف است
She has long and shapely legs .
ساق پاهای کشیده وخوش ترکیبی دارد
chloramine
هرنوع ترکیبی که دارای ازت و کلر باشد
to orient compound
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
monad
ذره بسیط که نیروی ترکیبی یک هیدروژن است
consolute
ترکیبی از دو یا چند مایع که بر هر نسبتی در یکدیگر حل شوند
cannon
[ترکیبی از سبک های امپراتوری ناپلئون و فدرال]
battery of tests
گروه ازمونهای کارایی افراد گروه ازمونهای خصوصیات پرسنلی افراد
hypotaxis
رابطه ترکیبی یا صرف ونحوی کلمه اصلی بامشتقاتش
fbl
lading of bill combinedtransport FIATA بارنامه حمل ترکیبی "فیاتا"
octad
جسم بسیط یا ذرهای که قوه ترکیبی ان برابر است با8واحد
distemper
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
in-
شامل
comprising
شامل
self inclusive
شامل
inclusive
شامل
including
شامل
in
شامل
covering
شامل
far-reaching
شامل
Inc
شامل
sweeping
شامل
containing
شامل
apply
شامل شدن
trinomial
شامل سه نام
applies
شامل شدن
excluding
شامل نشدن
engirdle
شامل بودن
bimillenary
شامل دوهزار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com