Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 235 (25 milliseconds)
English
Persian
shelter
پناه دادن
sheltered
پناه دادن
sheltering
پناه دادن
shelters
پناه دادن
harbored
پناه دادن
harboring
پناه دادن
harbors
پناه دادن
harbour
پناه دادن
harboured
پناه دادن
harbouring
پناه دادن
harbours
پناه دادن
embower
پناه دادن
harbor
پناه دادن
Search result with all words
house
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
refuge
پناه دادن پناه بردن
refuges
پناه دادن پناه بردن
protect
در پناه سنگر قرار دادن
protecting
در پناه سنگر قرار دادن
protects
در پناه سنگر قرار دادن
ensconce
پوشاندن پناه دادن
ensconced
پوشاندن پناه دادن
ensconces
پوشاندن پناه دادن
ensconcing
پوشاندن پناه دادن
fence
خاکریز پناه دادن
fences
خاکریز پناه دادن
harbored
پناه دادن پناه بردن
harboring
پناه دادن پناه بردن
harbors
پناه دادن پناه بردن
harbour
پناه دادن پناه بردن
harboured
پناه دادن پناه بردن
harbouring
پناه دادن پناه بردن
harbours
پناه دادن پناه بردن
To shelter someone .
به کسی پناه دادن
Other Matches
defilade
درجان پناه و موضع گرفتن پناه یافتن
take reffuge
پناه اوردن پناه بردن
unsheltered
<adj.>
بی پناه
safeguards
پناه
blind
پناه
safeguard
پناه
blinded
پناه
safeguarding
پناه
guards
پناه
safeguarded
پناه
harbourless
بی پناه
blinds
پناه
harbourage
پناه
sconce
پناه
coverture
پناه
guarding
پناه
refuges
پناه
refuge
پناه
defenseless
بی پناه
erfuge
پناه
fenceless
بی پناه
guard
پناه
bulwark
پناه
exposed
بی پناه
bulwarks
پناه
guardless
بی پناه
opens
بی پناه
defenceless
بی پناه
opened
بی پناه
open
بی پناه
shelterless
بی پناه
grith
پناه
shelter
جان پناه
quarter
پناه بردن به
awning
پناه پناهگاه
ambushes
پناه گاه
ambushed
پناه گاه
Good grief!
پناه برخدا !
ambush
پناه گاه
lee side
سمت پناه
parapets
جان پناه
parapet
جان پناه
awnings
پناه پناهگاه
cestus
مشت پناه
ear cap
گوش پناه
defilade
جان پناه
dismounted defilade
جان پناه
expose
بی پناه گذاشتن
exposes
بی پناه گذاشتن
exposing
بی پناه گذاشتن
trenches
جان پناه
trench
جان پناه
erfuge
پناه گاه
bunker
جان پناه
bunkers
جان پناه
gorget
گلو پناه
shelterer
پناه دهنده
traverse
جان پناه
ambushing
پناه گاه
to seek shelter
پناه جستن
to seek refuge
پناه جستن
turret
جان پناه
turrets
جان پناه
traversed
جان پناه
harbor
پناه بردن
hand rail
جان پناه
guard rail
جان پناه
traversing
جان پناه
traverses
جان پناه
fire in the hole
به جان پناه
harbored
پناه بردن
harbouring
پناه بردن
sheltered
جان پناه
sheltering
جان پناه
Good gracious ! Good heaven ! My god !
پناه برخدا
mantelet
جان پناه
harbors
پناه بردن
shelters
جان پناه
harboured
پناه بردن
harbours
پناه بردن
harboring
پناه بردن
harbour
پناه بردن
ear tab
گوش پناه
lodged
به لانه پناه بردن
sheltered
پناهگاه پناه بردن
sheltered
پناه گرفتن سرپناه
lodges
به لانه پناه بردن
to hunker down in a place
در جایی پناه بردن
stockade
جان پناه چوبی
they took refuge in a cave
بغاری پناه بردند
pis aller
اخرین پناه چاره
sheltering
پناه گرفتن سرپناه
lee
سمت پناه دار
lodge
به لانه پناه بردن
sheltering
پناهگاه پناه بردن
To seek refuge ( shelter).
پناه آوردن ( بردن )
shelters
پناه گرفتن سرپناه
shelters
پناهگاه پناه بردن
lee shore
سمت پناه دارکشتی
house of refuge
پناه گاه بی نوایان
approach parapets
جان پناه دیوار
protective cover
جان پناه دفاعی
take cover
جان پناه گرفتن
benching
جان پناه خاکی
ante-mural
[e]
جان پناه دفاعی
lee helm
سکان سمت پناه
bombproof
پناه دهنده ازاثربمب
flight into sickness
پناه بردن به بیماری
stockades
جان پناه چوبی
shelter
پناهگاه پناه بردن
lairs
بلانه پناه بردن
shelter
پناه گرفتن سرپناه
tree
بدرخت پناه بردن
lair
بلانه پناه بردن
side wall of stairs
جان پناه کناره پلکان
coverings
جان پناه خفاگاه پوشاندن
bombproof
ساختمانی که پناه بمب باشد
cover
جان پناه خفاگاه پوشاندن
gun house
پناه گاه توپ یاتوپچی
alee
ان سوی قایق که در پناه باداست
to seek refuge
پناه بردن پناهنده شدن
covers
جان پناه خفاگاه پوشاندن
lee shore
واقع در سمت پناه دارکشتی
defilade
جان پناه استحکامات تدافعی
lee shore
سوی قسمت پناه دارکشتی
fire in the hole
انفجار نزدیک است به جان پناه
ensconcing
پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
take cover
پشت جان پناه قرار گرفتن
protected
در پشت حفاظ دارای جان پناه
to hide one's head
ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
fire in the hole
فرمان در جان پناه قرار گیرید
ensconce
پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
ensconced
پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
ensconces
پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
the tree sheltered us fromrain
درخت مارا ازباران پناه داد
indoors
در داخل عمارت در زیر پناه یا سقف
lee
انسوی کشتی که از باد در پناه است بادپناه
case mate
بمب پناه جای نصب توپ درناو
leewardly
اماده افتادن بان سویی که ازباد در پناه است
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
leeboard
ورق فلزی یاتخته واقع درسمت باد پناه قایق
almena
جان پناه
[در بلندترین قسمت بام در هنگام عملیات جنگی]
gabion
سبد استوانه شکل بدون ته که از خاک پر کرده و برای جان پناه بکار میبرند
dress guard
اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
breast work
خاکریز تا ارتفاع سینه خاکریز جان پناه سنگرایستاده
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com